جمع اضداد

میدانستم توی محل کارم بیشتر استراحت میکنم تا کار ، ولی نه تا این حد !

این چند روز که در رتق و فتق امور بین خانه ی پدری و خانه ی پسری در رفت و آمد بودم و رسما پوستم کنده شد دیدم که گاهی تطابق نقشها کاریست بس کمرشکن ...

از سویی نقش مادری ، و از طرف دیگر نقش فرزندی آنهم تک دختری باعث شد نقش همسری به باد فنا برود آنقدر که صدای جناب یار صبور و مظلوم هم دربیاید که : گوشه ی چشمی بی مروت ...

 پسرک راه نزدیک وسایل منزلش در حد خانه ی مجردیست و طبیعی ست در آشپزخانه تخته کار نداشته باشد . میخواهم فریزرش را پر کنم ، موقع خرد کردن گوشتها مانده ام بدون قیچی و تخته چه کنم که به یاد شیوه ای قدیمی می افتم : کارد را با انگشتان پا نگاه میدارم و به سرعت و به راحتی مکعبهای گوشت را یک اندازه برش میزنم و بخشی را ریز قیمه میکنم ... همزمان با پالتاک در جلسه ی پرسش و پاسخی که در آمستردام در جریان است شرکت دارم و به سوالات اعضا پاسخ میدهم .

پسرک میخندد و میگوید : جمع اضدادی تو مامان ... از سنتی ترین شیوه تا مدرن ترین آن ، بطور همزمان !

همیشه رویگردان بوده ام از هر آنچه بوی سنت میدهد  اما چه بسیار که در دامش افتاده ام .

مراسم سنتی ، چه عزا باشد چه عروسی ، می رماندم ولی چه میشود کرد که نمیتوانی بی توجه به اطرافیان و به دلخواهت زندگی گنی .

مثل همین امروز که خبر فوت یکی از نزدیکان را شنیدم ولی ترجیح دادم مکالمات تلفنی ام رو طوری تنظیم کنم که همکاران متوجه نشوند و نخواهند تسلیت بگویند و بنر نصب کنند و این داستانها ...

ترجیح دادم در تنهایی فنجانی چای بنوشم و از تلخیش مشمئز شوم و به خاطرات کودکیم که مشحون از یاد "عزیز از دست رفته"  است بیندیشم و به اینکه چگونه از مادرم پنهانش کنیم تا قلب بیمارش را بیش از این دردمند نکنیم .

دیشب رسیده ایم و هنوز خستگی دوازده ساعت رانندگی در برف و بوران شدید از تنمان زدوده نشده ولی باید برگردیم ... گو اینکه اعتقاد داشته باشم بودن یا نبودن من در مراسم فرقی به حال متوفی ندارد .



نظرات 15 + ارسال نظر
جلبک خاتون چهارشنبه 16 دی 1394 ساعت 07:44 ب.ظ

خاله خب اینجوری که میگی الان من موندم تسلیت بگم یا بگم ایول خاله خعلی رفیقی....

دوستت دارم و به یادتم...

جلبک خاله جمع اضداد دوس :)
چقدر از دغدغه هات خوشم میاد!

قاطی نوشتم که تسلیت یادت بره خاله !
عزیز دلی شما ، همه جوره ...

مریم چهارشنبه 16 دی 1394 ساعت 05:57 ب.ظ http://neveshtehayegahbegah.persianblog.ir/

آفرین بانو تواناییهات بسیار بالاست اینکه در موقع بحران راهی پیدا می کنی عالیه

چه کنم مریم جان ؟ همگان این توانایی را یافته اند طی اسه دهه ی اخیر !

نفیسه چهارشنبه 16 دی 1394 ساعت 08:02 ق.ظ

سلام. صبح شما بخیر
خوبید؟؟
وبلاگتون رو مدتی هست دارم میخونم. خیلی نکات قشنگی داره
ولی از همه زیباتر نوشته هاتون در مورد همسرتون هست
چه جوری این ارتباط رو تا الان به این زیبایی حفظ کردید؟؟
منتظر آپدیت وبلاگتون هستم

ممنون از حسن نظرتون بانو
اگه حقیقت رو بخواین بیشتر از اینکه من در این رابطه موثر بوده باشم به قطع و یقین ایشون مدیریت کردند رابطه رو ...
من چندان آدم سازگار و کنار بیایی نیستم و اگه ایشون یک سر سوزن خصایص بنده رو داشتند قطعا دچار مشکلات جدی میشدیم ولی خب قطبهای غیر همنام خوب همدیگرو جذب میکنن ، میدونین که !

خورشید دوشنبه 14 دی 1394 ساعت 11:18 ب.ظ http://tarayesefid.blogsky.com/

سلام خواهر من خودم تجربه مامان زبل خان وبابای زبل خان داشتن رو دارم از همین الان یعنی یک دو ساعت پیش تصمیم گرفتم خودم برای پارسا زبل خان نشم جواب ازمایش چکاب این ماهشو گرفتم واین تصمیم رو گرفتم :))تا الانم اگه بودم بخاطر بیماریش بود مدتی هم جورشو کشیدم تا مطمئن بشم ضعف جسمیش کاملا برطرف شده وسلامتیشو کاملا بدست اورده امروز سالگرد عمل پیوندش بود اولین سال رو بسلامتی گذروند وقتی به تلخی های گذشته فکر میکنم وبا ارامش الان مقایس میکنم از ته ته ته دل خدا رو شکر میکنم پایان شب سیه من وهمسرم با سلامتی پارسا سپید شد انشالله خواهر زاده های راه دور و راه نزدیک وهمه بچه های دنیا سلامت باشن

زنده باشین بانو و خوشبختی پسرتون رو ببینین
خوشحالم که از این آزمون سخت سربلند بیرون آمدید
به امید روزهای شاد آینده...

