مشترک مورد نظر در دسترس میباشند

زیباترین بخش کار ما اینه که توی گرمای ٥١ درجه ساعت 4 عصر که میخوایم بریم خونه هیچ تاکسی سرویسی ماشین نداره ! مگه راننده ی طفلک  رو دور از جان احمار لقد زده باشدش ، بره آژانس اون وقت روز ؟!

اینه که همه ی کسانی که اتومبیل ندارن ، یا مثل من خونه شون نزدیکه  ، دستکش به دست و کلاه به سر و کاسکت به پیشونی راه میفتن و پیاده له له زنان تشریف میبرن ! 

نامزد جناب سروان که همکار بنده هستن از این شرایط مستثنی ست . یعنی وقتی آف میدم بلافاصله زنگ میزنن به نامزدشون که کار تمومه میای دنبالم ؟

ایشون نهایتا ٥ دقیقه بعد درب شرکت هستند .

من معمولا همراهشون نمیرم ، البته پسرکم خیلی اصرار میکنه که مامان توی این گرما پیاده نرو بذار من برسونمت ولی واقعا اینقدر نزدیکیم که اصلا به سوار و پیاده شدن نمی ارزه و ترجیح میدم همین مسافت کوتاه رو با همکارهایی که تا سر خیابون  پیاده روی میکنند تا  تاکسی بگیرند قدم بزنم .

بعد هم که میرسم خونه برای خودم فرصت میخرم تا رسیدن پسرک  غذاش رو آماده کنم ، یه دوش بگیرم و صبر کنم برسه با هم غذا بخوریم .

با اینکه خونه ی نامزد جان هم نزدیکه و نهایتا ده دقیقه زمان میبره معمولا خیلی طول میکشه تا جناب سروان برگرده .

امروز برای ناهارش کتلت ها را سرخ کردم ، سالاد درست کردم ، دوغ رو اماده کردم دوش گرفتم و لیست غذاهای مهمونی آخر هفته و خریدهام رو نوشتم (چون اولین باره خانواده ی نامزد خانوم رو برای پذیرایی شام دعوت میکنم یه کم قضیه برام جدی بود طبیعتا ) ولی باز هم خبری نشد، دو سه بار به سمت تلفن رفتم بهش زنگ بزنم ولی منصرف شدم ، گفتم مبادا هنوز با هم باشند و خلوتشون رو بهم بزنم و پسرک رو که حالا دیگه تشکیل خانواده داده تقریبا ،   معذب  کنم . 

یکساعتی گذشته بود که برگشت . تعجب کرد که هنوز برای ناهار منتظرش موندم ، گفت : نگران شدی ، خیلی طول کشید نه ؟ 

گفتم آره خب طول کشید ولی نگران نشدم ، با هم بودید دیگه ، بالاخره اگر موبایلت رو جواب نمیدادی میتونستم از اون خبری بگیرم .

گفت : وقتی میرسیم در خونه شون تازه همه ی حرفامون یادمون میفته ، یکساعت  توی ماشین میشینیم حرف میزنیم و دل نمیکنیم ....


گفتم : هیچ عجله ای نداشته باشین که دل بکنید ، اینا بهترین و خاطره انگیزترین روزهاتونه که دیگه هیچ وقت تکرار نمیشه .... الان لازم نیست بجز به خودتون و به رابطه تون به هیچ چیز دیگه ای فکر کنید . قدر این روزهاتون رو بدونید ...

( دلم نیومد بگم وقتی بچه دار بشید مسائل بچه ها چنان درگیرتون میکنه که هیچ وقت یه دل سیر از با هم بودن لذت نمیبرید)


چهار سال و اندی از دوستیشون گذشته بود که نامزد کردند ، ممکنه یکی دو سالی هم به همین منوال بگذرونن تا جناب سروان خدمتش تموم بشه و شغل مناسبی دست و پا کنه ولی وقتی رابطه شون شیرینه ، مثل برق و باد براشون میگذره ...

نامزد خانوم فقط تا آخر همین ماه با ما همکاری میکنه ، بعد از اون برای ادامه تحصیل میره تهران ( تا همینجاش هم دو ترم مرخصی تحصیلی گرفته بخاطر بودن در کنار پسرک ) تا ببینیم از هم دور بشن چجوری  رابطه رو مدیریت میکنند .


