ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 |
روزی که " سوزن نخ کن " را از کودک کار متروی قیطریه خریدم قطعا فکر نمیکردم به همین زودی به کارم بیاید ! خوشم بیاید یا نه واقعیت اینست که بدون عینک چشمه ی سوزن را پیدا نمی کنم ، میشود مثل خیلی کارهای دیگرم دیمی چند بار آزمون و خطا کنم و بالاخره یکبارش نخ راه خود را بیابد ولی اینکه مثل چندی پیش با یک حرکت دست و در کسری از ثانیه این اتفاق بیفتد ، خیر !
پیرچشمی کم کم به سراغت می آید ... میتوانی برجستگی گونه ات را با رژ گونه ی آجری جلا دهی ولی هنوز چیزی برای پر فروغ کردن برق چشمانت به سان بیست سالگیت ، کشف نشده ... حتی اگر دید دورت ده - ده باشد ، به عینک مطالعه نیاز پیدا میکنی در کمال بی میلی !
سوزن را نخ میکنی و بامیه ها را به بند میکشی ، در آشپزخانه به دنبال جای مناسبی برای آویزان کردنشان میگردی و همانوقت لبخند میزنی که چه دلیلی موجهه تر از این برای مرخصی امروزت ؟!
از تخت پایین نیامده این شعر مزرعه ی ذهنت را شخم زده : عالم همه هیچ و کار عالم همه هیچ ... و همین را کرده ای بهانه که همسردلبند را راهی کنی برود و تو بمانی و خانه ای که احساس میکنی به زودی روزی میرسد که آرزوی دیدارش را داشته باشی .
ده تا برنامه میریزی برای بیکاری امروزت :
بروم به همکلاسی قدیمی ام که دیروز پی ام داده سری بزنم - نوشتن متنی که بختک رویش افتاده و استارت نمیخورد شروع کنم - شال و کلاه کنم و غوره بگیرم و دانه کنم برای آبگیری ( بی آنکه از خارش دستانم بترسم) - تغییر دکوراسیون بدهم - با آمستردام تماس بگیرم جهت تسلیت به پیمان عزیز که همین دیروز مادر را به خاک سپرده - روی تردمیل راه بروم و موعظه ای بشنوم - بی اعتنا به شرجی وحشتناک و دمای ٤٩ درجه ٩ صبح ، خیابان گردی پیشه کنم و بعد از مدتها گشتی در شهر بزنم... میتوانم ذهنم را بفرستم تا بطور مجازی تمام این کارها را انجام دهد و خودم لم بدهم روی مبل و از قوه به فعال در نیامدنشان را اینجا برایتان گزارش کنم !
گاهی اینقدر فکرت درگیر و ذهنت مغشوش است که بعد از بیدار شدن از خواب انگار تمام مدت شب را به جای به خواب رفتن فعلگی کرده و بیل زده باشی که اینگونه خسته و له از رختخواب بیرون میایی و روزت را به شیوه ی بنجامین باتن از ته شروع کرده و دوازده شب تازه به نوزادی و آغاز روز میرسی ...
پی نوشت : تشکر ویژه از یکی از بچه های گل اینجا که برایم شماره تلفن دو تا وکیل مبرز در زمینه ی مورد نظر را فرستاده ... ارادت و سپاس
پیر زودتر و سریعتر سراغم اومد. وقتی که چند طبقه رو بدون اسانسور بالا برم و نفسم به شماره بیافته. وقتی که یه خورده خرید تو دستم سنگینی کنه. یا وقتی که از سازمان برنامه برمیگردم اداره می بینم هلاک و خسته و بی حالم
اینا که مربوط به پیری نیست شادمانه جانم !
بر میگرده به استهلاک دم و دستگاه هامون ... تقصیر ما چیه همه ی جنسا چینی ه و بی کیفیت ( احتمالا ما فقط مونتاژ ایرانیم !!)
درود و نور و سلام :)
بامیه برای چی نخ میکنین !؟:)
درود و نور و امتنان بر استاد مسلم آشپزی که به دلیل ضیق وقت آنچنان شتابزده میان و میرن که فرصت نمیکنن به کامنت ها و پاسخش توجه بفرمایند ، همونطور که در پاسخ عزیزی عرض کردم :
بامیه های درشت اصلا طعم و عطر ندارند به جاش تا دلت بخواد پکتین دارند و لعاب میندازند .
برای همین اگه به نخ بکشی و بذاری خشک بشند و بعد آسیابشون کنی ، اگه توی هر خورشتی یه قاشق از اون پودر بریزی ، بدون اینکه عطر و طعم و مزه اش رو عوض کنه حسابی لعاب میندازه و یه خورشت جا افتاده و غلیظ تحویلت میده . نیم کیلو بامیه برای مصرف یک سالت کافیه فقط یادت باشه بامیه های درشت که به زردی میزنند انتخاب کنی .
شما هم که یه عالمه بامیه در کشتزارتون دارین میتونین به وفور خشک کنین و صادر کنین به منزل عزیزان ... قدر مسلم مادر گرامی و خاله جانها دعا گویتان میشوند ...
نه والا...کار سنگین کجا بود.
دو سه روزی بود نفسم بالا نمی اومد.هی به قفسه سینه م فشار میاورد.
دیگه دردش نفس گیر شد.
الان دکترم روزی ۵ ساعت پیاده روی تجویز کرده.دیروز پاهام ترکید.از فاطمی تا سریعتی رو.پیاده اومدیم خونه شد سه ساعت.خیس عرق بودم.
الانم وقتی دراز میکشم سرش از پوست شکمم میزنه بیرون.
