برای چشمهایش ...

مثل پا شدن

مثل از سکون ، رها شدن

مثل چشم دوختن به نور

مثل خواهشی برای آرزوی دور

مثل هر چه تازه ، مثل هر چه خوب

مثل آفتاب سرکشی

                              که تن نمی دهد به ظلمت و غروب


مثل قول

مثل یک قرار

مثل دل سپردن جوانه ها به نوبهار

مثل عهدهای ناشکستنی


از میان طیف ها و رنگ ها

انتخاب میکنم تو را

انتخاب میکنم تویی                         

                           که چون شمالگان

                                                       سبز روشنی ....

نظرات 15 + ارسال نظر
بهسا سه‌شنبه 2 تیر 1394 ساعت 06:29 ب.ظ http://mywellnessjourney.mihanblog.com

درسته حق با شماست
اما به نظر خودم و اطرافیان سبز تیله ای هست.
مهم نیست رنگش مهم اینه که برات عاشقانه شعر بسرایند
منو بردید به یک خاطره لذت بخش و شعر ابتهاج
در شبان غم تنهایی خویش عابد چشم سخنگوی تو ام
من در این تاریکی من دراین تیره شب جانفرسا زائر ظلمت گیسوی تو ام ....
ولی بازم یه ذره با اجازه شما و همسر گرام به خودم گرفتم،ببخشید، قلم زیبا این دردسارو هم داره
همیشه باشید بانو

تو که عشقی مادر ....
این برای همه ی سبز چشمان جهانه که مثه تو برایم عزیزند ...

بهسا سه‌شنبه 2 تیر 1394 ساعت 06:13 ب.ظ http://mywellnessjourney.mihanblog.com

کاله نمی ونم چه رنگیه
اما اگر منظورتون سبزه که با رنگ لباسای مختلف و در ساعتای مختلف روز و شب عوض میشه، درسته

کال + ه = کال هستش ؟ !
هر چیزی که هنوز نرسیده باشد کال و سبز است ....

نه ، اون چشمی که رنگش تغییر میکنه تیله ایه ، مثه چشمای استیون

بهسا سه‌شنبه 2 تیر 1394 ساعت 05:53 ب.ظ http://mywellnessjourney.mihanblog.com

لیلیت بانوی عزیز
خیلی زیبا بود
بارها و بارها خوندمش
منم به خودم گرفتمش مثه جناب سروان، میشه؟ اجازه هست؟

بهسا جونم نکنه که چشمهای تو هم کاله ؟ ...

مریم سه‌شنبه 2 تیر 1394 ساعت 05:45 ب.ظ http://neveshtehayegahbegah.persianblog.ir

عالی می نویسی بانو .. به احترام عشق نهفته در شعرت می ایستم و برایت آرزوی بهترین ها را می کنم .. سالم باشی گلم

مهربانید بانو ...

سیمای سه‌شنبه 2 تیر 1394 ساعت 04:57 ب.ظ

بانو عالیه

چشمای تو چه رنگیه سیمای ؟!

Amer سه‌شنبه 2 تیر 1394 ساعت 04:31 ب.ظ http://8m8a8.blogsky.com

چقدررر من با سپیده مشهدی موافقم...
خیلی زیبا گفتید (هردوی شما)

سپاس از تو مهربان ....

سپیده مشهدی سه‌شنبه 2 تیر 1394 ساعت 02:46 ب.ظ

خوب همین دلبرایی رو میکنی که همه عاشقت میشن عزیزم

به نظر من ...
شاعری که ورای شخصیتش شعر میگه...
اولین خواننده شعرش خودشه.
یعنی از اینکه در چه احوالی بوده و چه حالی داشته و یا اصلا کی این شعر رو گفته خودش حیرت میکنه.
مثل مولانا...
زمانی که من پست قبل شما رو خوندم...و تیتر رو دیدم...گفتم...این بانو خیلی کارش درسته
آفرین...
لذت بردم

سپیده جون داشتیم ؟
عاشق کجا بوده مادر ؟ همه ی عالم مامان بزرگهاشون رو دوست دارن ، منم مادر بزرگ مجازیم ، لطف دارند همگی عزیزان ...

سهیلا سه‌شنبه 2 تیر 1394 ساعت 02:42 ب.ظ http://nanehadi.blogsky.com

بسیار زیبا

فدای زیبا دیدنت سهیلا جان ...

