گاو مش حسن


به خودم میگم : فصل عوض شده و برای همینه که اینهمه سرم شلوغه و این پیک کاری  خیلی زود میگذره  ... ولی کو ؟!  الان نیمه ی  ماه مهره و هنوز روزی دوازده ساعت کار روی سرم ریخته ، جوری که متوجه نمیشم چطوری ساعت ٧ عصر شد در حالیکه ساعت رسمی کارم ٤ هستش  !

میرسم  خونه و فقط دلم میخواد یه دوش بگیرم و پهن بشم روی کاناپه ولی بخاطر ریزگردهای امروز یه لایه خاک روی پارکتها نشسته جوری که چندش آوره پات رو کف خونه بذاری ... سعی میکنم بهش فکر نکنم به امید اینکه فردا روز نظافت کلی ست .

هنوز دسته کلیدم رو زمین نگذاشتم که نگهبان مجتمع زنگ میزنه و تا درب رو باز میکنم یه بشکه  بزرگ شیر میده دستم ! یعنی میخواد بده ، ولی بسکه سنگینه از پسش بر نمیام و خودش میاره توی آشپزخانه ...

گویا گاو مش حسن زاییده و اینم سهمیه منه از شیرش ! دوش و کاناپه پیشکشم باشه ، اینهمه شیری که توی یخچال براش جا ندارم بلای جانم میشه ... دو نفر آدم ، حتی اگه قوت غالبشون شیر باشه سه ماه طول میکشه تا اینو بخورن !!

اول به فکر میفتم از فردا رژیم شیر بگیرم  ! اما خب اینم روزی یک لیتر بخورم ، تکلیف بقیه اش چی میشه ؟ راه بیفتم تخسش کنم بین همسایه ها ؟اونوقت  باید توضیح بدم به چه مناسبته ،  اگه به هر دلیل باعث مسمومیت کسی شد چی ؟

به هر مکافاتی هست توی بزرگترین قابلمه هایی که دارم میریزیم و میجوشانم ده کیلویی برای ماست ( باید تبدیل به چکیده کنم وگرنه توی یخچال جا نمیشه !) ده کیلو هم برای پنیر پیتزا ، یک پارچ هم برای نوشیدن ، بقیه اش هم ... فعلا بمونه روی میز تا ببینم چکارش کنم !


خوشا به حالت ، ای روستایی

چه شاد و خرم ، چه باصفایی !!


دست گلت درد نکنه ولی واقعا فکر نکردی با اینهمه شیر چکار باید بکنه کوکب خانم ؟ !

همسردلبند دیگه تیر خلاص رو زد و با یه عالمه هلو و شلیل و انگور و موز و هندوانه و گوجه و خیار و سبزی و کاهو  و کدو و بادمجان و فلفل و .......از راه رسید !

بعد میگن چرا خانومها بداخلاق و قدر ناشناسند ! یعنی با نگاه میخواستم شکمش رو پاره کنم ( حالا این طفلک از کجا باید میدونست یه نفر اینهمه شیر تعارفی برامون فرستاده و همینجوریش هم یخچال جا نداره ؟!)

یادم نیست سلام کردم یا نه ، با صدایی که نمیشد ولوم خشمش رو پایین آورد فقط گفتم : میدونستی ما ٢ نفریم ؟؟؟ شما هنوز آذوقه ی یه خانواده ی ٤ نفره ی قحطی زده رو میخری ، اونم هرشب ؟!! فکر نمیکنی من باید اینا رو کجا جا بدم ؟

دلبند که مهربونی و آرامش همیشگیش آدم رو خلع سلاح میکنه گفت : آخه  فردا رو تعطیلی ، ترسیدم دوباره بری کلی خرید کنی ، اونوقت میخوای به تنهایی اون بار سنگین رو  حمل کنی  اذیت میشی ، این بود که هر چی دم دستم رسید خریدم ،  تو فردا راحت باشی :::


و اینگونه بود که در حالی که از خستگی رو به موت بودم تا ساعت یک نیمه شب درگیر مصائب کوکب خانم و معطل سرد کردن شیر و مایه زدن و ورود به پروسه پنیر سازی تا مرحله ی  رنده کردن پنیر پیتزاها برای فریز کردن شدم ... میوه ها هم  که هیچ جوری توی یخچال جا نشد و توی این هوای گرم و شرجی موند روی کانتر آشپزخونه :)


و امروز روز تعطیلی من است و مثلا سر کار نمی روم و مواجهم با یک عالمه کاری که دلبند جان  برام درست کرده !

