تشویق هلکوپتری !

دیدین این موجی که مدتهاست دامنمون رو تر کرده و حتی نامجو هم  توی یک از ترانه هاش (الکی) بهش اشاره کرده ؟ انگار هیچ خاکستریی وجود نداره و همه یا سیاهند ، یا سپید ...

همه با ما دشمنن ، ماها خوبیم اونا ... ( بوق )

خب اینجوری نیست قطعا ، هر ملتی خوبی ها  و بدی های داره ، طی تاریخ همین بوده  ... این شرقیای الکی - این غربیای الکی !

ما به ٢٥٠٠ سال تاریخمون میبالیم در حالی که کانادا داره ١٤٩ مین سالگردش رو  با اپن دور جشن میگیره و ما هی لنگ میزنیم توی خیلی چیزا ... نه اینکه اونا نمیزنن ، باید از زبون کسانی که ساکن اونجان نقایص و مصائب ویژه ی اونا رو هم شنید .

ویژگی های هر ملتی منحصر به خودشه و کسی میتونه در موردش نظر بده که جهان وطن باشه نه من ! ولی یه چیز واضح و مبرهنه و اون اینکه حداقل اهالی اون کشور خودشون از ویژگیهاشون بهتر از ملل دیگه خبر دارند !

یکی از ویژگیهامون که اخیر متوجهش شدم خساستمونه ! قصد اهانت یا قضاوت نسبت به هیچ قومیتی رو ندارم ولی چون توی شهرهای زیادی زندگی کردم بنظرم اومد که این خصلت خیلی بین استانهای کشورمون شایعه و در اینمورد تا حدی بیهوده اسم اصفهانی های عزیز بد در رفته ، اتفاقا اونا بشدت مقیدند به مهمان نوازی ، ممکنه حسابگر باشند ولی این مقوله ی جدایی هست با خساست .

یکی دیگه اش " عدم تشویقه " ... فکر میکنیم دور از جان میمیریم اگه از یه نفر تعریف کنیم و اذعان کنیم که کاری رو بخوبی انجام میده و زبر دست هستش در چیزی ...

به جاش تا دلتون بخواد ریز بین و دقیق هستیم در دیدن معایب و این رو نتیجه تیزهوشی و درایت و فهم و درک بالامون میدونیم !!

کلی هم فخر فروشی میکنیم که من اولین کسی بودم که متوجه فلان اشکال شدم ( خب ایکاش خیلی خصوصی و محرمانه مشکل رو گوشزد میکردی نه در حضور جمع  طرف رو رسوا کنی !)

نمیخواستم ایرانیها رو آنالیز کنم ( گل به خودی ؟!) منتها چون بعد از عمری که از خداوند گرفتم ، اولین باری بود که مادرم ازم تعریف میکرد نتونستم اینو ننویسم که چقدر خوبه اگه کار کسی به چشممون میاد همونوقت ازش قدردانی و تعریف کنیم بلکه تشویق بشه به اون کار !

حالا میگم یه عمر مامانم ازم تعریف نکرده بود منظورم کل ٥٠ سال نیست ، قطعا دو سالم که بوده و تونستم جیشم رو بگم کلی بهم قاقا لی لی تشویقی داده طفلک ، از وقتی عقل رس شدم رو منظورمه !

توی مدرسه و دوران ابتدایی که انواع تشویقها در موردمون لحاظ میشد : از کارت هزارآفرین بگیر تا تشویقهای هلیکوپتری سر صف صبحگاه ! ولی مامانت تشویقت کنه ، یه چیز دیگه اس...

این چند روزی که مهمان خانه ی پدری بودم  از آنجائیکه مادر گرامی چندان توان پذیرایی و انجام امور منزل رو ندارن ،  علاره بر گرفتاریهایم ، آماده کردن غذا و شیرینی و دسر روزانه و نظافت هم افتاد گردن خودم ( بویژه که جناب سروان و نامزدش هم همراهم بودند ) بعدش عروس خانوم هی چیلیک و چیلیک از دیزاین میز و غذاها عکس میگرفتند و تعریف  و ابراز احساسات میکردند که  سالی چه مامانت هنرمنده من عمرا نمیتونم اینجوری باشم و از اینگونه تعارفهای دل شاد کن ... که بالاخره مامانم به صدا در اومدند و گفتند : تازه  لی لی یت دیگه وقت و حوصله ی قبل رو نداره وگرنه توی فامیل همه آشپزی و سلیقه اش رو مثال میزدند ، با اینکه همیشه بیرون از خونه کار کرده و همزمان درس خونده  و بچه  بزرگ کرده ، سالیان سال هیچکدوم از ما برای اعیاد شیرینی قنادی نخریدیم و خودش برای همه مون درست میکرد ، کاپشنهایی که برای بچه هاش میدوخت با نمونه های فرنگی مو نمیزد و یا ... و یا .... ( میگم ننویسم یه وخ ریا بشه !!)

