ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 |
الا یا ایهالساقی ! اگه پست جدید نذارید پشت تون باد میخوره و اونوقت هر بار به بهانه ای نوشتن رو به تعویق میندازید ...
این اتفاقی بود که طی هفته ی گذشته دستم رو گرفته بود و نذاشت بیام زمین ادب ببوسم و عرض ارادت کنم به دوستان گل وبلاگستانم:)
سه روز تعطیلی هفته ی گذشته فرصت خوبی بود که به کارهای عقب افتاده برسم ولی مگر همسردلبند گذاشت ؟!
ایشون اعتقاد راسخ دارند که تعطیلات همه چی باید تعطیل باشه و گند از سر خونه در رفت هم ، بره !! هیچ اشکالی نداره :) بنابر این عملا نتونستم کار مفیدی انجام بدم جز فیلم دیدن ...
دیگه پذیرفتم روز تعطیل روزیست که من خونه باشم و همسردلبند نباشه ! ( اینطوری مگه بتونم کاری انجام بدم ) برای همین امروز با یه صبحونه ی رویایی روز تعطیلم رو جشن گرفتم : نون و پنیر و چای شیرین ! ( همیشه چای رو تلخ مینوشم) و اینگونه بود که به خودم یه حال اساسی دادم و قید رژیم و سم سفید و این داستانها رو زدم و لذتش رو بردم !!
عیبی نداره ، از شنبه دیگه خودم رو میسپرم به رژیم جدیدی که تا به حال امتحانش نکردم و یه ذره عجیب غریبه ( رژیمی که کوکا لایت و ماالشعیر و ژله و پولکی کامور داره هم شد رژیم ؟!)
در کنارش هم یه عالمه برنامه ریختم ( البته من خدای شروع برنامه های نیمه تمومم! ) از جمله تایپ سه چهار دفتر دستنویس و در ضمن قرار گذاشتیم شبها بطور جدی یکی دو ساعتی برای زبان انگلیسی وقت بذاریم اونم به شیوه ای متفاوت ...
راستش رو بخواین جناب سروان به روزهای پایانی خدمتش رسیده و نهایتا تا یکی دو هفته ی دیگه کنارمون باشه و بعد میره تا مرحله ی جدیدی از زندگیش رو شروع کنه ... برای همینه که سعی میکنیم به شکل معقولی به پیشواز سندرم آشیانه ی خالی بریم !!
یعنی به زودی علی میمونه و حوضش :)
یکسال و نیم پیاپی هر روز همسردلبند پسرک رو بیدار کرده ، براش صبحونه مهیا کرده ، جلوی درب ورودی چهارپایه براش باز کرده تا بشینه و به فراغ دل پوتین هاش رو بپوشه و بره قرارگاه ... و حالا من میدونم چقدر براش سخت میشه که دومین بچه اش هم اینجوری ازش دور بشه ...
زندگیست دیگر ، باید جای خالیش رو با دلمشغولیهای دیگری پر کرد وگرنه دلتنگی بطرز باور نکردنی آزاردهنده خواهد شد .
یکی از راههای جذابه پر کردن این تنهایی ، جر و بحث و اختلاف نظر و جنگیدن به شیوه ی جهادیه !
اره بده ، تیشه بگیر ...
راه دیگه اش مبارزه ی تن به تن هستش ، به شیوه ی نینجاها ...
شمشیر سامورایی هم راه دیگری برای اثبات حقانیت هستش ، منتها خیلی مهمه که شمشیر رو از رو ببندیم یا از زیر !
خلاصه یکی از برنامه هایی که برای پر کردن اوقات فراغتمون در غیاب دو نوگل باغ زندگیمان داریم ساخت فیلم آتش بس ٣ هست با هنرمندی لی لی یت و همسردلبند !
والا ، خب وقتی خودمون دوتایی توی این شهر دراندشت تنهاییم نباید به فکر هیجان باشیم ؟! چی هیجان انگیز تر از این که به پر و پای همدیگه بپیچیم ؟! شما راه بهتری پیشنهاد میدین ؟؟؟
پ. ن :
یکی از مراجعینمون توی شرکت ، یه خانم ایتالیایی هست که وقتی با همسرش ( ایشون عرب اهوازی هستن و سالها قبل برای تحصیل به رم رفته بوده) آشنا میشه ازدواج میکنند و به ایران میاد و سالهاست اینجا زندگی میکنه ( باور کنید به اندازه ی من هم غر نمیزنه و از اینجا ناراضی نیست !) ولی خب تنهاست و فارسی رو هم به سختی صحبت میکنه - دیروز وضع حمل کرد ،اونهم در شرایطی که مادرش نتونست بیاد ایران و کنارش باشه و اینجا کاملا غریب هستش ... چند روز پیش خیلی اتفاقی ازش اسم بیمارستان و دکترش رو پرسیده بودم ، دیشب به مسئول روابط عمومی شرکت زنگ زدم شاید نام خانوادگی خانم رو بدونه تا بتونم برم بیمارستان عیادتش ( چون فقط فامیلی همسرشون رو میدونستم ) که البته نمیدونست ولی باهام اومد تا ساعت ده شب نگهبانی بیمارستان اجازه بده خارج از وقت ملاقات برای عیادت برم !
