کُک

صبح از خونه که بیرون اومدم ، یه هوایی بود که نمیدونین ، انگار مستقیما وارد بهشت شدم ! چیه خو ؟ یعنی ما اینجایی ها دل نداریم هوای بهشتی داشته باشیم ؟ 

وارد بهشت شدم اما از دری که مستقیما میره توی سوناش ... 


شرجی بود ، با میزان رطوبت ٩٠٪ یعنی شما بفرما خیس ِ آب ! هنوز به ماشین نرسیده شیشه ی عینکم بخار گرفت . همسردلبند میگه هفت صبح آفتاب بدم خدمتتون ؟ میگم : نخیر ! دستم پر بود برای اینکه جا نمونه از روی کانتر برداشتم و به چشمم زدم که بتونم پوشه ها و گوشی و کیفم رو بردارم ، در خونه رو قفل کنم و .... گفت : باشه بابا ! خوب کردی اصلا  مگه من مفتّشم ؟!

خونه تا اداره ٥ دقیقه هم نمیشه ، تا کولر بیاد تنور ماشین رو خنک کنه رسیدم . سریع پریدم توی دفتر ولی همین چند ثانیه مشق دوزخ کردن ، خیس عرقم کرد .

تا ساعت ٤/٥ که کارم تموم شد میزان رطوبت همچنان بالا بود البته روزهای شرجی حسنش اینه که دما میاد پایین و امروز از ٤٥ بالاتر نرفت خوشبختانه ( یا حداقل من ندیدم )

رسیدم خونه اولین کاری که کردم یه عالمه البالویی که دیشب  ( وقتی من خیمه زده بودم روی کتابها وبه روی مبارک خودم نمی اوردم ) همسردلبند هلاک شد تا از هسته جداشون کرد و روشون شکر ریخته بودم و حسابی آب انداخته بود ، گذاشتم روی اجاق ... اینقدر خسته بودم که روی مبل دراز کشیدم و توی خواب و بیداری بوی قنادی به مشامم میخورد ....

با خودم فکر کردم کسی برای افطار کلوچه ی البالویی می پزد !!

لامصب حتی بوی البالوی برشته هیچ چیزی رو بخاطرم نیاورد ! 

الان با  یه حجم قیری شکل ، چیزی شبیه به کُک و زغال سنگ مواجهم ، ته قابلمه مسی ام ! نمیدونم دلم برای کدومش  بیشتر میسوزه : زحمتهای همسردلبند که به باد رفت یا دیگی که بعید میدونم تمیز بشه ! یعنی مربام جزززززغاله شده رسما ( این دومین باریه که کلا از حافظه ام پاک میشه چیزی رو روی اجاق گذاشتم ) 

خجالت آوره ، همچون نوعروسان ناآزموده !  ....تازه الان منتظرم جناب سروان بیدار بشه و میگرنش عود کنه با این بویی که توی خونه پیچیده ...


خسته نباشین واقعا بانو ، همسردلبند تره کاشت بشه قاتق نونش ، شده قاتل جونش !!

نظرات 15 + ارسال نظر
نرگس دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 10:56 ق.ظ

اگه همسر من بود! از زندگی بیزارم میکرد. البته الانم کرده!

خدا نکنه عزیزم
هر کسی روی یه چیزی حساسه البته ، بعضی آقایون هم روی اینگونه مسائل ...

لیلا یکشنبه 14 تیر 1394 ساعت 08:22 ب.ظ

سلام لیلیت عزیزم.
میدون خیلی بده غذای سوخته یا مربای سوخته! اما فدای سرت خودتو ناراحت نکن.

قربون شکلت لیلا جون
بدترین قسمتش اینه که انسان احساس ناکارامدی میکنه ... و پیری و فراموشکاری همچنین !

