برای شمایی که در دوران طلایی _ نقره ای عقد به سرمیبرید :

 این یادداشت رو  در جواب پست یکی از دخترای گلم نوشتم ، بعد تصمیم گرفتم عمومیش کنم به این نیت که شاید تذکره ای باشه برای بازنگری در رابطه با خانواده ای که به تازگی  عضویتش روپذیرفتیم :


دخترم !

 

اگر خوب  مطالبی که نوشتی مرور کنی میبینی هیچ نگته ی قابل تاملی که به قهر کردن بیارزد درش دیده نمیشه !

ولی الان در دوره ای به سر میبرید که پر از سوء تفاهمه .. یعنی دوران عقد !


یه جورایی رزمایش محسوب میشه این روزها ... مانور قدرت !! اینکه تسلط کدامیک از شما ( مادر یا همسر ) روی مردی که از طرفی تازه داماد و ازسویی همان پسر دوست داشتنی همیشگی پدر ومادرهست، بیشتره ... صف آرایی در خصوص اینکه چه کسی حرف اول رو میزنه و شخص اول زندگی او محسوب میشه ، پسر بیچاره رو نابود میکنه !!!


بعنوان یک زن دقیقا میتونم موضوع رو درک کنم چون روزهای اول عقدم روبخاطر میارم که مادرهمسرم سعی داشتند من و گربه رو با هم دم در حجله خفه کنند !! از سویی الان نامزد پسرم رو میبینم که قراره به زودی عروس خانواده ی ما بشه و حساسیتها و توقعاتش به فراخور سنش هست و اگر من و همسرم مدیریت نکنیم ممکنه رابطه برای همیشه ویران بشه ...


توصیه ی من اینه عزیزم:

هرگز فراموش نکن همسر تو ، هر چه هست و هر که هست ، دست پرورده ی همین بانویی ست که شما بقول خودت با سرسنگین برخورد کردن خواستی ضرب شستت رو بهش نشون بدی !

برای سن و سال یه دختر جوان طبیعیه که بخواد اثبات کنه که ملکه ی قلب شوهرش هست ولی یادت باشه اگه پسری  در ابتدای زندگی زناشویی پذیرفت پدر مادری که عمرشون رو برای بالیدنش گذاشتند  کنار بذاره و با عتاب و خطاب باهاشون رفتار کنه ، هیچ بعید نیست روزی برسه با تویی که نهایتا چند سالی از آشناییتون میگذره هم همین معامله رو بکنه !

محکم نگاهداشتن پیوند خانوادگی ، صله ی رحم ،کنترل خشم و اوف نگفتن نه پدر و مادر ، اصل ماندگاری رابطه ی سالم در یه خانواده اس ...


دخترم  میدونم دوست داری تمام وقت در کنار همسرت باشی و اونو دربست برای خودت داشته باشی ولی بگذار به وظایف فرزندیش هم عمل کنه چون اون علاوه بر نقش شوهری  نقش پسری ، برادری ، کارمندی ، همسایگی و بعدها پدری  و خیلی خیلی نقشهای اجتماعی و خانوادگی دیگرهم خواهد داشت! اگه نتونه یه بالانسی بین اینها برقرار کنه قطعا آدم موفقی نخواهد بود ، یه موجود تک بعدی در هیچ کجای دنیا نتونسته حتی در همون یک بعد هم مفید باشه !


بگذار از خودم بگویم : دختر یکی یکدونه و خودرای  خانه،  حالا عروس شده بود و اعتراف میکنم یکی از مهمترین دلایل گرایشش به همسردلبند گوش به فرمان بودن بیش از حد ایشون بود!! یعنی طفلک چشمش به دهان من بود ببینه چه حکمی میکنم  تا در کسری از ثانیه انجام بده !دروغ نگویم هیچ برایم عجیب نبود چون یاد گرفته بودم دنیا حول محور من بچرخد ! و طبیعیست که این امر به مذاق خانواده ی ایشان خوش نمی امدو هیچ بعید نبود که با القابی نظیر " زن ذلیل ": از خجالتش در بیایند ...

و من ،  غافل از اینکه دنیا پر از قوانین نانوشته است  ( چیزهایی که هیچ جا درج نشده ولی اگر نخواهی رعایتشان کنی چنان نامحسوس بایکوت میشوی که هیچکس نمیتواند به دادت برسد و آب رفته را به جوی بازگرداند )  میتازاندم و حس برتری و اینکه اینقدر برایش دوست داشتنی بوده ام که حرف و اول و آخر را در تعیین میزان رابطه با خانواده اش من میزنم ، غلغلکم میداد!