باورتون نمیشه طفلکی چقدر خوشحال شد : کسی که اصلا توقعش رو نداشت زمان وضع حملش رو به خاطر داشته باشه و به دیدنش بیاد... توی یه اتاق خصوصی تنها بود و نوزادش توی یه تخت سبد مانند در کنارش ! یعنی وقتی به این فکر میکنم که زنی که تازه سزارین شده باید دغدغه ی این رو هم داشته باشه که بچه اش گریه میکنه بره بغلش کنه و بهش شیر بده ( اینو اضافه کنید به جاری نبودن شیر و بلد نبودن رفلکس مکیدن توسط نوزاد ) اشکم در میاد ...بعد برای بالیدن همین بچه ٣-٤ کیلویی ، بیست - سی سال زحمت میکشی ، اونوقت باهاش خداحافظی میکنی تا بره یه جای دیگه ی این کره ی خاکی زندگی کنه ... با علم به اینکه معلوم نیست دیگه ببینیدش یا نه !
به جای فیلم آتش بس من پیشنهاد بهتری برای شما و همسر گرامی دارم:
از این مدلهای ماشین یا هواپیما بخرید و بشینید با حوصله درستش کنید.
توضیح اینکه من خودم این کار رو می کنم و اصلاً هم شوخی بردار نیست. بخواهید ظریف و دقیق کار کنید یهو می بینید چند ماه وقت گرفته.
راه دیگه هم خرید یک سی دی بازی دو نفره است مثل فیفا یا ماشین سواری و با همسر شریف بشینید و برای هم توی بازی کری بخونید. زود یاد می گیرید نگران نباشد.
درود و نور و مهر بر دوست
اینها رو برای مزاح گفتم :) وگرنه ما سری از هم سوا هستیم و اینقدر بازیهای دونفره داریم ( از جمله یک منچ و ماروپله ی غول آسا - برای اینکه حس کنیم لی لی پوتی هایی هستیم که به اسباب بازیهای گالیور دستبرد زدیم !!) که میتونیم مدتها سرگرم بشیم ! کری هامون هم معمولا موقع تخته نرد میره توی فاز پوز زنی :
چون تاس نشیند همه کس نراد است و از این دست هذیانهای هنگام باخت !!
ولی از پیشنهاد شما هم استقبال میکنیم ، چرا که نه ؟! تا به حال پازلهای هزار تکه جور میکردیم ( ٩٩٠ تاش من - بقیه اش همسردلبند ) از این به بعد ماشین مشتی ممدلی درست میکنیم برادر ...
میفهمم جقد بی انصاف....دلیل اینکه گفتم دختر ندارین این بود که خب اگه دوتا پسراتون رفتن لااقل دختری دارین که پیشتون باشه و تنها نباشین
سپیده جان دختر یا پسر تفاوت چندانی نداره ، بچه ها باید پی زندگی خودشون رو بگیرند ... زوجینند که برای هم میمانند
عنوان پست خیلی خوب بود
فرشته مهربان این محبت تون در حق یک خانم بدحال غریب ، قطعا بی پاسخ نخواهد بود.
فدای تو زیتون بانوی نازنین :)
بانو گریم گرفت با جمله اخرتون ....
.چراااا دخترررررررر ندارین
دختر ؟! چرا دلت خواست دختر داشته باشم ؟
سپیده جون من فرصت تجربه کردن داشتم ولی زندگی خیلی وقتها این فرصت رو برای همه مهیا نمیکنه ...
شما هنوز مجردی و شاید خوب نتونی مزه ی این چیزی که میگم به اندازه ی یه تازه عروس درک کنی ولی ببین میتونی چیزی که میگم مجسم کنی و بعد ری اکشن خودت رو بررسی کن :
هر هفته پنجشنبه شب که میشد دلمون تاپ تاپ میکرد که چه خوابی برامون دیده شده ! و هر هفته این سناریو تکرار میشد :
مادر همسردلبند قلبشون میگرفت و ما باید میبردیمشون بیمارستان .... درست هر هفته از همون هفته ی اولی که عقد شدیم !