یهو به خودم اومدم و دیدم من یه جوری دارم  به مامان نگاه میکنم که انگار داره در مورد شخص ثالثی حرف میزنه ! 


به خودم گفتم : یعنی اینا برای مامانم مهم بوده ؟ به چشمش می اومده ؟ فهمیده که من اینها رو خودجوش یاد گرفتم بدون اینکه  اون بهم نه تنها خیاطی و شیرینی پزی ، بلکه حتی درست کردن یک غذای ساده رو  هم یاد بده  ؟!



اکثرمون عادت به تعریف و تشویق نداریم و این خیلی بده ، بزرگ کنید کارهای ریز اطرافیانتون رو ... این کار بهشون خودباوری و اعتماد به نفس میده و ساختار شخصیتیشون رو محکم میکنه ، گرچه از این بابت مدیون همسردلبندم هستم که اینقدر بهم پروبال داد که جبران همه ی نداشته هایم شد ولی با خودم فکر میکنم شاید شخصیت حمایتگر و والدانه ی من  اجازه ی مادرانگی به مادرم نداد ؟  هان ؟!


نظرات 16 + ارسال نظر
Rims چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 11:55 ب.ظ http://dailytalk.blog.ir

اصن بحث تشویق و هدف اصلی این پست به کنار .
لیلیت جون ماشالا چقد هنرمند و خلاق و توانمند بودین و هستین
ماشالا
وقتی پستاتونو میخونم کلی انرژی میگیرم دوس دارم در آینده منم همچین چیزایی از خودم بنویسم

خوب که نگاه کنین میبینین مامانهاتون همینجوری بودن همگی !
قدیما مدل مامانا این شکلی بود اکثرا ...
مرسی از الفاظ قشنگ و مهربونیتون

چوپان سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 05:11 ب.ظ

خوبه خداروشکر
بانو جان دیگه انقد همو میبینم دل همو زدیم!:))
تصمیم گرفتیم یه مدت طلاق دیداری بگیریم!
البته هنوز این تصمیمی که گرفتیمو! بهش خبر ندادم

فرزانه سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 12:05 ب.ظ

لیلیت منم نوشته هات رو دوست دارم خوب می نویسی مثل خود زندگی یه جورهایی وقتی میام می خونم احساس می کنم دارم کتابهای زویاد پیرزاد رو دوباره می خونم حتما خودت کارهاشو خوندی و می دونی چقدر راحت و بی دغدغه زندگی رو می نویسه نه پیچیدگی هاشو گرچه همیشه نوشته هاش پیچیدگی های خودشو دارند در عین روانی و زلالی. ا منو ببین می خواستم از لیلیت تعریف کنم از زویا
این بلوگفا درست شه و من یه خرده کارهام سبک تر بیشتر میام می خونمت واقعا حس خوبی می دی

تو همه جوره عزیزی فرزانه جون
زویا از دوستان خوبه منه ، خیلی ازش تاثیر گرفتم توی زندگی ...

مونا سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 11:45 ق.ظ

بانوی عزیز سلام
چند ماهیه وبلاگ شما رو میخونم البته بدون رد پا.
خواستم بدونید ما جوونترها خیلی به نوشته های صادقانه شما احتیاج داریم... نکات همسرداری، فرزندداری، عروس داری و.... :)) باورکنید من که به شخصه حتی از نگرش شما به دنیا، به زندگی، به آدمای اطراف چیز یاد میگیرم.
ممنون که هستید... X:
دوستون دارم

خدا رو شکر میکنم اگه حرفام جایی به درد بخوره ، من از شما ممنونم عزیزم

ترمه سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 10:52 ق.ظ http://terme61.persianblog.ir

من این جود والد ها رو عین کف دست میشناسم . استراتژی شون در یک جمله خلاصه میشود " بچه رو باید به چشم خوار ، و به دل عزیز داشت " ..... خدا عمرشون بده ولی نیاز همان بچه ها به تشویق و این مزخرفات روان شناسی مدرن را به تخمکهایشان هم نمیگیرند ....
این عدد های رمز که باید برای وارد شدن نظر ، در کادر وارد کنی ، شعور آدم رو به چالش میکشد انگار که مسابقه هوشه ..... یا نمیدونم شاید مال من انقدر سخت بود ... فکر کنم پای پرشین بلاگ در میان است

من خیلی با این اعداد مشکل دارم ، تو پرشین انتخابی بود ولی اینجا نه .
دلتنگتم ترمه جون ، بیا بنویس جون هر کی دوست داری ...

