مدیر نمونه !!

یک


روز سنگینی داشتم ، به لطف همسردلبند به جای اینکه هشت  صبح سر کار باشم ، از ساعت هفت دفتربودم ! ( تره کاشتم بشه قاتق نونم ، شده قاتل جونم !) خب دلبند جان میخوای منو ببری برسونی - درست، دستت هم درد نکنه ولی چرا من باید یه ساعت قبل از تایم کاری اونجا باشم ؟

از آن سو ، پایان ساعت کاری زنگ میزنم به جناب سروان و میپرسم :هنوز قرارگاهی ؟  میایی دنبالم با هم بریم خونه ، من کارم تموم شده . میفرمایند تا یکساعت دیگه خودم رو میرسونم !

و بدین سان است که به لطف شوهر و فرزندم بنده از آن دسته مدیران نمونه ای هستم که  روزانه دو ساعت بیشتر از بقیه  کار میکنم .


آخر وقت  یه مصاحبه استخدامی بود که چون طرف با تاخیر اومده بود دیگه نمیخواستم بپذیرمش ولی یک لحظه که از دفتر خارج شدم یه دخترک ٥ ساله ی خیلی زیبا رو با موهای لخت و شلال مشکی دیدم که ابریشم وار و با هر تکان سر بازیگوش دخترک ، آبشاری میریخت روی صورت گندمگون دوست داشتنی اش  و ناخواسته توجهم جلب شد به توضیحات مادرش : باور بفرمایید دنبال کسی میگشتم که بچه را پیشش بگذارم برای همین با تاخیرآمدم ، آخر هم کسی را پیدا نکردم ...

وقتی به دفترم آمد دخترک راضی نشد بیرون بماند و او هم کنارش روی مبل نشست و اینطور اندکی برایم سخت بود وارد مسائل جدی شوم و اصلا نمیشد پز سختگیر بودن گرفت !!

وقتی رزومه و فرم تقاضایش  را روی سایت چک کردم برایم عجیب بود که محل کار همسرش کیش قید شده بود ، پرسیدم معمولا شما در تردد هستید یا همسرتان ؟ در حالیکه فقط لبهایش تکان میخورد و  سعی میکرد در سکوت پاسخ دهد تا دخترک متوجه نشود گفت : جدا شده ایم ...

دختر بچه با اینکه رو به من و پشت به مادرش نشسته بود و یقینا نه تنها صدای مادر را نشنیده بود بلکه حتی نتوانسته بود لب خوانی کند بلافاصله برگشت و به مادرش تذکر داد :

من دوست ندارم رازهای خانواده مون رو به کسی بگی ... و بق کرد و دست به سینه نشست .


از اونوقت تا حالا ذهنم درگیره  واقعیتیه که این جوجه هیچ نقشی در رقم زدنش نداره ولی از این سنین تا وقتی زنده اس باید از بابتش رنج ببره و سعی در مخفی کردنش داشته باشه ... این هوش سرشار و این زیبایی خارق العاده میتونست  در بستر یک خانواده ی طبیعی رشد و نمو پیدا کنه و  آینده ای متفاوت از اینی که انتظارش میره داشته باشه ...

امیدوارم به واسطه ی استخدام مادرش بیشتربا این فسقلی آشنا بشم و براتون ازش بنویسم .


با اینکه اینجا هنوز بشدت گرمه ، گرد و خاکه ، شرجیه و در یک کلام کوفته ولی بوی پاییز هم میاد ! نه با ریزش برگها ، که اینجا همیشه درختها سبزند ، شاید بیشتر بخاطر جنب و جوش خرید های آغاز سال تحصیلی و کوتاه شدن روزها ... وقتی توی خونه از برودت کولر سرده و شیشه ی پنجره ی دوجداره بخاطر رطوبت هوابخار گرفته ، میتونی خودت رو گول بزنی که تو هم یه پاییز واقعی داری ! دیشب ساعت ١٢ که از مهمونی بر میگشتیم به محض اینکه از لابی آپارتمان خارج شدیم شوکه شدیم از گرما ! خداییش معنی ساعت ١٢ شب ، معنی اینکه الان خورشید سوزان در آسمون نیست ، تغییر کرده ؟ دما سنج اتوموبیل ٤٠ رو نشون میداد ! خب یعنی چی الان ؟؟!!! شبه ، میفمهمی ؟ بخدا گناه دارن مردم اینجا ...

