-
ای نوشته های روی دیوار ، ای خنده و گریه های بسیار ، بدرود،بدرود...
جمعه 28 اسفند 1394 16:14
اوایل اردیبهشت ، با کوچ پرستوهای مهاجر بعد از مدتها پرشین بلاگ نویسی هجرت کردم به اینجا ... خیلی هاتون رو اینجا پیدا کردم و بعضی ها هم از پرشین همراه و رفیق گرمابه و گلستانم بودید ، بماند که لطف برخی هاتون از وبلاگهای فبلی همراهیم کرده و از این بابت ممنونتون هستم . با به پایان رسیدن آخرین روزهای سال ، عمر وبلاگ نویسی...
-
این انسان دو پا ...
یکشنبه 23 اسفند 1394 08:48
خواستم آخرین پست رو بنویسم ، دیدم هنوز یه هفته مونده تا پایان سال وانگهی به هپی اند خیلی معتقدم ... اما واجب بود اینو بنویسم که یادم بمونه در سن پنجاه و اندی سالگی هم میتونم گول بخورم ! دیروز کلا روز شوک بود برام ! اول با زورگیری از همکارمون شروع شد که طفلک سوار مثلا یه شخصی مسافرکش با دو مسافر شده بود که در اصلی ترین...
-
تربچه نقلی و بهار ...
پنجشنبه 13 اسفند 1394 10:46
پنجشنبه اس و روز تعطیلی من و یه عالمه خرید و بازاری که پر از رنگ و بوی عیده ! باقالی اومده ، باورتون میشه ؟ و سیر سبز تازه ... به به به ! از این بهتر هم میشه ؟! رفتم ماهی خریدم ( مزلک زبان ) که یه ماهی پهن و گوشتیه و قلفتی پوستش کنده میشه و وقتی چیپسی سرخش میکنین معرکه ی معرکه اس بویژه اگه با ادویه ماهی آبادان باشه که...
-
شور زندگی
یکشنبه 9 اسفند 1394 17:51
یادم نیست چند سال پیش شور زندگی ایروینگ استون رو خوندم ... زندگی ونسان ونگوگ رو ، با اینکه هرگز زندگینامه بخون نبوده و نیستم ولی قصه ی این خیلی فرق میکرد ... اصلا با فیلمش مقایسه نکنید که با وجود بازی بی بدیل آنتونی کویین اصلا نتونست حس کتاب رو منتقل کنه . روی من خیلی اثر گذاشت ، احتمالا چون شخصیت اصلی داستان برایم...
-
نرود میخ آهنین در سنگ ...
پنجشنبه 6 اسفند 1394 09:54
-
من و خاک و خل اینجا ... یهویی
یکشنبه 2 اسفند 1394 16:32
ریزگردها نای و نایژه و مژکها و جد و آباء مان را نشانه رفته اند ... دیروز قبل از موعد تعطیل کردیم و آمدیم خانه ( رد پاها روی پارکت کف خانه نشان میدهد اینجا یک نفر بیشتر عبور و مرور نکرده !) ... تا غروب فقط فر فر و فین فین کردم و از سر درد لیوان لیوان آب نوشیدم که البته افاقه نکرد . شب ، خاک فرو نشست و از آنجاییکه به هر...
-
صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن ، دور فلک درنگ ندارد شتاب کن ...
شنبه 1 اسفند 1394 09:59
صبح اولین روز اسفندتون ، اونم در حالیکه شنبه اس به نیکی باد ... اینجا خوزستان ، مرکز استان ، درب و پنجره ها باز ، هوا بهاری ، صدای پرنده ها همه ی باغ محوطه رو برداشته و گنجشکها از سر و کول هم بالا میرن ! اصلا حال و هوا یه جوریه که آدم بشدت شیطنتش میگیره و کار کردنش نمیاد :) یه چشم بر هم زدنی نوروز از راه میرسه و کم کم...
-
خیریه
سهشنبه 27 بهمن 1394 12:05
درگیر یه مراسم خیریه ام ، اینقدر دوندگی کردم که فکر نمیکنم برای هماهنگی یه جشن عروسی به بیشتر از این نیاز بشه ... گمونم دو هفته اس درگیر مجوز و مکان و بقیه ی گرفتاری هاش هستم و تا یک ساعت دیگه در مکان مستقر میشیم و قطع به یقین تا ساعت 10 شب یکسره سر پا هستم ، امیدوارم همه چیز طبق برنامه ریزی پیش بره ... یه جمعیت...
-
نخود نخود ، هر که رود خانه ی خود ...
