خفففففن !

آقای خفن که الان یه ساعته پشت در دفتر منتظری نوبتت بشه بیایی تو ؛ خب بهت اعلام کردند بفرمائید ؛ اینکه پشت در ایستادی و بلند بلند با موبایل صحبت میکنی و اسم اعضای شو را ی شهر و نماینده ی مج لس رو میاری ،یعنی چی الان ؟!

توقع داری وقتی اومدی تو پاشم ایست بکشم و خبردار بایستم جلوت ؟؟ روزی ده بار از این شامورتی بازیها میبینم ، خدارو شکر که هر کی به ما میرسه بچه متصله !! مدل شغلمون هم یه جوریه که مراجعین فکر میکنن وقتی اومدن توی دفتر باید سرنا رو از سر گشادش بزنن و شروع کنن امکانات و امتیازاتشون رو به رخ بکشن و خدماتی رو که میتونن بهم اختصاص بدن ، ارائه کنن ! انگار یادشون رفته که اومدن اینجا خدمات بگیرن نه خدمات بدن !!

خب اونوقت میگن چرا طرف اختلاس کرد ؟ یه وخ میبینی یارو اصن تو فکرش نیست ، میان بغل بغل میذارن توی دامانش و میرن ! حالا هی از این انکار ، از اونا اصرار ...

منو اما ، به سگ اخلاقی میشناسن خوشبختانه . همونقدری  با مراجعینم مدارا میکنم و احترام میذارم که توقع دارم توی ادارات با خودم رفتار بشه ، خیلی مقیدم به این امر ... ولی این لبخند و خوش خلقی و احترام فقط تا وقتیه که مراجعم نخواد با پستش مانور قدرت بده یا با مایملکش برای خود احترام بخره و یا حتی در موقعیت فعلی کارش رو پیش ببره !

دکتری ؟ باش ! 

کل داربست های این شهر رو تو میزنی ؟ بزن !

 پیمانکار قرارگاه خا.....  هستی ؟ بسلامتی و مبارکی و میمنت !

 نماینده  و . ف هستی ؟ قربون جدت !

 ولی الان برای من یکی مثل دیگرونی که  باید کارت از کانال قانونیش راه بیفته و بند پ شامل حالش نمیشه ، برو قربونت ، برو تصدقت  ، برو ته صف ، مثه بقیه ، من نه برای برجهای نداشته ام داربست میخوام و نه میخوام بچه ام رو استخدام کنی ، نه هیچ توقع دیگه ای ازت دارم ، هدیه ام قبول نمیکنم ، بخصوص سررسیدهای مورد دار که بعد از اینکه کادو دهنده از اتاق رفت بیرون و بازش کردی هر چیزی از لابلایش ممکنه بیاد بیرون !

من با افتخار کارت رو انجام میدم چون وظیفه ام هستش و برای همین اینجا نشستم ولی اگه ببینم حس میکنی میتونی منو بخری ، با کمال احترام میزنم توی دهنت ! محکم هم میزنم ، لحنم هم بد میشه ، رفتارم هم مطلقا خانومانه نیست دیگه ! 

خدا میدونه امروزاز ٧ صبح تا ساعت ٣/٥ چجوری گذشته ، همه مون روی دور تند بودیم و من رسما نتونستم با هیچکدوم از همکارها یه کلمه حرف بزنم بسکه توی هر اتاق و راهرو و کریدور و لابی و دم در و توی کوچه آدم ریز و درشت از سرو کولمون بالا میرفت ! شنبه هم که مرخصیم شد مزید بر علت ...

تازه رسیدم خونه  ، جناب سروان منزل نامزدشون ناهار دعوت بودند ، ما هم موقعیت را مقتضی دانسته ناهاری شاهانه تناول کردیم ، خب چرا نباید به خودم احترام بذارم و یه روز هم باب میل خودم غذا بخورم ؟

این بود که از فرصت استفاده کرده تنبلی رو به حد اعلای خود رسانده و نیمرو ی جانانه ای فراهم نموده ، درون ماهیتاوه ، روی زمین ، بدون سفره ( توی سینی بود دیگه - نون رو که نمیشد بذارم روی فرش !!) با ترشی فلفل خوردیم و ای جای شما خالی .... آی جاتون خالی ... خیلی چسبید !