نظرات 14 + ارسال نظر
چوپان یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 06:29 ب.ظ

خیزید و خز آرید...

مریم یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 05:01 ب.ظ http://40years.blogsky.com

طفلی ، کوچولوی بی گناه ! چقدر ناراحت می شم از این اوضاع که گریبان خیلی از خانواده ها رو گرفته . چرا آخه .... اینقدر زیاد و همه گیر !

فراوانی اش نگران کننده است مریم جان ، حداقل ایکاش بچه ای این بین نبود ...

Amer یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 04:06 ب.ظ http://8m8a8.blogsky.com

بانوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو
مصاحبه قبول شدممممممممممممممممم
خیلی ذوق دارم...
اصن باورم نمیشه...
اصن چطور... با وجود اونهمه مصاحبه شونده های خوب...

ممنون ازینکه اون روز باورم داشتید و بهم اطمینان خاطر دادید که قبول میشم...
http://liliyt.blogsky.com/comments/post-71

خواستم بهتون خبر بدم
برام دعا کنید که سربلند بیرون بیام :)

عالیه عامر جانم
تبریک میگم عزیزم ... خیلی خوشحالم کردی ، گر چه شک نداشتم موفق میشی ، تو عالی هستی پسرم
به امید موفقیتهای پی در پی ، شاد باشی همیشه جانم

بودا یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 12:37 ب.ظ

درود بر بانوی مهربانی
من همیشه اعتقاد داشته و دارم که پدر و مادر مثل دو تا بال میمونن برای پرواز و شکوفایی فرزندشون ، اگه یکی از این دو بال نباشه اون طفل معصوم که کوچکترین اراده ای برای اومدن به دنیا نداشته باید یک عمر داغ یتیمی رو تحمل کنه !
من فکر میکنم اختلاف توی هر زندگی ای هست
اصلا مهم نیست که دیگران ما رو بفهمن یا نه
همین که انسان هستیم پس باید رفتار انسانی داشته باشیم
اگه پدر و مادر این بچه لحظه ای با خودشون فکر میکردن که من با شریک زندگیم مشکل دارم گناه این بچه چیه ؟
یا فکر میکردن طرف مقابلشون تنها و تنها خدمتگزار بچشون هست ( و در عالم واقع هم همینطوره در نهایت قضیه ) دیگه اینطور به راحتی از هم جدا نمیشدن
من آرزو میکنم ای کاش میشد این زوج رو بخاطر بچه ( بچه ای که بواقع فرشته خدا روی زمینه ) هم که شده با هم آشتی داد !
برای این کار خیر دعاتون میکنم بانو
فیض خدا بر شما باد

درود و نور و مهر بر تو بودای مقدس ...

گفتن این واقعیتها تا وقتی مجرد هستیم ساده ست ... ولی وقتی در اوج ناراحتی و ناامیدی از شریک زندگیت به دنبال راه برون رفتی هستی ، دیگر حتی به خودت هم فکر نمیکنی ، به زندگی نابود شده ات ، فقط میخواهی از وضع موجود رهایی پیدا کنی ، اینجاست که با خود توجیه میکنی : تک والد بودن فرزندم به مراتب بهتر از این خانه ی جهنمی پر از جر و بحث و دعواست ...

خدا نکند هرگز در شرایطشان قرار بگیری تا بفهمی چه میگویم بودا جان ...

هلیا یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 11:42 ق.ظ

سلام بانو
ما بالاخره به خنکی رسیدیم
شما هم خنک تر بشین

طفلک
منم دیشب داشتم فک می کردم چرا بعضیا بچه دار می شن!!!!

امیدوارم هلیا جان ...