زن عمو یا همون عیال عمو سیبیلو سه‌شنبه 2 تیر 1394 ساعت 02:37 ب.ظ

چه قدر قشنگ بود

ای جانم زن عمو جان ...
یعنی من باید این کامنت رو قاب زر بگیرم و نصب کنم بالای سرم ...

قدم رنجه کردین عزیز دل ، خوشحالم خوشتون اومده

اف سه‌شنبه 2 تیر 1394 ساعت 12:59 ب.ظ

Perfect
همین دیگه!
عالی بود
مثل همیشه بی هیچ کم و کاستی

شرمنده میکنی افروز جانم !
اگه بگم چرا این دو تا دست نوشته ی اخیر رو اینجا گذاشتم منو میکشید یحتمل !!!

اعتراف نامه :

کشوی میزم رو مرتب کردم ، این دو تا رو پشت و روی یه برگ دستمال کاغذی نوشته بودم ! خواستم دستماله رو بندازم دور ، گفتم بذار اینا رو یه جا بنویسم ( چون معمولا شعرایی که تاریخ سرودن ندارند ، در جایی که نوشته هایم را ثبت میکنم وارد نمیکنم )
وبلاگم باز بود همونجا نوشتم ( شاید برای همین تیترش شد : اینو کی نوشتم !!)

چوپان سه‌شنبه 2 تیر 1394 ساعت 12:40 ب.ظ


نوشیدمش!
بسیاااااااااااااااااااار گوارا بود
مرسی :)

سپیده ز سه‌شنبه 2 تیر 1394 ساعت 12:27 ب.ظ

هووووم شعر از جناب سروان بید
عجب چیزی اصن بانو قدر این جناب سروانتونو تمام قد بدونیدااا

نه قربونت ! اینو من برای همسر دلبند نوشتم ، جناب سروان به خودش گرفته میگه برای من گفتی !!! اینم از عوارض همرنگ بودنم چشم پدر و پسره !!!

عمو سیبیلو سه‌شنبه 2 تیر 1394 ساعت 11:40 ق.ظ

آیکون مشعوف شدن + حض کردن + سرپا ایستادن و دست زدن ...
حالا فکرش رو بکن عین شاملو، شما شعرهای خودت رو دکلمه کنی بدی تو بازار .... می ترکونین بانو

می خوام جسارت کنم و بگم ... بانو ... خست کنار بگذارید ... حداقل خمس شعرهاتون رو بنویسین
پاینده باشید

با اینکه این شعر برای همسر دلبند بوده ، الان مدعی پیدا کرده و جناب سروان هیچ جوری زیر بار نمیرود که کسان دیگری هم هستند با چشمان سبز !

عاقا اینجا وبلاگ رژیمیست ، زنگ تفریحش شعرانه ست !
لطف و مهر عالی نسبت به بنده مستدام

مگهان سه‌شنبه 2 تیر 1394 ساعت 11:38 ق.ظ

آه بانو ...

من هرگز احساسم به وسعت شاعری نبود...

+ بسیار تحسینتون می کنم

حیف اینجا آیکون آغوش نداره مگی جان

هرشب تنهایی سه‌شنبه 2 تیر 1394 ساعت 11:06 ق.ظ http://baransobh.blogsky.com

صدای اذان می آید ...
صدای مکبر مسجد ...
صدای محزون پیرمردی خسته
که می برد مرا تا آسمان او
ومن هر صبح تشنه دو رکعت نماز می شوم
بعد خوابهای عاشقانه ام ...

بسیار شعر سپید زیبایی بود دوست عزیز

درود و نور و ستایش بر تو مهربان
وقتی مسافری از کویم گذر میکند قبل از پاسخ به سلامش ؛ نگاهی به خانه اش می اندازم تا بدانم مورد مهر کدامین عزیز واقع شده ام ...
خانه ی شما مبهوتم کرد @
پر بود از رنگ و تصویر و نواهای دوست داشتنی و صد افسوس کم نور .... بیشتر آشنا میشویم با هم ولی ، حیف است اینهمه ذوق و قریحه و احساس در شلوغی صفحه ات گم شود ...
نتوانستم برایت کامنت بگذارم ، این شد که اینجا نوشتم عزیز

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.