زهرا سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 09:51 ق.ظ

من خیلی وقته اینجارو میخونم - . شاید جای مناسبی برای سخن پراکنی های من نباشه ولی دلم میخواد -البته اگه شما اجازه بدید - توی وب های پر خواننده مثل اینجا- به بچه هامون از همون کودکی یاد بدیم زن یا شوهر خوبی هم باشند. منم مثل شما گرفتار !!! چنین مادری بودم وهستم . منتهی مادر من مشکل حقارت داره و تنها کسی که دم دستشه - منم - حتی توی سن پنجاه وخورده ای !!!! من بدش نمیاد شوهرم منو سه طلاقه کنه !!!!(خدا شاهده راست میگم )تا منم بشم مثل خودش و ووو. حسادتش - نذاشت ما رشد کنیم - پوستمون کنده شد تا زندگی کردن رو یاد گرفتیم . این پست شمارو که خودنم اشک هام سرازیر شد .

عزززیز دلم
ببخش اگه ناراحتت کردم ، منم اشکام داره میچکه الان که دارم کامنتها رو جواب میدم ، بخاطر خودم نیست ، درد دیگه ایست که باید بیام بنویسمش

سپیده مشهدی سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 09:24 ق.ظ

استادددددددددددددددددددد
دانشجویی هستم کنجکاو و جویای علم.ممنون میشم بفرمائین ,تشویق هلکوپتری چه جوریاست؟

اون "هان" آخری به صورت عمودی و با زاویه 130 درجه در حلق ما

سپیده اولین باری که ببینمت عملی بهت نشون میدم !

ADELE سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 08:37 ق.ظ

سلام
من مامانم تعریف میکنه ولی بابام ...............محاله
باور کنید اندازه خودم کمالات دارماااااااااااا ولی .......نع نمیکنه
تعریف نمیکنه

عادت میکنیم ... بقول زویا پیرزاد

ایمیلت رو مفصل جواب دادم

سایه سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 01:02 ق.ظ

من یه مدته مطالب شما رومیخونم واونقدر توی نوشته هاتون جذبه دارین که پر واضحه توی زندگی معمولی چند برابره یه وقتایی آدمای دور وبرمون اونقدر درگیر این جذبه وکاردانی میشن که فراموش میکنن شما یه آدمید وتایید مسلما شما روهم شاد میکنه منظورم اینه که اونقدر شما روقوی میبینند که اصلا احساس نمیکنن که توجه وتاییدشون برای شما مهمه.به هر روی بانو اون قسمت بچه داری وادامه تحصیلتون واقعا قابل تقدیره

چی بگم سایه جون ، توی هر سن و موقعیتی تشویق به آدم روحیه میده ...

افروز دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت 10:23 ب.ظ

عاخ عاخخخخ
اون روز به مامانم مى گم هنوز بچه ى مردم خوب و قشنگه؟! بابا همه به دخترات حسودى مى کنن. تعریف و تمجید مى کنن. تو هم یه کلمه بگو دلهوش بشیم دیگه!!

همه گیره گویا!!

این رویاعه چه باحاله! کلى خندیدم از دست کامنت مسهره ش و جواب شما :)))

عاشقتم

یادمه نوجوان که بودم و همیشه شاکی از این اخلاق مادرم ، با خودم این بیت رو به طنز میخوندم:
شاهد آنجا که رود عزت و حرمت بیند
گر برانند به قهرش پدر و مادر خویش !

همه تحویلمون میگرفتن بجز اصل کاری !!!

چوپان دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت 09:59 ب.ظ

من دلم گرفته بود!
گفتم میرم وب مادر مجازی.امیدوارم پست جدید گذاشته باشه
و بعد اومدم اینجا
و این پست
و حالا دلم بازشده:)
.
یک لبخند عمیق چقدر می ارزد؟
کاش بوسه ام برای جبرانش کافی باشد
هوم؟
مرسی

فدات چوپان مهربون و عزیزم ، مگی خوبه ؟ برین یه بستنی با هم بخورین سر حال میشی مادر ...