الان هم باید دست بکار درست کردن چند مدل غذا بشوم برای این سه چهار روزی که نیستم تا همسردلبند طفلکی که نمیتونه پروژه اش رو رها کنه و همراهم به سفر بیاد  شب سر بی شام زمین نذاره و ناهارش رو هم با خودش ببره چون نمیتونه غذای شرکت رو بخوره و من  هم که طبق معمول در کارزار تخلیه منزل و داستانهای مربوط به اون تنهام... البته جناب سروان و نامزدشون همسفرم هستند ولی توقع ندارم که اونا شریک مصایب من باشن در این ماجرا ! گو اینکه خانه ای که تخلیه میشود بزودی به سکونت آنها اختصاص داده خواهد شد ، ولی دارن میان که به قول خودشون برن  دو واحد "  همسرانگی  در سفر " پاس کنند ، جهت دستگرمی !


نظرات 19 + ارسال نظر
سپیده مشهدی دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت 11:48 ق.ظ

ممنون میشم شما به عکس ها هم توجه بفرمایئن بانوووووووو
مثلا این:
یا این:
و در اخر این:

عاشقتم سپیده جون !
باور کن اینقدر دلم میخواد این پستی که دو روزه شروعش کردم تمام بشه و بتونم ارسالش کنم که نگو !!
ولی چه کنم که اینجا خیلی شلوغه ... دیر میسم خونه ، اونجا هم وقت نمیشه

سپیده مشهدی دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت 11:16 ق.ظ

درودددددددددد به بانو بندری

شما وقت کردین ننویسین

میبینم که از افعال معکوس استفاده میکنی سپیده جان !

عمو یکشنبه 17 خرداد 1394 ساعت 01:19 ب.ظ

خدا قوت بانو

ممنونم عموی مهربون ...

سپیده یکشنبه 17 خرداد 1394 ساعت 11:39 ق.ظ

بانو کجایید پس

سپیده جون دیروز که مرخصی بودم ، بالاخره بعد از چهار روز رفتم شرکت باید یه ذره کار کنم حقوقم حلال باشه یا نه ؟؟؟!!!!

تارا شنبه 16 خرداد 1394 ساعت 08:00 ب.ظ http://dokhtarekhoone.persianblog.ir

بانو برامون از سفرتون به تهران تعریف کنید ما منتظریم
تهران هم خیلی گرم بود متاسفانه :((

درود و نور تارا جان
همه ی شهرهای بین راهمون هم گرم بود ، دیگه ییلاق و قشلاق هم معنیش رو از دست داده ...با اجازه ات سفرمون داستانی بود پر از آب چشم !!

شاپرک شنبه 16 خرداد 1394 ساعت 11:27 ق.ظ

این وانت فوری چیه که من اصلا متوجه نشدم ؟

زورفا! شنبه 16 خرداد 1394 ساعت 11:10 ق.ظ

خدا قوت عزیزم
کار با ارباب رجوع کلا سخته مال ِ شما که دیگه نوبره

رسیدن بخیر
می بینم که مستاجرِ معتمد به نفس رو بدرقه کردید به سلامتی
امیدوارم آغاز خبرها و داستانهای خوب باشه براتون

این داستان رشوه که دیگه شورشو در اورده!
هم رشوه بگیرانِ نا محترم هم دهندگانِ بی شخصیت!
آدم دوست داره بهشون بگه
ببین بچه خفن! هر کی هستی باش
مهم شخصیته که تو نداری!!!

همیشه به دیده ی احترام به کسانی که در مشاغل خیلی پر مراجع هستند نگاه میکنم چون واقعا سخته مدام زیر نظر باشی !
میخوای یه فنجون چای بنوشی ده جفت چشم تعقیبت کنه ...