دخترایی که یه جناب سروان دارین ، پسرایی که یه نامزد خانوم دارین ، بدونین لطف خدا شامل حالتون بوده ، دستکم نگیریدش ...

نظرات 15 + ارسال نظر
سحر الف دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 01:58 ب.ظ http://sin-alef.blogsky.com

دل تنگشم....

افسوس ما دلتنگ و خاموشیم
خوشبخت زیرا دوست میداریم
دلتنگ زیرا عشق نفرینی ست

سحر الف دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 10:48 ق.ظ http://sin-alef.blogsky.com

لیلیت ...دلم گرفت یکم...هوای غریبه به سرش زد...

غریبه ای که هواش به سر آدم بزنه از هر خودی ای آشنا تره ...

مریم سه‌شنبه 16 تیر 1394 ساعت 07:13 ب.ظ http://neveshtehayegahbegah.persianblog.ir

فدات .. مطالب خوبی می نویسی بانو استفاده می کنم و به جونت دعا
خدا کنه پسر بزرگه عروس خوبی نصیبش بشه منم مادرشوهر شم فکر کنم حس خوبی باشه

میشه هم خوب باشه و هم نه .... بستگی به نگرش و تجربیات خودتون داره ....

مادرهمسرم یه موجود استثنایی بودند / هستند ! در حدی که پرچم کاکتوس رو برای ابد در احتزاز نگهداشتند ! و همین باعث شد از لقمان حکیم پند بگیرم ....
اینجوری خیلی عالیه ، چیزی که برای خودت نمیپسندی برای دیگری هم

زیتون سه‌شنبه 16 تیر 1394 ساعت 05:16 ب.ظ http://www.zeytoone-tanha.blogsky.com/

مادر بی نظیر و مادر شوهر بی نظیر

زیتون جون چرا شایعه پراکنی میکنی مادر !!
نمونه کجا بود ؟!
از یه وکیل مبرز مثل سرکارعالی بعیده بدون نظر سنجی و تحقیقات میدانی بیانیه بده ...

با اینهمه نظر شما موجب خشنودی و امتنانست و چه خوب بود که واقعا نظر بچه ها و متعلقاتشون هم چنین بود

هدی32 دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 02:26 ب.ظ

سلام خانم لی عزیزم خوبید خسته نباشید
چه پست خوبی چقد چسبید و چقد جواب کامنتها عالی دادید خستگی از تنم رفت زنده باشید
هزارتا بوسسسسسسسسسسس

به به هدی نازنین ... چشم ما روشن عزیز دل ، لطف شماست بانو جان

سپیده مشهدی دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 02:02 ب.ظ

بانووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو جون این پست ما آماده نشد

به چشم !

مروئه دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 10:42 ق.ظ

با اجازه من نظر دوم رو میذارم
رابطه از راه دور واقعا مدیریت میخواد درک میخواد به معهنای واقعی خیییییییییییلی سخته خیلی بخصوص وقتی آدما بهم خیلی نزدیکتر شده باشن دیگه انموقع واقعا باید آستانه تحمل بالا باشه درک بالا باشه والا آدم گهگاهی با هم درگیر میشه به خاطر دلتنگی.
من دارم دوری رو تجربه میکنم خیلی طول کشید تا یاد بگیریم چه جوری باهاش کنار بیام چی کار کنم که عزیزه دلم رو اونجا که اون هست هم ناراحت نکنم آزرده نکنم
الان دیگه 2 تایی باهم دلگیر میشیم دلتنگ میشم .خدارو شکر به خاطر بودنش دور بودن حل میشه

ولی دوری پر از سوء تفاهمه ... مرد میخواد از پسش بر بیاد ... خدا رو شکر که شما موفق بودید .
البته این دو نفر هم تجربه ی یکسال دوری رو داشته اند و هیچ خللی در رابطه بوجود نیامد .... شکر

مروئه دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 10:36 ق.ظ

سلام بانو
واقعا باید علاوه بر اینکه به دختر خانما و آقا پسرا بابت داشتن همدیگه سفارش کرد که قدر بدونند باید خیلی سفارش کرد که قدر پدر ها و مادرهای فهمیده و آگاه و بادرک و بامنطقی مثل شما هم بدونن.
ولی یکی از چیزایی که خیلی آدم رو آروم می کنه اینه خودش رو بگذاره جای دیگران و رفتار کنه خیلی به اینکه آدم منطقی تر بشه و آرومتر با مسائل برخورد کنه کمک میکنه
امیدوارم همیشه سلامت باشین و کنار فرندانتون تا از مهربونیای شما نهایت استفاده رو ببرن

