عکس فوری با دوربین پولاروید

چون نمیتونم با تبلت عکس آپلود کنم براتون ، ناچارم یه عکس فوری  نوشتاری از خونه زندگیم براتون  ارسال کنم تا بفهمین چه کدبانوی نمونه ای هستم من ! 

دیروز هم مثل اغلب روزها ، با جناب یار ساعت ٦/٥ از خونه خارج شدیم و تقریبا همزمان ٧ غروب به خونه برگشتیم : ایشون از محل کار و من از باشگاه .

دوش گرفتم و داشتم از درد دنده هام شکوه میکردم که تلفنی ازم خواستند فورا برای بازید از چیزی و تایید نهایی ، جایی برم . کار خودم بود و ابراز نارضایتی و غر زدن فقط یار خان رو حساس میکرد و باعث مخالفتش میشد . یه لبخند رضایت تصنعی دوختم روی لبام و لباس پوشیدم که بریم ... همه اش هم تصور میکردم چون تمرین امروز  خیلی سنگین بوده بدنم درد میکنه وگرنه ماه اول فیتنس هم چنین دردی رو تجربه نکرده بودم .

رفتم بازدید و عکس گرفتم و ( بگذریم که تاییدش نکردم و رفتنم بیهوده شد ) تا برگشتیم  ساعت ٩ شده بود . حس وقتی  رو داشتم که با سر شیرجه زدم توی استخر ... منگ و ملتهب . با اینهمه برای جناب یار برنامه های فردام رو ردیف کردم :

میخوام برم خرید ، کار بانکی دارم ، نظافت هفتگی و چنین و چنان هم هست و احتمالا تا ظهر که تو از سر کار برگردی یک لحظه هم نمیتونم بنشینم .


این عکس خانه ی ماست در صبح روز اول بهمن عزیز :

آشپزخانه : بمب در آن منفجر شده

اتاق خواب : غول در آن فوت کرده

پذیرایی : با کاغذ و فاکتور و سند مفروش شده

نشیمن : شما فکر کن شب یلدا ، بعد از رفتن مهمونا !!

من : سر و صورت ورم کرده ، بدن درد مفرط ، سردرد کوبنده ، گلو درد و بی حالی  در حدی که نمیتونم  تکون بخورم !


خدایا ، فرشته هات رو بفرست خونه رو سر و سامون بدن ، من فقط همین یه پنجشنبه رو دارم به زندگیم برسم عاخه :)


پ. ن : چون من و جناب یار توی این شهر هیچکس رو نداریم، صبحهها اگر ده دقیقه تاخیرکنم بلافاصله معاونم  با وحشت تماس میگیره ! میگه ترسیدم دچار گاز گرفتگی شده باشین یا  تنهایی بلایی سرتون اومده باشه ! یه دسته کلید خونه رو توی کشوی دفترم گذاشتم که اگه اینجوری شد خیلی به زحمت نیفتند !! ولی امروز حتی اونم سراغم رو نمیگیره ... گمون نکنم  هیچکدوم از کارهایی که وعده اش رو داده بودم عملی بشه ، استخوانهام با هر تکون بدجوری صدا میده :))

نظرات 18 + ارسال نظر
کیهان یکشنبه 4 بهمن 1394 ساعت 09:13 ق.ظ http://mkihan.blogfa.com

دورد
آره تبلیغ رادیو دریا بود!یه رادیوی حلقه ای که بزور صداش در میامد. از نظر ما رادیو ی اون شکلی یه رادیوی دخترانه بود و همچین زشت بود ما بگیریم دستمون

پس رادیو دریا رو هم به خاطر دارین !!

شبنم شنبه 3 بهمن 1394 ساعت 03:38 ب.ظ http://www.funinourkitchen.ir/

درکت می کنم. ما هم اینجا تنهاییم و این حس ها رو تجربه می کنیم. امیدوارم الان حسابی سرحال باشی و خوش.

ممنونم از تو شبنم عزیز ... اینکه تنهاییت رو با چیزی پر میکنی که برای دیگران هم سودمنده ، نشان از خلاقیت و تفکر خاص تو داره عزیزم ، شاد باشی

کیهان شنبه 3 بهمن 1394 ساعت 09:02 ق.ظ http://mkihan.blogfa.com

فرمودی حاج آقاتون تو مرتب کردن خونه کمک نمی کنه!؟
من که وظیفه ام ظرف شستنخ تو خونه

حاج آقا نیستن باور بفرمایین !!!
ولی جناب یار بشدت کمک میکنند توی خونه ، در حدی که شرمسار ایشون میشم ، ولی وظیفه شون نیست ، لطفشونه ... شما هم مزاح میفرمایید وگرنه هیچ آقایی زیر بار چنین وظیفه ای نرفته و نخواهد رفت !!