یکشنبه 25 بهمن 1394 17:49
الان کوکم حسابی ! یعنی آمادگی شدید دارم به پر و پاچه ی یکی بپیچم ها ... خدا کنه جناب یار نیاد خونه تا حالم خوب نشده وگرنه خونش پای خودشه :) برگشتم خونه و گل پسرم و دوستاش اینقدر دانا و عاقل و فهمیده و نازنین هستند که کلی زحمت کشیده اند تا من جای خالیشون رو احساس نکنم .... عزیزای دلم .... دقیقا انگار یکی انتحاری زده...
-
شنبه تون نیک ... مجلس عروسی پسرم !
شنبه 24 بهمن 1394 10:41
براتون در آخرین هفته ی بهمن بهترینها رو آرزو دارم داشتم یه تحلیل سیاسی اقتصادی می خوندم از استاد محسن رنانی ... در خصوص هفته ی آینده و وقایع پیش رو ... قصد بازگفتن یا تحلیلش رو ندارم ولی لذت بردم از اینکه کسانی هستند که اینگونه زیبا درد و درمان را میشناسند ، فقط صد حیف که هرگز بر بالین بیمار محتضر احضارشان نمیکنند !...
-
بیست و دوم بهمن و دهانی که بی موقع باز شود:)
پنجشنبه 22 بهمن 1394 15:56
پسرک راه نزدیک از تعطیلی آخر هفته استفاده کرد و به همراه نامزد بانو شبانه از تهران راه افتادند و حالا اینجا هستند ( البته راشین رفتند خونه ی والدینشون ) و از قضا امروز بیست ودوم بهمن ، علاوه بر روز شکست دشمن ، روز تولد راشین جون هم هست ... از صبح کیفمون کوکه و حسابی با پسرک سر گرمیم ! انگار سه تا همکلاسی هستیم که بعد...
-
مسابقات جام دهه فجر مون :)
چهارشنبه 21 بهمن 1394 11:10
یکی نیس بگه عاخه جانم ، چرا جو گیری میشی و سن و سالت یادت میره ؟! تو رو چه به شرکت در مسابقه طناب کشی ؟!! اینهمه دهه هفتادی ، شما اینجا چه کاره ای ؟ راستش رو بگم هیچوقت توی مسابقات ورزشی شرکت نکردم ، اصلا ورزش هیچوقت میونه ی خوبی با من نداشته ... تمام زنگ ورزش دوران تحصیل رو نشستم انشا نوشتم !!!! الان هم اگر باشگاه...
-
٥٢
دوشنبه 19 بهمن 1394 18:27
وقتی به این فکر میکنم که درست پنجاه و یک سال و شش ساعت از عمرم میگذرد خنده ی عجیبی روی چهره ام مینشیند ، به قول مادرم : لبخند قبا سوختگی !! نمیدانم قبایم سوخته یا چی ، اما حس غریبی ست ، مثل روئینه تن شدن ... میفهمی خیلی از چیزهایی که عمری نگرانشان بوده ای اتفاق نیفتادند و وقایعی هم که میبایست رخ می دادند ، نتوانسته ای...
-
صرفا جهت اعلام حضور !
شنبه 17 بهمن 1394 12:14
خانومی که شما باشین ، نمیدونم چرا وقت کم میارم ! البته خیلی خوبه فاصله گرفتن از فضای مجازی ... این ثابت میکنه که هنوز یه خط و ربطی به جهان واقعی دارم و در " عالم مثُل " گم و گور نشده ام !! هفته ی گذشته یکی از نیروهای خدماتمون ، گریان و نالان و فین و اشک قاطی بهم مراجعه کرد و شکایت از مسئول امور خدمات که :...
-
بهشت آنجاست کازاری نباشد، کسی را با کسی کاری نباشد
شنبه 10 بهمن 1394 12:20
امروز کیهان یه مطلبی نوشته بود (روزنامه اش رو نمیگم - راستی با دیدن این کلمه بجای فکر کردن به جهان و روزگار - عدل ذهنتون رفت به سمت یه روزنامه ی کاملا بی طرف که به نظر من نوستراداموس زمانه ؟؟؟!!) عجالتا آقای کیهان منظورم هست که مرا برد به دهه ی شصت هجری شمسی و ویژگیهای آن ... از اون دهه چی بخاطر دارین و تداعی گر چه...
-
اگر ایمان ندارید ، لااقل مرد باشید !