اف یکشنبه 14 تیر 1394 ساعت 08:04 ب.ظ

چشمتون بى بلا.
راستش همه همون سالى یه باره استفاده شون دیگه.ولى همون یک بار کلى وقت گیر و نفس گیره.خوبیش اینه که قیمتى هم نداره.
مگر اینکه محدودیت جا داشته باشید توى آشپزخونه و کابینتهاتون

ولى به نظر من که ارزشش رو داره
ما طبق وظیفه معرفى کردیم بانو.
تصمیم با شماست

فدات بشم افروز جون
ممنونم ازت
ولی من کلا مرض دور ریختن دارم و همه اش فکر میکنم اینا رو میخوام چیکار ؟!
زرنگ هم هستم !!! چادر مسافرتیمون رو بخشیدم به داداشم ، بخار شوی رو به مامانم ، آب انار گیری حجیم رو به دوستم ، بعد پررو پررو هر وقت لازم دارم میرم ازشون میگیرم استفاده میکنم ، دوباره پس میدم بذارن توی کابینت هاشون جای اونا تنگ بشه !!!

شما بودین هسته گیر داشتین عایا ؟ پلاک خونه تون چند بود ؟؟!!!

مهران جم یکشنبه 14 تیر 1394 ساعت 01:28 ب.ظ http://myladyprincess.persianblog.ir

درود و نور و سلام :)
همیشه سلامت باشین و سایتون رو سر همسر و بچه ها :)
باقی مهم نیست !:)
این نیز بگذرد !:)

کاش همه ی سوختنی های دنیا ، مثه این بود ...
خوبست که می گذرد برادر ، خوبست

Afi the new born! :D یکشنبه 14 تیر 1394 ساعت 10:20 ق.ظ

راستی تبریک پر مهرتون رو تو وب عمو دیدم!
ممنون ازلطفتون

فقط بانو خودمم یه کلبه ی حقیرانه دارم!
اونجا می نوشتین لااقل می تونستم پاسخ مهربانیتون رو بدم

افی گمراهم کردی با این تغییر نامت عاخه دختر !
به چشم منبعد اونجا مینویسم عزیزم

Afi the new born! :D یکشنبه 14 تیر 1394 ساعت 10:14 ق.ظ

مربای سوخته خیلی بده
اصلا پاک نمی شه لامصب عینِ خودِ قیرِ!!!

لی جانم هسته گیر بخرید و خودتون رو راحت کنید
از اینا

http://www.meshoptv.net/p_detail.aspx?id=3904


پی نوشت! گرمهههههههههههههههههه

دل سوخته بدتره ها ... میدونستی افروز جون ؟


خب من سالی یکبار مربا درست میکنم ، سه کیلو البالو با بذل و ببخشش شیشه های مربا بازم بیش از یک سال توی یخچال میمونه ، بنظرت برای اون یکبار برم وسیله بخرم ؟

عمو یکشنبه 14 تیر 1394 ساعت 09:26 ق.ظ

مگه میشه؟
مگه داریم؟
آدم مربا رو بسوزونه بعد شوهرش بیاد ... انقدر خونسرد ... انقدر متین ...
آقا من اعتراض دارم همسر شما همه الگوهای ذهنی ما رو بهم ریختن، من ادعای خسارت می کنم.
در مورد مربا هم والا بنده حوصله خارج کردن از هسته را ندارم

بعله ! کار همسر دلبند اصولا بر هم زدن الگوهای ذهنیست پسرم !

عمو یکشنبه 14 تیر 1394 ساعت 08:14 ق.ظ

بنده علاقه مندم بدانم، همسر محترم پس از بازگشت به منزل و سراغ گرفتن از مربای آلبالو و رویا رویی با یک دیگ پر از کُک ... چه عکس العملی نشان دادند
به هر حال ان الله یحب الصابرین

وجدانا در خصوص برخوردی که کرد جا داره یه پست کامل نگاشته بشه !
وقتی رسیدند خونه پرسید یه بوی شیرین میاد ، غذامون چیه ؟!
گفتم ربطی به غذا نداره ، مربوط به چیزیه که اگه بفهمی منو میکشی ...
گفت جدی ؟
گفتم بله ، تموم البالوهایی که اونهم پوستت کنده شد تا هسته گیری کردی ، سوزوندم ، یعنی جزغالوندم !
لبخندی زد و گفت : الان کشته شدی ؟!