علتش عدم شناخت از خود - زندگی و فلسفه ی فرزند آوریست یقینا .

nila یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 10:16 ق.ظ http://23969.blogfa.com

سلام بانوى دوست داشتنى: )
واقعا …نمى دونم چرا دیگه تو این دوره زن و مردا چندسال صبر نمیکنن ببینن اصلا باهم کنارمیان یا نه بعد یکى دیگه رو وارد بازى کنن! طفلکى... آینده و زندگى سختى خواهد داشت: (
اومم... بوى مهر …عاشقشم

نیلا جان پدر کودک دکترا داشتند ... گویا بعد از جدایی با یک خانم پزشک ازدواج کرده اند که خودش دو تا دختر دارد و الان نزد ایشان زندگی میکنند !
لابد یک بنده خدایی هم پیدا میشود دختر این مرد را بزرگ کند ... روزگار غریبی ست نازنین

سحر یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 09:42 ق.ظ

ایشالا به سلامتی برگردین

ممنونم سحر عزیز ... حالا حالاها مانده

رها یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 07:58 ق.ظ

بانو جان سلام
همیشه از خدا خواستم به تمام بچه ها و مادران پدرانی که از سر ناچاری دچار سختی میشوند آنچنان آرامشی نصیبشان کند که جبران کمی از این مشکلاتشان گردد
و من عاشقانه هوای پاییز رو دوست دارم کاملا حال و هوام رو عوض میکنه و شکر میکنم که این روزا دارم بوشو حس میکنم ایشالا برا شما هم اونجا زودتر شروع بشه
بانو ممنون از همه انرژی خوبت هرروز مرا دریاب

درود و نور و مهر و خرسندی بر رها بانو
دعایت میکنم همیشه نازنین من

نازنین یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 03:22 ق.ظ

بانو جان ازاین دید به قضیه نگاه نکن
این مردم با این آب وهوا خو گرفتن، حقشون آب شور وخاک نیست ولی گرما واسه ما یه مسئله ی عادی وپذیرفته شده والبته کمی شیرینه. هرچند شما حق داری اینو درک نکنی چون واقعا بهت سخت گذشته.برای اون مادر ودختر بهترین آرزوها رو دارم

نه بخدا خو نگرفتن نازنین جان
نه با ریزگردها نه با آبی که شایسته انسان نیست آشامیدنشو نه با این گرمای غیر طبیعی ... بیشترش جبر است نازنین جان ، حداقل برای ما که اینچنین است .

ترمه یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 01:07 ق.ظ http://terme61.persianblog.ir

یاد پسرکم افتادم . و تصور اینکه بخواد یک بچه رنج یک جدایی را به دوش بکشد عذابم داد منم به حکمت این ماجرا معتقدم .

بچه ها بی گناهترین قربانیان این قضایا هستند ...
شرمنده ، کاش میشد کار بیشتری کرد

سهیلا شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 08:07 ب.ظ http://nanehadi.blogsky.com

خدایا یه ذره نسیم خنک براشون بفرست.گناه دارن

ای جان ... این دعا چه بدلم نشست سهیلا جونم

Amer شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 07:50 ب.ظ http://8m8a8.blogsky.com

چه حکمت زیبایی داشته این دو ساعت اضافه کاری شما :)
خداقوت لیلیت عزیز

چه دختر زیبا و بانمک و باهوشی...
بازهم حتما حتما ازش برایمان بنویسید
مسلما رشد در یک بستر مناسب بسیار متفاوت است با سرنوشتی که درحال حاضر برایش رقم خورده! نه اینکه خدا بخواهد! بلکه ما انسان ها...

یا خدا... 12شب... 40درجه... چه پاییز عجیب و عرق ریزانی...

امیدوارم همینطور باشه عامر جان ... ممنون از نگاه قشنگت

ماهی شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 07:25 ب.ظ

از هر دست بدی از همون دست میگیری. هوای مادره رو داشتی خدا هوای بچه هاتو داشته باشه. اشکم درومد دختر. حتی تصورش هم سخته.

از این منظر بهش نگاه نکرده بودم ماهی جون ... خانم فوق العاده با عزت نفسی هستن ایشون ... خدا براش بسازه

عمو شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 07:24 ب.ظ http://Mrmustache.blogsky.com

طفل معصوم.
.
.
.
انشاءالله مدت باقی مانده هرچه زودتر به اتمام برسه و برگردین تهران

ما که داریم شمارش معکوس میدیم برای بازگشت ولی مردم اینجا چه گناهی کردن آخه ؟ کاش میشد آب و هوای کشورمون رو ریخت توی قوطی تکون داد !!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.