سهشنبه 6 بهمن 1394 17:01
وقتی میگوییم " مردانه " احتمالا تنها لباسهای خاص ایشان یا کفش سایز بزرگ یا تعابیر زمختی و خشنی و زبری به ذهنتان متبادر نمی شود . بلکه حتی لفظ " مردانه " توام با مقادیر متنابهی غرور ، جسارت ، سرسختی ، حمایتگری ، مقاوم بودن ، گذشت و بزرگ منشی به خاطرتان خطور میکند ! کسی که جنس دغدغه هایشان بسیار...
-
برنامه ریزی یا برنامه روزی ؟!
یکشنبه 4 بهمن 1394 17:27
همکاران گرامی شش ماه است دل و جگرم را با هم رنده کرده و در یک پاتیل ریخته اند که : چرا ما رو هیچ جا نمیبرین آخه ؟ پوسیدیم توی این شهر ، نه تفریحی ، نه دیسکو و کاباره ای نه حشر و نشر و شادی و طربی ، این چه وعضشه ؟!! ما هم که مدیر و مدبر ، گفتیم : کی گفته نمیبریم ؟ ! از تو به یک اشارت ، از ما به سر دویدن ، حالا کجا...
-
بنجامین باتن !
شنبه 3 بهمن 1394 11:05
از آنجایی که جناب یار بسیار چهره ای جوانتر از سنش دارد کمتر میشود سن ایشان را تخمین زد ! خودش هم که هرگز بالاتر از 35 را گردن نگرفته است ... الان سالهاست در همان سن متوقف شده و خیال هم ندارد که بیشترش کند . اینقدر با جدیت و صراحت سنش را فیکس نگه داشته که حتی بچه هایمان هم( وقتی در سنین ابتدایی بودند) باور کرده بودند...
-
عکس فوری با دوربین پولاروید
پنجشنبه 1 بهمن 1394 08:59
چون نمیتونم با تبلت عکس آپلود کنم براتون ، ناچارم یه عکس فوری نوشتاری از خونه زندگیم براتون ارسال کنم تا بفهمین چه کدبانوی نمونه ای هستم من ! دیروز هم مثل اغلب روزها ، با جناب یار ساعت ٦/٥ از خونه خارج شدیم و تقریبا همزمان ٧ غروب به خونه برگشتیم : ایشون از محل کار و من از باشگاه . دوش گرفتم و داشتم از درد دنده هام...
-
اسمت چیه ؟ تربچه !
سهشنبه 29 دی 1394 17:30
همیشه روی اسم حساس بودم ، تا میگفتن فلانی ( که من اصلا نمیشناختمش ) بچه دار شده ، فورا میپرسیدم : اسمش رو چی گذاشتن ؟! برای انتخاب اسم بچه هام خیلی وسواس به خرج دادم . قرار شد دخترمون رو من انتخاب کنم و پسرمون رو جناب یار .جنسیت اولین بارداری که مشخص شد طبیعی بود پدرش در جستجوی نام مناسب باشه ... و خدا به دور که چه...
-
ماجراهای دهه ی چهارم زندگی مشترک !
یکشنبه 27 دی 1394 10:48
بعنوان زوجی که سی و اندی سال از زندگی مشترکمون میگذره و یکی از زوجین ( که طبیعتا آقای ماجراست ) حداقل 40 سال فعالیت اقتصادی داشته اند طبیعیه که به یه رفاه نسبی رسیده باشیم . یکی از علائم از آب گذشتن در مملکت ما داشتن سقفی بالای سر و یک چهارچرخه است که صبح به صبح تو را به چرخه استثمار شدن برساند تا مثل اسب عصاری از 7...
-
دل به کار بده بچه جان :)
یکشنبه 20 دی 1394 18:04
وقتی درست و حسابی وقت نمیشه برای نوشتن ، خودم ملتفتم پست هام نیمدار و سردستی و هول هولکیه ! انگار آب بسته باشم توش :) جمعه تولد پسرک راه نزدیکه ( فردا هم تولد کاپریکورنه راستی !!) موندم چی بهش هدیه بدم که براش جذاب باشه. از طرفی بچه ام گیک اپله و همه چی داره بجز اپل واچ ، میگم اونو بگیرم ، ولی بنظرم خیلی هیجانیه واسه...
-
شاد بودن هنر است
پنجشنبه 17 دی 1394 09:19
هر کدوم از ما تعدادی دوست داریم که ورای مجازی یا حقیقی بودنشون ، با هر یک در موقعیتهای متفاوتی احساس راحتی میکنیم . بعضی از دوستان رو خدا برای مواقع شادی آفریده ! پیک نیک و دشت و دمن - مجالس جشن و تولد و عروسی و دورهمی ... بعضی ها انیس لحظات تنهایی آدمند ، مواقعی که مایل نیستی بجز خود با کسی دیگه ای شریکشون بشی ، اما...