بودا شنبه 16 خرداد 1394 ساعت 08:38 ق.ظ

درود بر بانوی مهربانی
یعنی بانو من سرم درد میکنه برای راه انداختن این متصل ها !
اینهایی که غلیظ و از ته گلو صحبت میکنن ، اینایی که وقتی کنارت وایمیستن بوی گندشون حالت رو بهم میزنه و یا نامه از نماینده مجلس دارن یا از فلان ارگان و دسته ، همشونم آخرش کلاهبردار از آب درمیان !
راستی بانو اگه تهران تشریف دارین خوشحال میشم ببینمتون ! روز خوش !

بودا خب من باید یه عالم بوق میبستم به کلماتت پستت پسر جان ، منشوریش هم نکردم حتی !!
تهران بودنم کوتاه بود و خیلی پر مشغله ؛ با توجه به تعطیلات کارم خیلی سخت بود .

شادمانه شنبه 16 خرداد 1394 ساعت 06:52 ق.ظ

متاسفانه نه تنها ارباب رجوع ها علاقه ای به قانون ندارند، حتی اغلب روسا هم بدشون نمی اد که این وسط لفت و لیسی داشته باشن!!

خب بالاخره باید همه چیزمون به همه چیز بیاد !!

لیلا جمعه 15 خرداد 1394 ساعت 08:13 ب.ظ http://www.khateratemohajerat2.mihanblog.com

سلام لیلیت عزیزم! این آدرس جدیدمه.خوشحال میشم اونجا ببینمت.

حتما عزیزم ، خوشحال میشم ... تغییر میدم آدرس رو ...

چوپان پنج‌شنبه 14 خرداد 1394 ساعت 10:31 ب.ظ

سایه پنج‌شنبه 14 خرداد 1394 ساعت 12:36 ق.ظ

سلام فکر کنم دیگه امروز تهرانید وآرامش به سراغتون اومده به هر حال خسته نباشید.ببخشید البته این سوال رو میپرسم اگه آروم شدید میشه لطف کنید بگید شغل شریف پر استرستون چیه؟

درود بر شما
بلی خوشبختانه در خانه ی پدری هستم و انگار جت لگ گریبانم را گرفته باشد از ٤ صبح دیگه رسما بیدارم ، گو اینکه گمانم دیشب رو اصلا نتونستم بخوابم !
شغلم هم کارمند بخش خصوصی هستم قربان...

سپیده سه‌شنبه 12 خرداد 1394 ساعت 10:57 ب.ظ

سلام بر بانوی اب و اتش مدل عمویییی
خوبییییییییییین بانو جونم
واقعا خوشم اومد از سیاست و مدیریت کاریتون
جناب سروان خوبببببببن

درود و نور و محبت بر سپیده ی عزیز
بله مرسی همه خوبن ، الان دیگه داریم سوار اتول میشیم راه بیفتیم به سوی ولایت ...
به قول اندی : دارم میرم به تهران ، دارم میرم به تهران !!!

شادی سه‌شنبه 12 خرداد 1394 ساعت 05:23 ب.ظ

سلام بانو
براتون آرزوی سفری خوب و بیخطر دارم. خوش بگذره به همه تون.

به اون دو تا که خوش میگذره قطعا ! حالا شاید از تشعشعاتش ما هم مستفیض شدیم !!

عمو سه‌شنبه 12 خرداد 1394 ساعت 05:19 ب.ظ

اول اینجا ولایت شماست.
ما تمام سه روز تعطیلی را در منزل هستیم بانو و از تهران خارج نمی شویم. فقط فردا را می رویم منزل پدری
لامصب این وانت فوری ها فقط شیشه نوشابه بار می زنه
یه بار به زور می خواستن از دم دانشگاه تهران من رو بار بزنن ببرن اونجا که عرب نی می ندازه جیم زدیم

میبینی تو رو خدا ؟؟!!!
سه روز توی خونه سخت نیست ؟ کپک میزنین ها !!
والا ما همسر دلبند نیست باهاش جیک جیک کنیم کلا نوکمون چیده شده اس این چند روز ... اوریانت را میرویم ولی حتما ...