اما این مساله از دید تیزبین والدینم پنهان نماند و سریعا لجام گسیخته ی مراکشیدند و هشدار دادند!  همین چیزهایی را به من گفتند که امروز برایت نوشتم .

آری دخترم ! بعضی روابط اگر مخدوش شد مثل کاغذی که پاره شده و چسب خورده ، هرگز مثل روز اولش نمیشود و اثرات آن پارگی زدوده نمیشود ، پس نهایت سعیت را بکن تا از اولین قدمها سنجیده گام برداری ، میدانم گاهی خیلی سخت است بویژه وقتی طرف مقابل که از قضا سنی هم ازش گذشته کودکانه برخورد میکند و از توی جوان توقع بزرگمنشی و کوتاه آمدن دارد !

بنابر این خیلی زود دست به کار شدم و خودخواهی هایم را تعدیل کردم .خیلی وقتها که به منزل خانواده ی همسرم دعوت میشدیم بخاطر برخوردهای سرد و جهت دارشان ، نه تنها من بلکه حتی خودهمسردلبند مایل به رفتن نبود ولی من با وجود سن کمم یادگرفته بودم به عواقبش بیاندیشم - عواقبی که فقط من و نه همسردلبند میبایست پاسخگویش میبودم ( زیرا همانطور که میدانی، همه پای عروس خانواده نوشته میشود و نه فرزند خودشان ) بنابراین سیاستمداری زنانه به کار می افتاد و با روی خوش و خندان و نه سرسنگین و با هزار منت  ، به مهمانیشان میرفتیم ... چه روزها که رفتیم وبا گلویی پر از بغض و چشم گریان برگشتیم ولی با خود عهد بستیم کلید رفتار خودمان را درجیب دیگران قرارندهیم و نگذاریم آنها تعیین کنند که از وظایف انسانیمان که احترام به والدین است کوتاهی کنیم . همه ی اینها فقط تا زمانیست که حسن نیت تو به آنها ثابت شود و مطمئن شوند منافع تان در یک راستاست و هدف مشترکی دارید که شاد زیستن در کنار هم هست و نه در روبروی هم !


یک نکته ی دیگر : لطفا والدینت را وارد این بازی نکن . هرگز روایت نکن که مادر یا پدر همسرت چه برخوردی کرده اند و چه گفته اند .چون تقریبا غیر ممکنست که پدر و مادرمان بتوانند غیرمغرضانه قضاوت کنندو حق را به تو ندهند !وانگهی ، شما جوانی و میبخشی و فراموش میکنی ولی ممکنست والدینت کینه به دل بگیرند و دلخور شوند و حالا دردسر ترمیم روابط دو خانواده نیز بر مشکلاتتان افزوده میشود .

این قصه ، قصه ی تو و همسر است ، آن را تبدیل به نمایشنامه والدینتان نکن ... اگر میخواهی زندگی پایدار و بدون حاشیه و شیرینی داشته باشی باید تمام عوامل را مد نظر قرار دهی ... روزی را در ذهن تصور کن که پسرت تو را بخاطر زنی که عاشقانه دوستش دارد به فراموشی بسپارد ، منصفانه قضاوت کن و نگذار این اتفاق بیفتد  ، حتی اگر همسرت از عشق تو آنقدر مشعوف شده باشد که بخواهد هیجانی عمل کند ، شما رابطه با خانواده ی هردویتان را مدیریت کن  ...


موفق باشی عزیزم 


نظرات 19 + ارسال نظر
ARYAN چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 05:35 ب.ظ

با درود و بهترین آرزوها و خدا قوت
گفتم شاید لینک زیر به کارتان بیاید
نوشته بود تئاترهای ایرانی را بر روی دی وی دی می فروشند

http://namayesh99.blogfa.com/

درود و نور و تندرستی برای شما

سپاسگزارم ...

خاموش سه‌شنبه 12 آبان 1394 ساعت 11:56 ق.ظ

حرفاتون درسته فقط نمی دونم مادر شوهری که خودش با کل فامیل شوهرش قهره و اصلا نمی ذاره پاشون رو بذارن خونه ی عروس 40 سال پیش(مادرشوهر بنده) چطوری توقع داره عروسش همش ور دلش باشه و خیلی با هم صمیمی باشن و ... اصلا با چه رویی به پسرش می گه چرا زنت اینطوری یا اونطوی؟
به نظر من که مادر شوهرم رو به خاطر کارهایی که با مادرشوهرش می کرده باید از موهاش آویزون کنن اصلا هم تریپ تحصیلکرده و با شخصیت بر نمی دارم ... منم که هیچ وقت ازش نمی گذرم از یه همچین آدم مریضی ...