خانه ای که  به لطف اقلیم طلایی این شهر خاک گرفته ، آشپزخانه ای که بمب درش منفجر شده و اتاق جناب سروان  هم که دیگه نگو و نپرس  : خودشون نیستند  برای ثبت اختراع تشریف برده اند تهران اما تمام سطح اتاقش پر است از سیم و دیود و آی سی و خدا میدونه دیگه چی !! و صد جای اتاق و تخت و میز و کامپیوترش استیکر چسبونده و روش نوشته و قسمم داده که به اتاق و وسایلش دست نزنم و فکر نظافت و مرتب کردن رو از سرم بیرون کنم وگرنه همه ی برنامه ها و چیدمانش به هم میخوره و بدبخت میشه !!


اولین باره که آرزو میکنم تعطیل نبودو میرفتم سر کار .... حداقلش این بود که شاسی زنگ رو فشار میدادم صبحونه ام رو می آوردن میذاشتن روی میزم :)


نظرات 20 + ارسال نظر
علی امین زاده دوشنبه 11 آبان 1394 ساعت 04:45 ب.ظ http://www.pocket-encyclopedia.com

من جاتون بودم می رفتم کلی کرن فلکس (برشتوک) می خریدم و تا چند روز رژیم برشتوکی می گرفتم! آی حال میده.

اون کار رو هم کردم ! برشتوکهای فیتنسی مخصوصا اونایی که بلوبری توش داره خیلی حال میده ! اونقدر که میتونی بشینی یه جعبه اش رو بخوری و رژیم در مخیله ات هم نباشه :)

سلام سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 11:05 ق.ظ

آفرین واقعا چه قدر هنرمند...حتی از آب ماست هم قره قوروت درست کردی...به به...جای ما هم بخور
ولی حسابی کوکب خانوم شده بودید ها...از سرکار بیای با این همه کار تو خونه واقعا ایشالا خدا حفظتون کنه

زهره خاموش دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 02:50 ب.ظ

سلام من تازه واردم...مگه شما چند سالتونه؟؟؟؟؟
جناب سروان همسرن یا پسرتون؟؟؟؟؟

بیش از یک قررررن و اندی از سن من میگذره و جناب سروان پسر کوچکترم هستند بانوی خاموش ...

زیتون یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 07:15 ب.ظ http://www.zeytoone-tanha.blogsky.com/

اینقدر دلم میخواد خودم ماست درست کنم و رب گوجه بپزم. تا الان همت و جرات نکردم. شنیدم جفتش بسیار حساس و پر دردسره. منم که تنبل

نه اصلا !! خیلی راحته ، حتی اگه مشکلی پیش بیاد بازم به امتحانش می ارزه ...

ADELE یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 12:18 ب.ظ

به به و چه چه هم داره
شیر تازه
قره قوروت فرد اعلی
از همه مهمتر لیلیت عزیز
معلومه که داره

قربان شکلت خواهر جان

دلارام شنبه 18 مهر 1394 ساعت 02:35 ب.ظ http://femo935.mihanblog.com/

سلام واقعا خسته نباشی شما خیلی هنرمندی هم ماست وهم پنیر درست میکنی

کوکب خانوم شدم !!
متشکرم عزیزم

عمو شنبه 18 مهر 1394 ساعت 01:53 ب.ظ http://Mrmustache.blogsky.com

خدا قوت لیلیت جان

شما بیشتر عموی مهربون !

زهرا شنبه 18 مهر 1394 ساعت 12:36 ب.ظ

سلام عزیرم
خسته نباشی با این همه کار
یه سوال داشتم: میشه طرز تهیه پنیر پیتزا رو برامون بذاری من همیشه از خوردن پنیر پیتزای بازاری عذاب وجدان میگیرم و ازون طرف هم غذایی که با پنیر پیتزا باشه خیلی خوشمزه میشه
ممنون میشم

زهرا جان منهم از دستوری که توی نت هست استفاده کردم
سرچ کنی و با فیلم و تصویر ببینی خیلی واضح تر از توضیحات من هست عزیزم

ADELE شنبه 18 مهر 1394 ساعت 07:24 ق.ظ

سلام لیلیت جان
واقعا دستتون درد نکنه
چقدر کدبانویی شما
بعد این پروسه چقدر طول کشید ؟؟؟؟
منظورم تمام شدن کل شیرهاس ؟

درود و نور بانوی مهر
از ساعت 7 تا یک شب
بعد هم که فردا ماست آماده شده رو توی یخچال گذاشتم و عصر کیسه انداختم که تا آخر شب ماست چکیده ام آماده شد ... جمعه هم آبهای حاصله رو جوشاندم و تا غروب دیگه قره قروت طلایی فرد اعلی هم درست شده بود و الان همکارانم دارند میخورند و به به و چه چه میکنند !!!