درست از ٤- ٥ بعدازظهر ما بیمارستان بودیم تا پاسی از شب ... بیمارستانهای خصوصی رو هم که میشناسید نوار قلب و اکو و و بستری توی اورژانس و این داستانها و تا همه متفق القول بشند که عصبی بوده و مرخصه ساعت یک و دو شب بود ... و همه ی اینا بخاطر این بود که جاهایی که دعوت شدیم نریم ، سینما نریم ، پیاده روی نکنیم و در یک کلام با هم نباشیم . همسردلبند هر دفعه از همراهیشون سر باز میزد ولی من اصرار میکردم باید همراهشون بریم تا روزی که دکتر رسما بهمون گفت ایشون مشکلی ندارند و تمارض میکنند اما باز هم من کوتاه نیومدم و به همسر گفتم حتی اگر تمارض باشه علتش اینه که نیاز به توجه ما داره به قول T.A نیاز به نوازش ...
اینقدر همراهیشون کردیم که دیگه پدر همسردلبند میگفت : مراقب باش پنجشنبه ها قلب نگیره چون من به هیچکدوم از بچه ها زنگ نمیزنم که همراهیمون کنن !
l
سلام بر بانوی عزیز لیلیت متنت بسیار تامل برانگیز بود به نظر من این وظیفه و دین ما به زندگیه قانون طبیعته که بچه هامونو بزرگ کنیم و بعد ازادشون بذاریم تا جریان زندگیشونو به تنهایی ادامه بدن مهم اینه که وقتی کنار ما هستن درست زندگی کردن رو خوب یاد بگیرن که در جریان زندگیشون بتونن مشکلات رو تحمل کنن.
در ضمن هر دو فرزند من خارج از کشور بدنیا اومدن بدون اینکه هیچ کسی کنارم باشه دقیقا حال اون خانم رو درک میکنم اینکه بدیدنش رفتی مثل اینکه دنیا رو بهش دادی خدا خیرت بده بانوی عزیز.
درود و نور و مهربانی بر تو فرشته ی عزیز
اینکه تونستی دور از خانواده دو فرزندت رو بدنیا بیاری حکایت از توانایی تو مادر نمونه داره ... موفق باشی عزیزم
سلام میشه برام بگین منظرتون از مامانای سنتی ؟چیه پسر کوچیک من سه سالشه خیلی حساس وکم صبره گاهی واقعا در برابرش کم میارم ونگران میشم که این حساسیت اخلاقی براش بمونه وقتی آقا پسراتون کوچک بودن از این نگرانی ها نداشتین ببخشین اگه سوالم یه مقدار خصوصیه؟دوست دارم از تجربه هاتون استفاده کنم
مامان سنتی از دیدگاه من البته ، یه مامان گله که توی خونه موندن و شاغل نبودن رو به سر کار رفتن و سپردن بچه اش به مهد و فامیل ترجیح میده ، وابستگیش به همسرش بیشتر از زنیه که عادت نکرده برای هر چیزی صبر کنه تا ظهر " آقاشون" بیاد خونه و اون کار رانجام بده ، بنابر این در خانواده ی غیر سنتی منبع قدرت خانواده که در جوامع سنتی پدر هستش ، دیگر فاعل مایشاء نیست و مادر خونه هم نقشی تعیین کننده ( درست به پررنگی پدر و گاه بیش از اون داره )
به نظرم پسربچه هایی که با مادر سنتی بزرگ میشن یاد میگیرن نقش مردانه ی پرنگ تری داشته باشند ( البته تاکید میکنم این نظر منه و الزاما قطعی نیست )
متوجه نشدم حساسیت پسرتون در چه زمینه ایه ؟ دوست داشتین برام بنویسید و بگید عمومیش نکنم .
هَلْ جَزَاء الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسان؟
آیا پاداش نیکی جز نیکی است؟
خدا جواب کمک به یه غریب رو به بچه راه دورت برمیگردونه
عزززیزم
از این دیدگاه بهش نگاه نکرده بودم ! ممنون از زبانت که به خیر چرخید ...
سلام بانو
همینه که بهشت زیر پای شماست
خوشا به سعادت تون خانم
شادی جون اگر هنوز مادر نشده باشی ، پتانسیلش رو که داری ! به امید اون روز ...
متن های شما در مورد فرزندانتون منو خیلی به فکر فرو میبره منم مادر دو پسرم وبا تجربه کمی که دارم به این نتیجه رسیدم که واسه پسرها همیشه باید سوپر مامان باشی وهمیشه پر از حس زنانگی توی یه خونه با سه تا مرد زندگی کردن خیلیییییییی انرژی میطلبه...یه جایی از قصه هم که پر میکشن ومیرن . یهو احساس کردم جای خالی انرژیشون خیلی غمناکه من هم دلم گرفت
خدا نکنه دلت بگیره بانو ...
ولی راستش در یه مورد خیلی مطمئن نیستم :
سوپر مامان بودن !
اتفاقا دیدم بچه هایی که مامانهای خونگی و سنتی داشتند خیلی قویتر و همه چیزدان تر و موفقتر بودند !
سیلام بانوی مهربون
ب زودی با جزیئات مینویسم فکر کنم ب درد این روزهای شما بخوره
امیدوارم چیزهای خوب خوب بنویسی عزیزم ...