خب شاید چون هر آدمی فکر میکنه با بقیه فرق داره :)
کور خودیم و بینای دیگران ...

کیهان سه‌شنبه 12 آبان 1394 ساعت 10:42 ق.ظ http://mkihan.blogfa.com

بی اغراق همه نوشته هایت خواندنی هستند.
اما امان از دست زمان!
سعی می کنم باز هم در اسرع وقت بقیه نوشته های زیبایتان را بخونم

محبت دارید :)

کیهان سه‌شنبه 12 آبان 1394 ساعت 10:15 ق.ظ http://mkihan.blogfa.com

درود
بسیار خردمندانه و متین و شیوا
آفرین
شادی هایتان جاودان.آمین

درود و نور و مهر بر شما کیهان عزیز

سیمای یکشنبه 10 آبان 1394 ساعت 04:44 ب.ظ

ممنونم از این پستت لیلیت جانم
به دردم میخوره

به به ! درود و نور ومهر بر دوست قدیمی نازنینم ...
امید که بزودی مزدوج بشی و عملی تمرین کنی!

مروئه یکشنبه 10 آبان 1394 ساعت 09:01 ق.ظ

سلام لیلت جان صحبتهای شما واقعا به جاست و واقعا کاربردی و باید آویزه گوش کردشون
من خودم به شخصه از روز اول که بحث ازدواج و اینا پیش اومد گفتم که خانواده شما تاج سر بنده و بسیار قابل احترام هستن حتی الان هم که گاهی قصور میبینم و میبینم که میتونه کمک کنه اما این کارو نمیکنه بهش تذکر میدم که سریع برو و کمکهای لازم رو انجام بده حتی وقتی زنگ میزنم یا اسمس میدیم میگه دارم حرف میزنم یا کاری برای خانواده انجام میدم سریع قطع میکنم و منتظر میشم تا کارش تموم بشه چون من میدونم که اون از صمیم قلب من رو میخواد و اصلن نیازی به جنگ و کارزار نیست دوست داره بیشتر از همه من باشم پس چرا خودمو رو خسته کنم مهم اینه که اون میخواد

مری جان مطمین باش با این طرز تفکر و شیوه ای که پیشه کردی تاج سر همه خواهی بود ...

بودا یکشنبه 10 آبان 1394 ساعت 07:56 ق.ظ http://hezarsaldoa.mihanblog.com/

درود بر بانوی مهربانی
انسانیت و بزرگواریتون رو از لابلای این نوشته های مادرانه احساس میکنم . نوشته هایی که باید بارها و بارها خونده بشه و الگوی ما در تعاملات اجتماعی باشه
خدا حفظتون کنه
فیض بر شما باد

ای جانم بودای مهربان ...
لطف توست پسرم ، ممنونم

رویا یکشنبه 10 آبان 1394 ساعت 12:06 ق.ظ http://khoshbakhti1393.blogsky.com

عالی بود از صمیم قلب دوستتون دارم و ممنونم بخاطر این دقت نظر
منو در لابلای دعاهاتون فراموش نکنیدعالی بود از صمیم قلب دوستتون دارم و ممنونم بخاطر این دقت نظر
منو در لابلای دعاهاتون فراموش نکنید

تو که در صدری همیشه رویا جون ...
منتظر اتفاقات خوب زندگیت هستم و مدام رصدت میکنم عزیزم...

سایه شنبه 9 آبان 1394 ساعت 09:16 ب.ظ

لیلیت عزیز مشکل پسر من سرعت عمل بالا وکم صبری زیاده وحساسیت زیاده تموم حرکات اطرافیان رو چک میکنه وتغییر رفتارشون خیلی براش آزار دهنده است وواکنش نشون میده با دکترای مختلفی مشورت کردم وهمشون میگن یه حالت ژنتیکیه خیلی باید مواظبش باشم میگن با بچه ها خیلی تماس نداشته باشه چون عصبی میشه گاهی وقتا حتی تیک عصبی هم نشون میده بر خلاف این پسرم پسر بزرگم خیلی خونسرده وتو روابط برادریشون رفتارش کوچیکه روعصبی میکنه هر چه قدر میخوام به بزرگه تذکر ندم بازم روزی چند بار استرسشو داریم پسر کوچکم سه سالشه ونگرانی ام اینه که این حالتا براش بمونه ممنونم که هستین وگوش شنوایین

