نخود نخود ، هر که رود خانه ی خود ...

الان کوکم حسابی ! یعنی آمادگی شدید دارم به پر و پاچه ی یکی بپیچم ها ... خدا کنه جناب یار نیاد خونه تا حالم خوب نشده وگرنه خونش پای خودشه :)

برگشتم خونه و  گل پسرم و دوستاش اینقدر دانا و عاقل و فهمیده و نازنین هستند که کلی زحمت کشیده اند تا من جای خالیشون رو احساس نکنم .... عزیزای دلم .... دقیقا انگار یکی انتحاری زده وسط هال ! اتاق خودش که دیگه نگو و نپرس ، انگار دزد به خونه زده و در جستجوی طلا و جواهر ، دل و روده ی تمام کمدها رو کشیده بیرون ، پذیرایی و اتاق خوابها و آشپزخونه با هم یکی شده اند !

لابد فکر کردند اگه من بعد از رفتنشون سرم گرم نباشه و کار نداشته باشم کلی غصه میخورم ... نشون به همون نشونی که دو ساعته دارم جمع و جور میکنم و هنوز هیچی به هیچیه !!

هنوز توی جاده هستند و به تهران نرسیدند اما واقعا فرصت نشد به روال همیشه هر دو ساعت یکبار زنگ بزنم و رصدشون کنم کجای راه هستند . سفر همه ی مسافرین بخیر و سلامتی  ...

نظرات 17 + ارسال نظر
سپیده ز پنج‌شنبه 29 بهمن 1394 ساعت 10:33 ق.ظ

اصن به همین برکت قانع شدم

باران سه‌شنبه 27 بهمن 1394 ساعت 02:06 ب.ظ http://baranedelpazir.persianblog.ir

سلام لیلیت جون خوبین
اولش که خوندم فکر کردم کل خونه رو مرتب کردن تا اثری از آثارشون نباشه که شما ببینید و دلتنگ بشید

ای جانم که همیشه نیمه ی پر لیوان رو میبینی بارانم

سپیده ز سه‌شنبه 27 بهمن 1394 ساعت 12:32 ب.ظ

دوباره خوندمتون یاد این مصرع حافظ افتاد
یارب این قافله را لطف ازل بدرقه باد
پست جدید بانو اصن شما چرا پست عسک دار نمیزارین

مرسی سپیده جونم ،
اولین دلیلش اینه که وقتی خونه ام با تبلت کار میکنم و نمیشه یا من بلد نیستم توی بلاگ اسکای باهاش عکس بذارم.
دومینش هم اینه که عکسها رو جای دیگری میگذارم ( اینستا ) که فقط جنبه ی خانوادگی داره و به هیچ وجه دوست ندارم عمومی باشه ... ممکنه برای دوستان قدیمی که شماره ی هم رو داریم عکسی ارسال کنم ولی هرگز فضای اینستاگرام رو از حالت خانوادگی خارج نمیکنم .

shadmane سه‌شنبه 27 بهمن 1394 ساعت 09:48 ق.ظ

ایشالا همیشه دلشون شاد باشه و رضایتشون هم ماندگار

شادمانه جان شما که بهتر از من میدونین : بچه ها هیچوقت راضی نیستن ... مگه ما بودیم ؟!!

پری گل دوشنبه 26 بهمن 1394 ساعت 07:41 ب.ظ http://sangghollab.blogsky.com

ای جانم.
به این می گن سندروم آشیانه ی بهم ریخته شده بعد از سفر جوجه ها

نمی دونم چرا فک می کنم ساکن شهر مایین، اونم تو نیوساید
هر بار ازش رد میشم شوما رو تصور می کنم که دارین پشت میز کاراتونو انجام میدین و چند دقیقه یه بار به سبزی های بیرون نیگا می کنید سرحال میاین

چه افتخاریه اگه ساکن شهرتون باشم پری گل عزیز ... من عاشق نیوسایدم و کلی ازش خاطره دارم ولی هیچوقت اونجا زندگی نکردم.
الان اینجا بهشته ... میبینین ؟!

مریم دوشنبه 26 بهمن 1394 ساعت 04:52 ب.ظ http://neveshtehayegahbegah.persianblog.ir

سلام بانو ..کاش فقط یه روز جای بچه ها با پدر و مادرا عوض میشد تا می فهمیدن که در دل ما چی می گذره.. ان شاء الله سلامت باشن و در پناه حق ..

مگه وقتی خودمون بچه بودیم فهمیدیم که حالا اینا بفهمن؟؟؟!!!!
من که بالشخصه خون توی دل مامانم کردم بسکه حرف گوش نکن و خیره سر و خودخودی بودم !!!

کیهان دوشنبه 26 بهمن 1394 ساعت 03:09 ب.ظ http://mkihan.blogfa.com

ای مسافر سفرت بی تشویش
پیش پایت چمن عاطفه سبز
....

و ارزوی سلامتی برای همه دوستان

سلامت و دلشاد باشی مهربانم

شبنم دوشنبه 26 بهمن 1394 ساعت 12:43 ب.ظ http://www.funinourkitchen.ir/

سفرشون به سلامت.
ما که انقدر دائم السفریم و همیشه ساکمون بسته تو جاده ایم که دیگه کسی بهمون زنگ نمی زنه. برای این که خودمونو مهم جلوه بدیم وقتی به مقصد برسیم خودمون اس ام اس می دیم که رسیدیم. قبلا بهمون یک جوابی مثل به سلامتی و اینا می دادن الان که دیگه از اونم خبری نیست انقدر که رسیدنمون برای همه روتین شده.