کیهان شنبه 3 بهمن 1394 ساعت 09:00 ق.ظ http://mkihan.blogfa.com

درود
دوربین پولاروید را یادته!
چه عشقی می کردم من با دوربین پولاروید! کلاس پنجم دبستان بودم که یکی خریدم! ساخت هلند فکر کنم! هر خشاب فیلمش هشت عکس بود و در ان زمان قیمت فیلمهاش خیلی گران بود! یه فلاش چهار تایی یه بار مصرف هم می شد بهش وصل کرد که بعد از چهار بار فلاش زدن باید می نداختی دور!
هنوز مانده ام که بدون هیچ باطری چطور فلاش می زد! فلاش ککعبی شکل که هر سمتش یه لامپ داشست که بعد از فلاش می سوخت!
یادش بخیر راستش هنوز که هوزه برام یه معماست که چطور فلاش می زد!
از هر خشاب فیلم هشت تایی دوسه تاشو خراب می کردم همیشه!
هنوز هم بعضی از عکسهای آن زمان که با پولاروید گرفتم را دارم.
مرسی برای همه مهربانی هات
شادی ات روز افزون.آمین

درود و نور و مهر بر شما
کم کم داریم به زیرخاکی تبدیل میشیم کیهان عزیز !!
خیلی از بچه های اینجا عکسهای پشت مشکی پولاروید رو ندیده اند ولی هیچ لذتی با خروج عکسی که چند لحظه پیش گرفته ایی و رنگ گرفتنش جلوی دیدگانت قابل مقایسه نیست ، حتی همین سلفی هایی که میگیرند و بلافاصله روی تلفن همراه قابل مشاهده است !
به این لذتها اضافه کنید : رادیوی حلقه ای سینگ و رینگ را ... (بخاطر دارید ؟؟؟!!)

رها شنبه 3 بهمن 1394 ساعت 08:10 ق.ظ

بانو جان جان به قول عمو تنت نیازمند طبیبان مباد ولی باز هم خدا یار خوب رو سلامت دارد که خیال مارو هم راحت کردن بانو جان تندرست باشی و آروم در کنار یار

ممنونم رهای مهربان ، امروز با تب و لرز اومدم سر کار ! گفتم اگه خیلی حالم بد شد برمیگردم خونه ... فعلا که عین تراکتور دارم کار میکنم !

مریم جمعه 2 بهمن 1394 ساعت 07:21 ب.ظ http://neveshtehayegahbegah.persianblog.ir/

سلام ..ان شائ الله بهتر بشید.. بانو با اینکه برای من اصلا مهم نیست در لینک کسی باشو ولی حس بدی بهم دست میده تو لینک دوستان شما نیستم لایق بدنید لطفا

اختیار دارید مریم جان ، شما از قدیمی ترین دوستان وبلاگیم هستید و واقعا باعث افتخار منست که اینجا رو میخونید و کامنت میگذارید ، خیلی از دوستان از جمله شما ، آدرس وبتان روی صفحه ی اصلی تبلت هست و چون همیشه در دسترسم بوده به این فکر نکردم که توی لیست ذخیره اش کنم ...
با کمال میل اینکار رو میکنم عزیزم

شادی جمعه 2 بهمن 1394 ساعت 08:14 ق.ظ

سلام
خوب قربونتون برم اینقد به خودتون فشار نیارین لیلیت بانوی من
بخدا حیفه.
باخستگی که در طول روز و هفته از کار بیرون دارین،این همه مسولیت رو هم که توی خونه،اونم تنهایی و یک تنه! خیلی سخته.

درود و نور و مهر بسیار بر شادی عزیزم
نه عزیزم اتفاقا کارم در خانه زیاد نیست چون پر رفت و آمد نیستیم ، فکر میکنم چون توی باشگاه تمام کولرها روشن بود و حسابی عرق کرده بودم مریض شدم نه از کار زیاد ... ممنونم که اینهمه بهم لطف داری دوست خوبم

فرشته پنج‌شنبه 1 بهمن 1394 ساعت 11:27 ب.ظ http://ftnia.persianblog.ir

سلام لیلیت عزیزم کاش کنارت بودم و هم ازت پرستاری میکردم و هم تو کارهات بهت کمک میکردم در این لحظه ارزویی بود که از دلم گذشت .امیدوارم هر چه زودتر حالتون خوب بشه . استراحت کن و اب مرکبات وغذای مقوی فراموش نشه.

درود و نور بر تو فرشته جانم
این دو روز حسابی استراحت کردم و یار جان سنگ تموم گذاشت در پرستاری و آبمیوه و سوپ ، ممنونم که اینهمه محبت داری عزیزدلم

مهدیه ماه پنج‌شنبه 1 بهمن 1394 ساعت 10:43 ب.ظ

الان خوبی؟

مرسی عزیزم بالاخره ناچار شدم برم بیمارستان و بعد از سرم و آمپول واقعا حالم بهتره ...هر چه مقاومت کردم که نرم ، نشد !