بودا جمعه 17 مهر 1394 ساعت 06:26 ب.ظ

درود بر بانوی مهربانی
من اگه جای شما بودم این شیرها رو گرم میکردم و بعد از اضافه کردن قهوه یا کاکائو بین مردم رهگذر یا فقرا بعنوان خیرات یا هر عنوان دیگه ای پخش میکردم و با این کار هم کار خیری کرده بودم هم از دست اینهمه شیر نجات پیدا میکردم تازه به آرامش بی نظیری هم می‌رسید
خدا به شما سلامتی و به مالتون برکت بده . امین

ممنونم بودای مقدس
اولین گزینه ام همین بود ولی خب مشکلات ما رو که میدونی ...
بذار خیلی ورود نکنم بهش

نگار جمعه 17 مهر 1394 ساعت 11:20 ق.ظ http://negarss.blogfa.com/

لم نیامد این را اضافه نکنم!
لیلیت!
نام همسر اول ادم!
نه واقعا خوشم!
و خوش بحال جناب سروان که لیلیت را دارد!

درستش اینه :

خوش به حال لیلیت که جناب سروان رو داره ... این چند روزی که نیست انگار خونه رو با خودش برده بچه ام :)

نگار جمعه 17 مهر 1394 ساعت 11:18 ق.ظ http://negarss.blogfa.com/

زیاد وقت ندارم که بیشتر بخونم!
سر کلاس فیزیک نورم و استاد باز هم داره چرت و پرت میگه برای سرگرمی هم که شده اومم وب گردی و چه جالب که نثر نوشتنتان به دلم نشست!
گه گاهی خوش حال میشوم زندگیم را با کسی شزیک کنم!
پس خوشحال میشوم شما هم به من سر بزنید!

درود و نور و مهر بر شما
خوش اومدین نگار جان ، ممنونم از دعوتتون ...

ماهی جمعه 17 مهر 1394 ساعت 09:44 ق.ظ http://nimehdovom.blogsky.com

سلام دوست خوبم.
ما ازین گاوا 40-50 راس داریم. دلت نخاسته باشه صبح اول وقت یه لیوان شیر تازه میجوشونیم و با هل کوبیده همونجا داغ داغ جلو چش گاوه میخوریم و بر پدرمادر مش حسن خدابیامرزی میدیم. هفته ای یبار هم قد ماست و پنیر میاریم خونه. برای کسی هم تعارفی نمیفرستیم تا به درد شما دچار نشه .

ای بابا !! پس شما سر گنج نشستین بانو جان و ما خبر نداشتیم ؟!

فرزانه جمعه 17 مهر 1394 ساعت 01:43 ق.ظ http://baghanar.blogsky.com/

چقدر زندگی بود توی این نوشته لیلیت . شاد و پابرجا باش و بتاب به خانه ای که نور را فرامی خواند

فدای فرزانه ی مهربانم که حضورش تابناک میکند دلمان را .... سپاس بانو جانم

سپیده ز پنج‌شنبه 16 مهر 1394 ساعت 04:57 ب.ظ

ینییییی عاشق خودتونو جناب سروانتونم ....زنده باشین الهی

ممنونم از مهربونیت عزیزم .... ایشون هم دورادور با تموم بچه های اینجا آشنایی دارن و از طریق من پیگیر شون هستند :) سلام دارند خدمتتون

دلبر پنج‌شنبه 16 مهر 1394 ساعت 02:30 ب.ظ

خستگی ات به جانم بانو

قربون شکل ماهت عزیزم ...
ماست چکیده آماده شد و الان دارم براش موسیر رنده میکنم ، آب باقی مونده اش رو هم گذاشتم بجوشه باهاش قره قروت درست کنم ...