سایه جان اگه نباید با بچه ها تماس داشته باشه توی مدرسه خیلی اذیت میشه مگه اینکه ببریش کلینک های بازی درمانی ...
الان سه سالشه فرصت داری حساسیت زدایی کنی و کمکش کنی وگرنه طفلک توی محیطهای شلوغی مثل مدرسه آزار میبینه ...
در مورد پسر بزرگترتون هم مطمئن باشین به اندازه ی شما برای برادرش نگرانه ولی این نگرونی رو با شیوه ی خودش نشون میده که چندان خوشایند شما نیست .
مطمئن باشین وارد پروسه ی بازی درمانی که بشه کسی که بیشتر از همه کمکش میکنه داداشش هست .

همطاف یلنیز شنبه 9 آبان 1394 ساعت 09:06 ب.ظ http://rahi-2bare.blogsky.com/

سلام سلام
بسیار کاربردی
بویژه اون نکته پایانی"والدین را وارد این بازی نکن . شما میبخشی و فراموش میکنی ولی ممکنست والدینت دلخور شوند و..."
متشکرم

حتی همین الانش هم بعد از سی سال و اندی زندگی نمیگذارم والدینم همه چیز رو در مورد روابطمون بدونند چون در هر صورت همسران مظنونین بالفطره ای هستند که والدین در کمینشونند !!

سایه شنبه 9 آبان 1394 ساعت 09:04 ب.ظ

واقعا خیلی ماهین ولی از طرفی دلم واسه عروستون هم میسوزه خیلی باید بگذره تا به گرد پاتون برسه اینو میگم چون تجربه اشو داشتم انقدر که از مادر شوهرم نکته سنجی و زکاوت توزندگیم دیدم از زن دیگه ای ندیدم .این پستتون خیلی عالی بود...اگه از ایران برین بازم برامون مینویسین؟

لطفشماست سایه جان ... واقعا امیدوارم همینطوری باشه

از ایران برم کی رو دارم بجز شما ؟! اون موقع دیگه سرتون رو میبرم بسکه براتون حرف میزنم !!!

خورشید شنبه 9 آبان 1394 ساعت 07:33 ب.ظ http://tarayesefid.blogsky.com/

مامانم همیشه حرفایی شبیه حرفای شما رو به من و خواهرام گوشزد می کرد
من مادر شوهرمو با همه سختگیری هاش دوست دارم چون اگه اون نبود الان من کنار پسرش اینقدر خوشبخت نبودم جدی میگم
در ضمن موقعی که پارسا مریض بود خونه ای که ارث از پدرش بهش رسیده بود رو فروخت داد به ما تا بتونیم خرج عمل پیوندش رو بدیم خب همچین مادر فداکاری رو مگه میشه دوست نداشت ؟
چرا مامان خودمون وقتی مادر شوهر میشه از نظر ما هیچوقت به بدی مادر شوهرمون نمیشه ؟ وقتی بطور اتفاقی تلفن خط روی خط بشه واتفاقی حرفای زن داداشتو در مورد مامانت بفهمی تازه متوجه میشی مامان هم یه مادر شوهره مثل بقیه :)) البته این اتفاق واسه دوستم افتاده بود و این صحبت نقل قولی بود از دوستم که من به شدت باهاش موافقم خدا میدونه زن داداشای خودم چی تو دلشون باشه :))

خدا سایه ی هر دوشون رو حفظ کنه بر سر خانواده ...
حق با شماست : مادره خانوم تاج سر ، مادر آقا پشت ِ در !!!