مهدیه ماه پنج‌شنبه 1 بهمن 1394 ساعت 10:41 ب.ظ

شاغل هستیو خونت ترکیده بانو
من که نه شاغلم نه بچم پا دراورده....خونه من چرا ترکیده....
هنوز که هنوزه ذهنم مشغول تولد پارسالته بانو....چرا اخه:/

خونه ی ما زود ریخت و پاش میشه ولی خیلی زود هم جمع میشه چون کسی توی خونه نیست !!

Sal پنج‌شنبه 1 بهمن 1394 ساعت 10:32 ب.ظ

براتون آرزوی سلامتی دارم... راستی بانو صبا خانوم کمک حالتون نیستند؟؟؟

صفا رو میگی ؟!
چه خوب یادت مونده !! نه راستش خیلی وقته ازش نخواستم برای کمک بیاد... خودم از پسش بر میام کم و بیش ...

مرسی از احوالپرسیت سیلوی عزیزم

عمو پنج‌شنبه 1 بهمن 1394 ساعت 06:19 ب.ظ

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

درود و نور و مهر عموی مهربون
کلوچه رو از جانب من ببوس

همطاف یلنیز پنج‌شنبه 1 بهمن 1394 ساعت 02:35 ب.ظ http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
به احتمال رو به یقین الان بهترین با اینهمه استراحت و ویتامین ث فراموش نشود

مرسی فاطمه عزیزم
کم کم گلو درد و بیحالی هم مزید بر علت شد ، طفلک جناب یار که تعطیل اخر هفته اش که معمولا به پیک نیک خارج از شهر میگذروندیمش ، خراب شد

سپیده ز پنج‌شنبه 1 بهمن 1394 ساعت 12:59 ب.ظ

اهاااان جناب سروان پسرتونن پس همسرتون مگه جناب سروان نبودن


بله همینطوره

بهسا پنج‌شنبه 1 بهمن 1394 ساعت 11:50 ق.ظ http://mywellnessjourney.mihanblog.com/

سلام لیلیت جان
گرچه وقتی کلی کار داری برای انجام دادن استراحت به آدم دور از جونتون کوفت میشه ولی به نظرم بی خیال بشید و استراحت کنید و بعد از ظهر با انرژی بیشتری کارای خونه رو انجام بدید. شاید در این هفته ای یک روز ها اگر یه نیروی کمکی برای خودتون بیارید بد نباشه فکرتون کم میشه.
امیدوارم امروز یه عالمه فرشته رو خدا بفرسته دور بر شما و خونتون و کلی سعادت نامنتظر اتفاق بیفته براتون.
این یه بووووس از طرف من!لدفن به دستتون رسید بذارینش روی لپتون!

صبح چون قرص سرماخوردگی خورده بودم ( که برای من حکم دیازپام رو داره!)دوباره خوابیدم و بعد با هر مکافاتی بود کارها رو انجام دادم ... مرسی از مهربونیت عزیزم

سهیلا پنج‌شنبه 1 بهمن 1394 ساعت 10:15 ق.ظ http://nanehadi.blogsky.com

انشاله که چیزی نیست.دعا میکنم همیشه دلت شاد و لبت خندان باشه

ممنونم دوست خوبم ، دارم خوردم بهترم الان ... پیش بسوی خانه داری:)

ADELE پنج‌شنبه 1 بهمن 1394 ساعت 09:47 ق.ظ

ای وای چرا پس ؟؟؟
ایکاش میتونستم کمک کنم

راستش من باید حتما واکسن انفلونزا رو میزدم چون محیط کاریم جوریه که روزانه با افراد متعددی در تماسم ولی سهل انگاری کردم .
فکر میکنم یه سرما خوردگی ساده باشه هرچند علائم معمولش رو ندارم ، همینکه عزیزان گلی مثل تو داوطلب کمک میشن یه دنیا عشق به آدم میده که حالم رو خوب میکنه ، مرسی عزیزمهربونم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 1 بهمن 1394 ساعت 09:34 ق.ظ

اخی بمیرم الهط کا‌ش من اونجا بودم یجور گفتین کسیو ندارین اونجا دلم کباب شد بانو تمیز کاری رو بسپرین ب جناب سروان یکم روغن زیتون بمالین به جاهاییکه درد میکنه بعد بخابین معجزه میکنه

دور از جانت عزیزم
جناب سروان دیگه با ما زندگی نمیکنه و در این شهر نیست
مرسی از راهنماییت مهربان دوست

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.