همسردلبند میگه خوبه شاکی بودی از شیرها و حاضر نیست از یه ذره اش بگذری !!!

mahdiyemaah پنج‌شنبه 16 مهر 1394 ساعت 11:44 ق.ظ http://mahdiyemaahejadid.blogsky.com

چقدر سخته هم شاغل باشی هم دنیای کار روی سرت ریخته باشه.
چقدر همسر نازنین و.شیکی داری شما...ادم شرمنده کن به معنای واقعیه...
یه همچین ارامش و مهربونی رو احسان هم داره....کاملا هم مطلق و همیشگیه...نمیدونم چرا قسمت زندگیش یکی مثل منه:-(
خداروشکر امیرعلی عزیزم هم به باباش کشیده....

کلی هم به هم می آئید ... خوشبخت باشید عزیزم و سایه سار امیر علی نازنین :)

فائزه پنج‌شنبه 16 مهر 1394 ساعت 11:38 ق.ظ

سلام لیلیت عزیزم
آفرین به شما بانوی نمونه
خواندن نوشته های پرمغز شما برای من مثل نشستن در محضر یک استاد فلسفه و ادبیات لذت بخشه .
و گاهی احساس می کنم شما یک روانشناس تجربی هستید . و گاهی طوری از احساساتتون صادقانه می نویسید که تصور می کنم ظریف ترین و شکننده ترین بانوی عالمید .
و گاهی محکمترین آدمی هستید که میشه بهتون تکیه کرد و دلگرم شد .
شما بی نهایت مهربان و دوست داشتنی و در عین حال سیاس و مدیر هستید . خدا شما رو برای اطرافیانتون حفظ بکنه .
به قول معروف آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری !

درود و نور و مهر بر شما
باور بفرمایین اینقدر منو شرمنده کردین که شک داشتم کامنت رو تایید کنم !
والا این کامنتها خطرناکه ، یه وقت آدم باورش میشه ... بخصوص اگه مثل من جنبه اش کم باشه :)

ممنونم از اظهار لطفتون ولی منهم یکی مثل مامانهای شما هستم نه بیشتر ... خدا براتون نگهش داره

سحرالف پنج‌شنبه 16 مهر 1394 ساعت 09:48 ق.ظ

عاشقتم بانو لیلیت پنیر پیتزا چجوری درست میکنی؟

سحر جون
دستورش توی نت هست
همینطور یوتیوپ فیلمهای یک دقیقه ای از روش تهیه اش داره
اما چیزی که مهمه اول نوع و چربی شیر و اینکه یا دماسنج مناسب اینکار رو داشته باشی یا اینقدر تجربه که تا انگشتت رو فرو کردی توی شیر ، از میزان حرارتش تشخیص بدی الان موقع انجام کدوم مرحله از کاره !
بعدش هم به نظرم فقط وقتی به این کار اقدام کن که مثل من یه شیر بادآورده ی فراوان روی دستت مونده باشه !! چون فکر کنم از هر ده کیلو شیر یک کیلو پنیر نصیبم شد ! خو چه کاریه ؟ میریم میخریم اینهمه هم ذلت نمیکشیم :)))

مریم پنج‌شنبه 16 مهر 1394 ساعت 09:00 ق.ظ http://neveshtehayegahbegah.persianblog.ir/

لیلیت عزیزم همین که سلامتی و می تونی از پس کارها بربیای خدا رو شکر کن و اینهمه غر نزن
البته همه ی مردا همینجوری هستم و کم بخر رو معنیش رو نمی دونن .. منم امروز خونه ام ولی شاد و خوشحال برات یه دونه بوس که توش کلی انرژیه مثبته می فرستم

شاد باشی گلم

درود و نور و دلتنگی برای مریم عزیز

همیشه خدا رو شکر میکنم برای زندگی ... ولی این خاک و ریزگردهای خوزستان رو هیچجوری نمیتونم هضم کنم ! درست وقتی خونه و تراس و ماشینت عین دسته گله یادشمیفته بیاد به خدمتمون برسه ، خیلی نامردیه به خدا ... همه مون دستکم روزی صدتا عطسه میکنیم ، بخاطر حساسیتی که ایجاد میکنه دلم میخواد مسواک بردارم و چشمهام رو باهاش بخارونم ! دور چشمم پر از چروک شده بسکه با تمام قوا مشغول مشت و مال دادن چشمهامون هستیم از شدت خارش .... خب اینم شد وضع ناموسا ؟!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.