عمو سه‌شنبه 12 خرداد 1394 ساعت 05:12 ب.ظ

درود و دو صد درود به لیلیت عزیزم
خدا قوت
بچه متصل خیلی واژه جالبی بود (نشنیده بودم)
این نماینده و. ف. در واقع منظورتون "وانت فوری" بود دیگه
بعض اوقات یه نیمرو تک نفره از هر منوی مفصلی بیشتر می چسبه.
سفرتان بخیر
در پناه خدا

ما می أئیم ولایت شما ، شما کجا میروید ؟!

این وانت فوری که میدونید بار میزنه و فقط یه جا میبره خالی میکنه !!! چشم دشمنت ببیند

رویا سه‌شنبه 12 خرداد 1394 ساعت 04:35 ب.ظ http://khoshbakhti1393.blogsky.com

پس دیدین من زدم تو خال...
آخ آخ شرمنده بانو حواستونو پرت کردم غذاتون سوخت.حالا اشکال نداره شما با همین سیب زمینی های ته گرفته میتونین ارائه دهنده ی نسل جدید الویه به خانواده باشین

میگم ، ما اخلاقمون خیلی شبیهه از این بابت ! بقول چوپان سگ مانسته !!!!

رویا سه‌شنبه 12 خرداد 1394 ساعت 04:18 ب.ظ http://khoshbakhti1393.blogsky.com

سلام بانو اولا یه خسته نباشید جانانه بگم که واقعا مشخصه که کار پر مشغله ای دارین.در ثانی منم تا حدودی باهاتون در ارتباط با یکسان بودن حق ارباب رجوع در هر مقام و منصبی موافقم ولی بعضی وقتا کار بعضیا باید راه بیفته دیگه.مثلا همین آقای بز کوهی ِ خودمون، خدارو صد هزار مرتبه شکر که در حوالی شهر و محل خدمت شما کار اداری ندارند وگرنه که با این روحیاتی که از شما دیدیم و از ایشون سراغ داریم اوضاعی میشد...
البته شوخی میکنم نمیدونم چرا یهو تا متن رو خوندم یاد مرد رشتی افتادم.
در رابطه با درس دو واحدی همسرانگی در سفر، شما میتونید یک واحد رو تئوری و واحد دیگه رو عملی در قالب کارورزی به دو نو گل تازه شکفته ارائه داده و تمام وظایف و امور مربوطه رو به اونا محول کنید.
اینم باب شوخی بود
زیاد صحبت کردم
بهرحال بانو سفر خوبی رو براتون آرزو دارم.تعطیلات خوش بگذره

رویا جون در مورد کاپریکورن جدا باهات همعقیده ام !
بارها به خودش هم گفتم ، اگه ما ناچار بودیم همکاری همساده ای چیزی باشیم قطعا یا ایشون منو میکشتند یا من اعلاحضرت رو !
البته اگر سر و کارشون با واحد ما بیفته ( که بنابه دلایلی هرگز نمی افته ) طبق عادت میخوان دو تا عربده بکشند و دو نفر رو هم شط و پط کنند و صداشون رو بندازن سرشون که البته چون ما اصولا اکثر مراجعینمون بز کوهی اند ، ساربانیم و میدانیم شتر را کجا بخوابانیم !!

پ. ن : اعتماد به نفسم توی حلقم !!! ده دقیقه اس میگم این بوی سوختنی از کجاست ؟! من که مرغم رو توی آرام پز گذاشته ام و امکان نداره بسوزه ، پس از خونه ی ما نیست ! رفتم توی آشپزخونه برای خودم قهوه بریزم که ... عی بابا ! این سیب زمینی ها رو کی گذاشته آب پز بشه ؟ شعله ی زیرش چقدر زیاده ؟ !! بنظرتون با سیب زمینی ته گرفته میشه الیویه ی دودی درست کرد؟ !

Amer سه‌شنبه 12 خرداد 1394 ساعت 04:14 ب.ظ http://8m8a8.blogsky.com

بابا خفففففن !
خوف داشتم کامنت بذارم :|
مخصوصا اینکه نیمرو رو هم رو زمین زدی !
و با فلفللللللل........

خفن اونیه که متصله ... بادبادک هم دمش به یه نخ وصله و ما نیستیم !!!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.