ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 |
یادم نیست چند سال پیش شور زندگی ایروینگ استون رو خوندم ... زندگی ونسان ونگوگ رو ، با اینکه هرگز زندگینامه بخون نبوده و نیستم ولی قصه ی این خیلی فرق میکرد ... اصلا با فیلمش مقایسه نکنید که با وجود بازی بی بدیل آنتونی کویین اصلا نتونست حس کتاب رو منتقل کنه .
روی من خیلی اثر گذاشت ، احتمالا چون شخصیت اصلی داستان برایم ونگوگ نبود ، تئو بود برادر ونگوگ ... و شاید معدنچیانی که تا ابد به نقب زدن در ذهن من مشغول خواهند بود .
ونسان به دنبال دلش رفت ، به دنبال نقاشی و به سان اکثر هنرمندان ، چه بسیار بی مبالاتی کرد ولی در عوض تئو همه ی عمر سخت کار کرد و با خوشرویی و مهربانی برادرانه اش تمامی هزینه های زندگی او را تقبل کرد بی آنکه هرگز قضاوت و شماتتش کرده باشد ...
کاری بس بزرگ و انسانی که گفتنش ساده است ولی انجام دادنش ؟ گمانم من هرگز به آن مرحله از خضوع و خشوع نرسم که بتوانم اینگونه باشم .
امروز ساعت ١٠ صبح حقوق به حسابم واریز شد و ده دقیقه ی بعد یکجا همه را به حساب پسرک راه دور واریز کردم ، ساعت ١٠/٥ پسرک راه نزدیک تماس گرفت و گفت سریعا هزینه ی تورش را واریز کنم چون باید فیش و کپی پاسپورت را با هم اسکن کند برای آژانس ، خوب روی هم رفته هر دو مبلغ برای ما که یک خانواده ی کارمندی هستیم واقعا زیاد بود چون ظرف ماه گذشته تقریبا همین مبلغ را بابت مخارج ناگهانیشان پرداخته بودیم . جناب یار ، مطابق معمول با خوشرویی بی حد تئو وار میگوید خوشحال باش که هستیم و میتونیم هزینه هایشان را تامین کنیم ولی من خوشحال نیستم ! احساس برده بودن میکنم ! حس اینکه یک ماه تمام کار کنی و ظرف ده دقیقه آنرا دو دستی تقدیم کنی ولو آنکه تقدیم فرزندت ، قبول کنید آیده آل نیست ! خدا را شکر که زندگی به درآمد من وابسته نیست وگرنه لابد به طفلکی ها گرسنگی میدادم !
گاهی میخواهم تلفنی حداقل بهشان غر بزنم از بابت اینکه مدیریت نمیکنند مخارجشان را ، ولی بلافاصله یار خان با چشم و ابرو و قربان صدقه ، خواهش میکند که چیزی نگویم ! استدلالش هم اینست که این حرفای زبانت هست نه دلت ! میگویی و بعدش خودت را نمیبخشی که چرا بچه ها را ناراحت کرده ای ...
خوشحال نیستم ، نه بخاطر هزینه های بچه ها که وظیفه ی هر پدر و مادری تامین آنست ، بلکه از این بابت که حس میکنم با حمایتهای بیش از حد و ساپورت مالی هرگز نگذاشته ایم بفهمند ، پول در آوردن چقدر سخت است ...
پ. ن : بعضی از درد و دلها را نمیتوان بر زبان آورد ، امروز همه اش دلم میخواست شده تلفنی ، با دوستی حرف بزنم و تسکین پیدا کنم اما ، به که بگویی که حمل بر مسائل دیگر نشود ؟ به یاد اینجا افتادم ... حداقل ناشناس بودن حسنش اینست که قضاوت نمیشوی ...