ممنونم مهربونم
دقیقا اگه خودمون رو به جای دیگرون بذاریم راحت تر زندگی میکنیم .
من همیشه از همسرم عشق و توجه گرفتم ، بنابراین وقتی پسرم به نامزدش خیلی توجه میکنه برام آشنا و خوشاینده ...
کلا پدر و پسرا عادت دارند خانوماشون رو لوس کنند !

ریحان دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 10:35 ق.ظ http://ghalaam.blog.ir

یه حرفایی می زنید ها.چه جوری پیدا کنه آیا؟!

با چشم دل !

اف دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 12:52 ق.ظ

امیدوارم همیشه با هم شاد و خوشبخت باشن.
خوش به حال جناب سروان با وجود چنین مادرى.
براوو

افروز جون محبت داری
ولی با کمال افتخار باید بگم که هیچ خوش به حالی در کار نیست و بچه هام عاشق پدرشون هستند نه من !
مواقعی که هر بچه ای ناخوداگاه مامانش رو صدا میکنه ، اونا میگن بابا !!

پس اصلا از این خبرا نیست که فکر کنی جناب سروان الان مشعوفه از وجود من

رز دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 12:36 ق.ظ

تبریک ب شما بابت مدیریت خودتون تبریک بابت فهم بالاتون درلیست الگوهای من قرار دارید باتشکر

ای جانم ، شرمنده میکنی رز عزیز ، این لطف توست وگرنه من کجا و الگو بودن ؟

عمو یکشنبه 14 تیر 1394 ساعت 11:47 ب.ظ

شنبه ها دلتنگ ترم....

چه خوبه آدم، آدم هایی رو میبینه که انقدر درکشون بالاست و نکاهشون به زندگی متفاوته، چقدر قشنگه که یه مادر، تحت عنوان مادری احساس مالکیت نمیکنه

چرا عمو جان ؟ خدا نکنه ، دلتنگی که مال غروب جمعه اس ...

این شعر نزار قبانی شاعر سوری رو خیلی دوست دارم :
فرزندان شما ، مایملک شما نیستند
چون تیری که از چله کمان رها می شود
از شما دور می شوند
و کمان با لذت
دور شدن تیر را نظاره میکند ....

mahdiyemaah یکشنبه 14 تیر 1394 ساعت 10:15 ب.ظ http://mahdiyemaahejadid.blogsky.com

امروز دخترعموم بهم گفت افسردگی بعد از زایمان از افسردگی اوایل بارداری که بخاطر ویاره خیلی بیشتره....
راست میگه؟
بانو بهم توضیح بده پروسه زایمان طبیعی رو...بگو از لحظه اول چه اتفاقی می افته....خواهش میکنم
بهم گفت باز شدن دهانه رحم درد خیلی شدیدی داره ولی بدتر از درد اون درد بیرون اومدن بچه ست.
اب قند لطفا...

مهدیه جان توی گوگل سرچ کنی مطالب خوبی پیدا میکنی ، آگاهی بگیر برای اینکه راحت تر با قضیه کنار بیایی نه اینکه وحشت کنی !

سپیده مشهدی یکشنبه 14 تیر 1394 ساعت 09:16 ب.ظ

باور کن بانو نیست....
اونی که من میخوام هنوز باهش برخورد نداشتم.
من مرد معمولی ,زندگی معمولی, عشق معمولی نمیخوام...یه چیز خاص و عمیق میخوام

ای ددم وای !!!

پست بعدی رو برای تو مینویسم عزیزم

سپیده مشهدی یکشنبه 14 تیر 1394 ساعت 09:05 ب.ظ

درود به بانوی عزیز
همیشه شاد باشند و سلامت.

ما که نداریم.

پیدا کن دردت به سرم ! پیدا کن !
دروغ میگه هر کس گفته : گشتم نبود ، نگرد نیست ....

هست ، خوبش هم هست ... چشم دل باز کن که جان بینی ، آنکه نادیدنیست ، أن بینی !

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.