زیتون شنبه 9 آبان 1394 ساعت 05:43 ب.ظ http://www.zeytoone-tanha.blogsky.com/

بسیاااااااار عااااااالی

سپیده ز شنبه 9 آبان 1394 ساعت 05:16 ب.ظ

وای بانو ممنون خیلی استفاده کردم

لطف شماست عزیزم :)

Negar شنبه 9 آبان 1394 ساعت 03:45 ب.ظ http://negarkhatooon.blogfa.com

یک دنیا ممنون مهربان مادر

سلام شنبه 9 آبان 1394 ساعت 02:24 ب.ظ

چه قدر زیبا...واقعا ممنون که این پست رو گذاشتین
کاملا کاربردیه

واقعا امیدوارم کارایی داشته باشه ، البته خیلی سخته رعایت کردنش ، میدونم !!

mahdiyemaah شنبه 9 آبان 1394 ساعت 01:58 ب.ظ http://mahdiyemaahejadid.blogsky.com

سلام بانوی عزیزم...
اخ اخ اخ...چرا هیچکی نبود اینا رو به منم یاد بده...من تجربه کردم تا امروز همه چیز نرمال شد.
ولی بانو هنوز سختمه توجه عمیق احسان رو به مادرش میبینم.
خصوصا مواقعی که هوس میکنه برای عوض کردن روحیه مادرش ...چند روزی مهمون خونه خودمون کنه.
با وجود امیرعلی برام کابوس وجود مهمون ۲۴ ساعته...

آفرین به این صداقتت مهدیه جان !
الان که امیر علی رو داری بهتر میتونی قضاوت کنی ... فکر کن یه روزی همسر امیرعلی شاکی بشه از توجه و محبتی که پسرت نسبت به تو داره ، انصافه ؟
هر کی ندونه خودت و ما میدونیم چجوری اون ٩ ماه رو لحظه به لحظه باهاش زندگی کردی ، چقدر درد کشیدی ، نه میتونستی بخوابی و نه بشینی ، از تفریحت زدی ، از خیلی از دوست داشتنهات گذشتی ، یادته حتی خرید عید نتونستی بری ؟ یادته از مسافرت تابستونت که اونهمه دلت میخواست گذشتی ؟ دردهای زایمانت چی ؟ اونا رو که یادت هست ؟ هیکل قشنگت که من شاهد بودم چقدر زجر کشیدی تا وزن کم کردی و خوش اندام شدی ، بارداریت چه کارش کرد ؟
باورت میشه مادرشوهری که بودنش توی خونه تون چندان خوشایندت نیست بخاطر همین احسان ، عزیز دلت ، همه ی این روزها رو از سر گذرونده ؟
باورت میشه بیست و اندی سال لحظه به لحظه مهر به پاش ریخته و از شادیش خندیده و از ناراحتیش زجر کشیده و اشک ریخته ؟ امیر علی که هنوز یکسالش نشده چقدر برات عزیزه ؟ اینو به توان سن احسان برسون تا بفهمی حس و حال مادر شوهرت رو ... اگر احسان این حس متقابل رو نسبت به ایشون نداشته باشه مطمئن باش هرگز نمیتونه مهرش به تو و بچه اش هم دائمی و عمیق باشه ...
به مصداق اون مثل معروف :
آنکه با مادر خود جفا کند
با دگران چه ها کند ...

به پای هم پیر بشید - از همدیگه سیر نشید :)

ADELE شنبه 9 آبان 1394 ساعت 01:02 ب.ظ

سهیلا شنبه 9 آبان 1394 ساعت 11:28 ق.ظ http://nanehadi.blogsky.com/

خیلی خوب مطلب رو توضیح دادی عزیزم. مشکلات زن و شوهر باید بین خودشون حل بشه. دیدم کسانی که مشکلات رو بیرون میبرن چه بلایی به سر زندگیشون میاد. ما طبقه بالای منزل مادرم سه سال زندگی کردیم . دختر لوس و یکی یه دونه هم بودم خواهرم با ده سال بزرگتر بودن همیشه برام مادری کرد تا خواهری. ولی یکبار هم نشد که قهر ما به منزل مادرم بره. با این که از هفت روز هفته هشت روز قهر بودیم .شام و نهار هم پایین میخوردیم. ببین هر دو چه سیاستی به خرج دادیم .حتی یه دعوا با دل سیر نمیتونستیم بکنیم چون صدامون پایین میرفت و با حساسیتی که والدین روی من داشتن کار دستمون میداد. بعد هم که به خونه خودمون رفتیم بلند دعوا کردن رو فراموش کرده بودیم. شاید رمز پایداری زندگی ما نسل فراموش شده همین بوده.

سهیلا جان الان زمانه تغییر کرده و آستانه تحمل انسانها پایین اومده ... خیلی زود به نقطه جوش میرسند متاسفانه ...
اگر در روابطمون بتونیم کفشهای طرف مقابل رو بپوشیم باهاش راه بریم دقیقا میفهمیم کجاها پامون رو میزنه و تاول های گنده گنده ایجاد میکنه !

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.