-
جمع اضداد
شنبه 12 دی 1394 14:54
میدانستم توی محل کارم بیشتر استراحت میکنم تا کار ، ولی نه تا این حد ! این چند روز که در رتق و فتق امور بین خانه ی پدری و خانه ی پسری در رفت و آمد بودم و رسما پوستم کنده شد دیدم که گاهی تطابق نقشها کاریست بس کمرشکن ... از سویی نقش مادری ، و از طرف دیگر نقش فرزندی آنهم تک دختری باعث شد نقش همسری به باد فنا برود آنقدر که...
-
عشق یعنی :" نان ده و از دین مپرس ... در مقام بخشش از آئین مپرس
شنبه 5 دی 1394 13:22
عیسی جواب داد : آنچه می گویم عین حقیقت است ، تا کسی از آب و روح تولد نیابد نمی تواند وارد ملکوت خدا شود ... زندگی انسانی را انسان تولید میکند ولی زندگی روحانی راروح خداوند از بالا میبخشد، پس تعجب نکن که گفتم باید تولد تازه پیدا کنی . درست همانگونه که صدای مادر را میشنوی ولی نمیتوانی بگویی از کجا می آید و به کجا می رود...
-
دیوار مهربانی
چهارشنبه 2 دی 1394 10:59
دیوار مهربانی ...چه کار خوبی کردند اونهایی که با شروع برودت هوا این پیشنهاد رو عملی کردند . توی شهری که زندگی میکنم هم چنین دیواری در نظر گرفته شده و مردم لباسهای زمستونی نو و قابل استفاده ی که دیگه لازم ندارند میبرند و روی این دیوار آویزون میکنند و کسانی که لازم دارند میان و برمیدارند . یکی از نیروهای خدماتی مون کار...
-
زمستونی ها ، حال دلتون خوب باشه الهی ...
سهشنبه 1 دی 1394 12:00
اتاقم رو عطر نرگس برداشته ... اینقدر پشت میز داره بهم خوش میگذره که دلم نمیخواد از اینجا تکون بخورم ، یه هوای گرم ملو از دمنده ای که اون زیر روشنه به پاهام میخوره که باعث میشه احساس خوشبختی بهم دست بده :) اینقدر همه چیز بطرز باورنکردنی در آرامشه که بخشنامه ی وزارتی که نیم ساعت پیش خوندم و تاکید میکرد ساعت 11باید گزارش...
-
صبح تون پر از گلهای نرگس
جمعه 27 آذر 1394 23:27
نرگس زارهای بهبهان بهترین و خوشبوترین نرگسهای جهان رو دارند ... شهر رو بوی نرگس برداشته و این یعنی بشارت خبرهای خوب ، روزهای خوب ، اتفاقهای خوب ... فردا روز دیگریست و میدونم قراره عالی شروع بشه و بهترین لحظه ها رو تجربه کنم ، براتون دعا میکنم بعد از خوندن این کلمات حالتون بهتر بشه و سعادت نامنتظر رو تجربه کنین ( چیزی...
-
به کی سلام کنم ؟
پنجشنبه 26 آذر 1394 11:54
قطعا سیمین این کتاب رو بعد از جلال نوشته ... چرا یه دفعه اومد توی ذهنم و شد تیتر اینجا ، نمیدونم . شاید بخاطر دیشبه که احساس کردم دارم مریض میشم و در شرف آنفولانزا هستم . دکتر ح ( یادم باشه یه روز مفصل در موردش بنویسم) که پریروز به دیدنم اومده بود بهم گفت تو که های ریسکی چرا واکسن نزدی ؟ دست کم روزانه با ٢٠٠ نفر دست...
-
هرگز مباد ، که دستانم را رها سازی ، همچون قایقی بی بادبان ...
دوشنبه 23 آذر 1394 13:24
ای کاش برایم عادی نشود خوب بودنت ... وقتی میگوئیم کسی خوبست یعنی مهربان و با گذشت است ، آرام و متین ست ، چشم پاک و درستکار ، سخاوتمند و بی توقع ست و از این دست سجایا ... ولی قصه ی تو و خصوصیات اخلاقیت ورای اینهاست ... اینها سیاه مشقهای توست . در کنار تو آرامش دارم ، نگران هیچ چیز نیستم . با وجود تو شجاعم ، حتی اگه...