شبنم دوشنبه 14 دی 1394 ساعت 02:05 ب.ظ http://www.funinourkitchen.ir/

چه روش باحالی برای خرد کردن گوشت، تا حالا ندیده و نشنیده بودم.
منم کلا از این مراسم فراری ام. انقدر که جلوی همه وایستادم و خودم هم عروسی نگرفتم. کاش همه یاد بگیریم برای دل خودمون زندگی کنیم نه حرف دیگران.

مهم اینه که حال دل آدما خوب باشه ، برخی با مراسم و بعضی بدون مراسم ... خوشبخت باشین شبنم جونم

کیهان دوشنبه 14 دی 1394 ساعت 07:58 ق.ظ http://mkihan.blogfa.com

بقای عمر باز ماندگان

سپاس مهربان ...

فاطمه دوشنبه 14 دی 1394 ساعت 12:07 ق.ظ

سلام بانو

درود و نور و عشق بر تو و پسملی عزیزم

نسرین یکشنبه 13 دی 1394 ساعت 09:46 ب.ظ

سلام خسته نباشید هر چی فکر می کنم متوجه نمی شم با پا چطور کاردرو نگه داشتید و گوشت خرد کردید

نسرین جان روی زمین نشسته بودم و پاشنه ی پا و کارد به موازات هم روی زمین قرار گرفته بود و بعد ابتدای تیغه ( جایی که به دسته ی کارد متصل است ) را میان انگشت شست و کناری نگهداشتم ... به همین سادگی !
این روش را از زنان عشایر بختیاری آموخته بودم .

سپیده مشهدی یکشنبه 13 دی 1394 ساعت 06:48 ب.ظ

دروددددددددددددددددددددد
نور
ارادت خدمت بانوی عزیزممممممممممممممم
دستان پشت پرده نذاشتن من عروست بشم...وگرنه میذاشتمممممممممممم دست به سیاه و سفید بزنی مادر جونننننننننننن(آیکون عروس)

ای جان عروس دوست داشتنی ! هنوز هم دیر نشده سپیده جان

Sal یکشنبه 13 دی 1394 ساعت 06:27 ب.ظ

سلام و خسته نباشیددددد....
خب یه روش دیگه اینه که فرزند دلبندتان را صدا می زید و یه سر گوشت رو میدادید دستش و سر دیگه تو دست خودتون بعد تند تند برش میدادید....

زیتون یکشنبه 13 دی 1394 ساعت 05:14 ب.ظ http://www.zeytoone-tanha.blogsky.com/

تنت به ناز طبیبان ، نیازمند مباد

سال نو مبارک

سپاس زیتون خیلی خیلی عزیزم

رضوان یکشنبه 13 دی 1394 ساعت 11:11 ق.ظ

سلام
خسته نباشین
نگران هم نباشین.
ما که هی لوس می شیم به موقعش بلدیم مثه شما مامان های پرانرژی رفتار کنیم. از وقتی دخترکم بزرگتر شده به مراتب بهتر شدم.
تازه اینقدر این لوس شدن ها توط مامان و بابا به دلم میشینه ها !
واقعا دستتون درد نکنه. یه قسمتی از لذات بهشتی هست اصلا.

فدای تو رضوان بانوی دوست داشتنی و پر انرژی ... سلامت باشی و دلخوش عزیزم

همطاف یلنیز شنبه 12 دی 1394 ساعت 08:00 ب.ظ http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
و
خداقوت

درود و نور بر تو فاطمه ی عزیزم...

سلام شنبه 12 دی 1394 ساعت 04:23 ب.ظ

آفرین به این همه انرژی...خدا حفظتون کنه
والا ما که هنوز اول راهیم و بچه نداریم از پس کارای خودم برنمیام
راز این انرژی چیه بانو؟

به موقعش انرژی هم پیدا میکنی عزیزم ... همون بچه خودش موتور محرکت میشه :))

عمو شنبه 12 دی 1394 ساعت 03:03 ب.ظ

خدا قوت بانو ...
چه می کنید شما ...
یاد آن کارتون دوران کودکی افتادم که می گفت : زبل خان اینجا زبل خان آنجا ...
نور الهی همراهتان باد

درود و نور و مهر بسیار بر عموی مهربان

تازگی ها به این نتیجه رسیدم که این زبل خان بودن بسیار بد و مضره ، به ویژه برای فرزندان...
اجازه نمیده توانایی هاشون به منصه ی ظهور برسه .
بنظرم پدر و مادر بی دست و پا بودن باعث میشه بچه ها موفقتر باشند ... ماها که اجازه ی مواجهه با چالش رو بهشون نمیدیم بعدها باید بعنوان جنایتکار جنگی محاکمه بشیم ... منو که باید اول از همه بسپارند به جوخه ِ آتش ...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.