یکی از آرزوهام کثیرالسفر بودنه ، اونم هوایی ، چیزی که جناب یار ازش بیزاره !!
آمین که همیشه به سلامت به مقصد برسین عزیزم

سپیده ز دوشنبه 26 بهمن 1394 ساعت 10:45 ق.ظ

خخخخ پسر است دیگر

سمیه دوشنبه 26 بهمن 1394 ساعت 10:21 ق.ظ http://delediivooneh.blogsky.com

:))))
ای جان خسته نباشی
یکی دیگه ریخسته پاشیده فرار کرده تیر و ترکشش به جناب یار برسه :))
سفرشون بی خطر الان دیگه رسیدن البته.
خسته تباشی خانم :XXx

اولین کسی که جلوی خوجه اعدام می ایسته ایشونه !! اینم از علاقه ی زیاده مثلا

بهسا دوشنبه 26 بهمن 1394 ساعت 09:46 ق.ظ http://mywellnessjourney.mihanblog.com/

سلام بانو
جاشون خالی نباشه
آمین محکمی توی دلم با خوندن جمله آخر گفتم
خداوند همه مسافرا رو سلامت به مقصد برسونه
برادرک من دیروز مسافر بود و تو جاده که بره برای شروع ترم جدیدش. صبح زود رسید خداروشکر.درک می کنم حستون رو، الان بیشتر، چون قبل که خودم دانشجوی شهر دیگه ای بودم زیاد این نگرانی رو درک نمیکردم اما الان خوب می فهممش. و دقیقا میسپرمش بخدا و سرموگرم می کنم تا برسه

سفرش به سلامتی باشه همیشه عزیزممرسی از دعای خیرت مهربانم

میس مهندس دوشنبه 26 بهمن 1394 ساعت 09:35 ق.ظ


طفلی یار جان

دلم براش کبابه با ایننوناشون !!

سلام دوشنبه 26 بهمن 1394 ساعت 09:27 ق.ظ

درود و نور و مهر بر سلام عزیز که نامش سلامتی و شادیست ...

لادن دوشنبه 26 بهمن 1394 ساعت 01:50 ق.ظ http://ladanrasekh.foliohd.com/

ای جانم خسته نباشین ی عالمی
سفرشون بیخطر باشه و به خیر و سلامت برسن به مقصد و زود زود برگردن خاطره های این مدلی بسازن که هیچ غصه ی دوری و دلتنگی حس نکنین ایشولوو :))))

ممنونم لادن مهربان و دوست داشتنی ، عزیزانتون سلامت باشند

Rima یکشنبه 25 بهمن 1394 ساعت 08:11 ب.ظ http://dailytalk.blog.ir

سفرشون بی خطر باشه
خسته نباشید از جمع و جور کردن
چه دلیل جالبی گفتین :) میخواستن دلتنگی نکنین و سرتون گرم باشه
بابام مسیر 6 ساعته رو دو بار زنگ میزد بپرسه کجاییم ، از نگران بودنش و زنگ زدنش معذب میشدم الان دیگه بهش نمیگیم کی میخوایم راه بیفتیم :دی
گاهی وقتا هم که میدونه جلوی خودشو میگیره زنگ نزنه. دوست داره ما عین بچه های خوب از مبدا بیایم مقصد . امان از اینکه وسط راه مثلا بریم قزوین و هوس قیمه نثار کرده باشیم و در ساعت محاسبه شده نرسیم خونه ! دلواپسی پشت دلواپسی. شیطون براش خبر میبره. سیگار پشت سیگار. اصن دوست داشتن ش واسه ما شده محدودیت :))

ریما جان متاسفانه حرفت کاملا درسته !!
چیزی که برای والدین به منزله توجه و اهمیت و دلنگرانی برای اطمینان از سلامت بچه هاشون محسوب میشه ، فرزندان اون رو دست و پا گیر ، محدود کننده و بعنوان نشانه ای از عدم باور والدین به بزرگ شدن و مستقل شدنشون تلقی میکنند ...

ما تمام سعی مون رو میکنیم که توی حلق بچه هامون نباشیم ! ولی این معنیش این نیست که با خودمون کنار اومدیم و نگران نمیشیم ... فقط دندان بر جگر میگذاریم و خودمون رو تسکین میدیم که حتما حالشون خوبه و حسابی داره بهشون خوش میگذره که تماس نمیگیرن ...

بهر حال ، هیچ پدر یا مادری با تلفنهاش قصد آزار بچه اش رو ندارد ، شاید فقط میخواد نگرانی خودش رو تسکین بده ، اما تجربه ثابت کرده این امر فقط مایه ی دور شدن بیشتر فرزندان از والدینشون میشه ، اونقدر دور که گاهی دیگه نمیشه این فاصله رو پر کرد ...
مادرم ، هرگز این کار رو نکردند با ما ! گاهی که از دیر آمدن برادرهایم نگران میشدم و از مامان میخواستم بهشون زنگ بزنند ، ایشون میگفتند مطمئن باش حالشون خوبه و جایی سرشون گرمه ! اگه مشکلی پیش اومده بود حتما تماس میگرفتند !!! انیقدر مامانم دل گنده هستند :) همینه که همه مادر رو میپرستند ...

زیتون یکشنبه 25 بهمن 1394 ساعت 06:51 ب.ظ

سلام عزیزدل

یعنی یه جور حرفه ای ، داستانو انحرافی مینویسید که آدم تا وسط راه نمیفهمه شوخیه یا جدی

خسته نباشید و بوس و بغل

فدات ، عزیز دلی شما

سهیلا یکشنبه 25 بهمن 1394 ساعت 06:11 ب.ظ http://nanehadi.blogsky.com

سفرشون به خیر

فدای تو سهیلای مهربون ...
عادت کنیم که به هیچ چیز جهان عادت نکنیم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.