همین !

یعنی خدائیش کم آوردم در مقابل خوشرویی و گذشتش ... حتی نگفت اه ، حتی رو ترش نکرد ...

همین آدم رو بیشتر شرمنده میکنه . میرم دوباره میگیرم و اینبار خودم تمیز میکنم و یه مربا آلبالو خوشرنگ درست میکنم جبران بشه ، توی دیگ مسی مرباش بنفش میشه ، نه آلبالویی ... خیلی معرکه ، امتحان کنین ( البته اگه نمی سوزونیدش )

بودا یکشنبه 14 تیر 1394 ساعت 08:12 ق.ظ

درود بر بانوی مهربانی
هوای تهران هم خیلی گرمه فقط رطوبت نداره جاش دود و آلودگی داره !
من عاشق مربای آلبالو هستم ، اصلا عاشق آلبالو هستم
بعنوان میوه ، بعنوان بستنی سالم ( یخ زدش رو عرض مینومایم ) ، بعنوان یکی از ارکان اصلی صبحانه برای کسایئ مثل من که روزه نمیگیرن ( حالا حداقل جور متفاوتی روزه میگیرن )
بعنوان شیرینی در کنار چای ( همون مربای موصوف )
جای همه دوستان خالی

چه عشقی میکنی با آلبالو بودا جان !
حیف عمرش کوتاهه و تموم سال باید مربا یا فریز شده اش رو مصرف کنیم

mahdiyemaah یکشنبه 14 تیر 1394 ساعت 01:03 ق.ظ http://mahdiyemaahejadid.blogsky.com

سلام لیلیت بخارپز....خوبی؟
چقدر حال ادم گرفته میشه وقتی مرباش جیززززززغاله میشه...
احسان الحمدلله شامه نداره وگرنه من از غر های دلبندم بیچاره بودم

سپیده مشهدی یکشنبه 14 تیر 1394 ساعت 12:42 ق.ظ

گرمههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه

اینجووور ؟؟؟

مهندس جنین شنبه 13 تیر 1394 ساعت 07:36 ب.ظ http://jenin.blogsky.com

جنوب که هواش واقن گرمه. البته نمیدونم جنوب هستین یا نه! حدس زدم:-)

سپیده مشهدی شنبه 13 تیر 1394 ساعت 07:21 ب.ظ

غرررررررررررررررررر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامانم تا میخوام کمک کنم...همین حرف شما رو میزنن:
هنوز وقت داری عزیزم...

عمو شنبه 13 تیر 1394 ساعت 07:09 ب.ظ

نهههههههههههه
مربای محبوب من
بانو من نگرانم با این شدت گرما و رطوبت تا چند وقت دیگر اکسید بشین

خییییلی بود عمو ! شکرش هیچی ، میدونی چند ساعت با وسواس دلبند طول کشید تا هسته گیری بشن ؟ حیف !
واقعا از دست بی حواسی خودم شاکی ام ...

سپیده مشهدی شنبه 13 تیر 1394 ساعت 07:07 ب.ظ

دوباره درودددددددددددددددددددددد بانو
واسه البالو...دیگ...بوی سوختگی...خستگی همسر ...که نمیشه کاری کرد
ولییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
واسه ذفعه آینده و واسه همسرتون
از این دستگاه هسته گیر بگیرین....توپ...عالی....من واسه مامان گرفتم در نیم ساعت...1 جعبه رو تموم کردن

پی نوشت:پیش پیش بگم تا کسی ازم نقد نکرده...بنده در منزل هیچچچچچچچچچچچچچچچچچچچ کاری انجام نمیدم

کار خوبی میکنی عشقم !
اگه غر نمیشنوی با همین فرمون برو جلو ! اینقدر وقت داری واسه کار انجام داددددددددن !!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.