سپیده دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت 09:44 ب.ظ

بانو جان راس گفتین
از حکومت بگیرین ک چقد ادعای قدرت میکنن ونمیخان باور کنن باباااااا امریکا یک ابر قدرت استو بس بشینین سرتون تو لاک خودتون باشه بانو مثلا دقت کردین توی خبرپها ک بی شک 97.5 درصدش کذبه یکبار شده بیان تعریف کنن از نمیدونم پیشرفت ی کشور غربی حالا در هر زمینه ای علمی پزشکی فرستادن ماهواره ب فضا ...حالا ی ماهواره تو مسیر منفجر میشه میان چقد خوشحالی میکنن ک بلهههه منفجر شد و... بگذریم از همشون متنفرم فقط اسم اسلامو خراب کردن

بانو چقد خوب واقعاااا یاد گرفتم دقت نظرمو بالاتر ببرم بودما دقیق ولی بیشترش خواهم کرد مرسی

ای امان از نظرات تو سپیده !!!
عمو کجایی ؟ این میخواد ما رو سوار وانت فوری کنه !!!!

عمو دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت 07:34 ب.ظ

فکر میکردم فقط مامان و بابای من با تشویق مشکل دارن!!!!
واژه "حسرت" را بر دل من تاتو کنید لطفا
با تشکر

عه نفرمائین ! یه وخ بگن باریکلا ، چش میخوره جگر گوشه شون !
ولی حس جالبی بود ، به همسردلبند که گفتم اونم اعتراف کرد که همیشه براش سوال بوده که چرا هیچ چیز من مورد تایید مامانم نیست !!

تارا دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت 07:24 ب.ظ http://dokhtarekhoone.persianblog.ir

بانوی هنرمندم بانوی توانمندم بانوی با سلیقه ام بانوی بانوهااااا کاش از اون عکس ها که توش هنر شما نمایان هست میزاشتین ما هم فیض بصری میبردیم ( آیکون بغل کردن که نداشت اینجا)

هنر کجا بوده تارا جون ؟! همه ی مامانا در حد وسع و توانشون یه همچین چیایی درون خودشون دارن ( بقول جناب خان !) مطمئنم مادر شما نمونه ی یه زن کدبانوست ، از سلیقه و نوشته هات پیداست تارا جانم ...

نسترن دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت 06:21 ب.ظ

سلام
من خیلی وقته گاهی میخونمتون
خواستم بگم شما محشرید
سبک نوشتن
طرز نگاه به موضوعات مختلف
و مدل مطرح کردنشون
همه نشانه از درک و فهم و هوش بالای شماست
حالا که بحث گفتن رو پیش کشیدید
دیدم فرصت خوبیه که حسم نسبت به شما رو بهتون بگم
شاد و سلامت باشید

درود بر شما نسترن عزیز
این لطف و نظر مهرآمیز شماست ، خودتون خوب و مثبتید ، نسبت به بقیه هم همین دید رو دارید . ممنونم ازتون ...


یه بنده خدای مریضی هم هست این زیر ( کامنت رویای فیک ) که خودش رو موظف میدونه آویزون این وبلاگ باشه و دهنش رو که باز میکنه عفونت درونش بریزه بیرون ...
دعا میکنم خداوند شفاش بده

سیمای دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت 04:49 ب.ظ

سلام بانو دلم براتون تنگ شده بود
خوبین؟
چه کیفی کردین از تعریف مامانتون خداییش
بانو من خودم اگه ببینم اطرافیانم یه کاری کردن هرچند بهترینش نباشه ولی یه ذره پیشرفت داشته باشن کلی جلو خودشون تعریف میکنم
اینجوری احساس میکنم دفه ی بعد سعی میکنه بهترشو انجام بده
همیشه هم تو جمع به این معروف بودم که تو اصلا حسود نیستی و واقعا هم حسود نیستم

درود و نور و عشق بر سیمای نازنینم
نه والا ! کیف نکردم ، تعجب کردم ! کم مونده بود مردمک چشمام مثه جناب خان پولوقی بزنه بیرون !!
عاخه مامانم عادت دارن در مورد همه چی چنان تیریپ بی تفاوت بردارن که اصن شک میکنی نکنه کار بدی کردی !!!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.