من و خاک و خل اینجا ... یهویی

ریزگردها نای و نایژه و مژکها و جد و آباء مان را نشانه رفته اند ...

دیروز قبل از موعد تعطیل کردیم و آمدیم خانه ( رد پاها روی پارکت کف خانه نشان میدهد اینجا یک نفر بیشتر عبور و مرور نکرده !) ... تا غروب فقط فر فر و فین فین کردم و از سر درد لیوان لیوان آب نوشیدم که البته افاقه نکرد .

شب ، خاک فرو نشست و از آنجاییکه به هر چیزی دست میزدم جیر جیر خاک زیر دستم صدا میکرد شروع کردم به نظافت و پاکسازی ، محیط زیست استان هم اعلام کرد ادارات و مدارس تعطیل نیست ، صبح پاشید برید سر کار و زندگیتون !

در شرکت را که بازکردیم و وارد خانه ی خانم هاویشام شدیم افتادیم به عطسه و سرفه و خارش چشم وحشتناک ... ارباب رجوع نپذیرفتیم و خدمه افتادند به جان حیاط و باغ و شستن برگ برگ درختان و کامپیوترها را از زیر خاک کشیدند بیرون که لااقل ارتباط جهانیمان را با ایمیل حفظ کنیم !

تا ساعت ٢ نظافت کردیم و درب شرکت را بستیم و درزها را پوشاندیم و برگشتم خانه ... رسیدم دیگر چشم چشم را نمیدید از خاک ! 

دوباره روز از نو ، روزی از نو ...

توی پیش دستی جلوی رویم که تازه از کابینت بیرون آورده ام گرد سفید نرمی نشسته که البته مقادیر متنابهی از آن در ریه هایم جا دارد و صد البته قابل روئیت نیست . میخواهم دوباره شروع به نظافت خانه کنم ولی دلم شدیدا یک دوست میخواهد ، دوستی که کنار دستم بپلکد و وقتی دستمالم را در ظرف حاوی آب و الکل خیس میکنم تا سنگهای قرنیز را پاک کنم سر به سرم بگذارد که :

مگر الکل نجس نیست ؟! چرا دیواره های سنگی خانه ات را با آن پاک میکنی ...


پ. ن : کدامیک از شما کتاب های پی پی جوراب بلند را در کودکی خوانده اید و آرزو داشته اید چون او پدرتان دزد دریایی باشد ؟!