بهم گفتن توپ بزرگا هست!!!! از اونا بخرم بشینم روش بپر بپر کنم تا بچرخه.
تا چند وقت قبل نگران بودم طبیعی قسمتم بشه.الان از اینکه سزارین بشم وحشت دارم.
مهدیه جون غوطه ور شدن توی آب هم خیلی موثره ... البته این استخرهای کثیف و پرا ز وایتکس رو توصیه نمیکنم ، یه استخر خونگی خصوصی یا حداقلش یه وان آب گرم تمیز برای ساعتهای متمادی میتونه اوضاع رو عادی کنه عزیزم
امروز از درد زیر دلم رفتم بلوک.زایمان...
سر امیرعلی از لگن اومده بیرون و چرخیده به سمت دنده سمت راست...
اگر تا زمان مقرر سرش برنگرده توی لگن باید برم زیر بار مصیبت سزارین...
داغونم الان...
مگه کار سنگین کردی مهدیه جان ؟
بانوی عزیز دوستت دارم دلیلش را نمیدانم فقط میدانم در گوشه ای از قلبم حس خوبی دارم انگار که سالهاست میشناسمت برایت آرزوی سلامتی و آرامش در کنار عزیزانت را دارم برایم دعا کن که خدا به دل صادق نزدیکتر است
رهای عزیز و مهربان
این لطف شماست و بختیاری من ... از طرفی مطمون باش بازخورد همین احساس را هم از من دریافت میکنی و هم از کائنات ... عشق عشق می افریند و تنفر کینه و نفرت
خوشحالم که هستی رهای عزیزم و شکر برای بودن دوستانی چون تو در این خانه
درود بر بانوی مهربانی
اتفاقا به نظر من چقدر خوبه که بتونیم تمام مراحل زندگی رو تجربه کنیم
من بشدت علاقه دارم به سن میانسالی و بزرگسالی برسم و از اون بزرگسالایی بشم که خیلی به خودشون میرسن و خوش تیپ و مرتب میگردن
چند روز پیش با آقایی در تاکسی آشنا شدم که فروشنده ادکلن بود و توی وزرا مغازه داشت و گفت که ادکلنای سفارشی برای مشتریای خاصش میفرسته
بهش یه پورانوم یه بوروت و یه اولد اسپایس سفارش دادم
یعنی دقیقا ادکلنایی که پدرم میزد
من عاشق میانسالیم
بودا من عاشقققققق پورانومم !!
یعنی فکر نمیکنم بر اساس تناسخ سه بار دیگه بمیرم و زنده بشم بتونم ادوکلن مردونه ی دیگه ای رو اینقدر دوست داشته باشم .
حق با توست ، علتش اینه که کودکیمون در آرامش و امنیت آغوش پدر با همین بو سپری شده ...وقتی تازه ازدواج کرده بودم اولین ادوکلنی که برای همسردلبند خریدم همون اولد اسپایس بود ، شیشه ی سفیدی که یه کشتی قرمز روش بادبان برافراشته ...ولی بعد دیدم این بویی نیست که دلم بخواد از همسرم استشمام کنم ، این باید محبت معنوی رو در ذهن تداعی کنه و نه چیز دیگه ای .
الان سالهاست ادوکلن محبوب جناب سروان پورانوم هست درست از اولین باری که بهش هدیه دادم و نامزدش هم عاشق این بوست وادوکلنیه که فقط برای مناسبات دو نفره شون استفاده میکنه ... الان که این بو رو از پسر محبوبم استشمام میکنم دوباره همون حس خوب و شاد کودکی رو باهاش تجربه میکنم ، برام عجیب بود که تو هم با وجود سن کمت همین ها رو بپسندی ! چون هر بار میخوام پورانوم بخرم ، فروشنده یه نگاه فسیلی بهم میندازه و میگه این عطر خاطره هاست وگرنه الان صد تا عطر سک سی توی مارکت هست که خیلی خوب جواب داده !
غافل از اینکه همه چیز اون جذاب بودنه یا بقول شما سک سی بودن نیست ، امروزه به رایحه ی اعتماد و آرامش و امنیت و وفاداری بیشتر از هرچیز محتاجیم .
درووووود بر بانوی مهربون وبلاگستان
ممنونم از تبریک تون و مرسی که یادتون بود
البته تو وبم هم جواب دادم ولی بازم گفتم خدمت برسم و تشکر کنم
فدای تو دختر مهربون ... امروز حظ کردم از حال و هوای صفحه ات ...
مرسی که اومدی ، اینجا همیشه یه کرسی اختصاصی داری بهسا جون
ای بانو جان قربان اون فروغ چشمت ، ما هم به درد شما مبتلاییم ، و هر چند اگه ٥٠٠ کیلومتر آنطرفتر مورچه هم راه برود ردش را می زنیم ! ولی عاجز شدیم از دیدن از فیل های نزدیک دماغمان ! ولی یکی حُنسی دارد این مشکل برای من که چروک ها و کک مک های ریز صورتم را نمی بینم و هر روز صبح که از خواب بیدار می شم شنگول و سرحال می گم :وای ی ی ی چقدر پوستم خوب شده !!!!
مریم جون از بد حادثه من همین بخت رو هم ندارم !!
آئینه ای که در حمام نصب کرده ام بیست برابر بزرگتر نشان میدهد !!! بنابر این هر روز به جای چینهای پا کلاغی کنار چشم ، گسل هایی میبینیم به قاعده ی شیار ١٤٣ نرگس آبنار !!!
إ چه جالب....من کلی بامیه فریز کردم.حتما خشکش رو هم امتحان میکنم.
خیلی رو هوش این پسرک حساب باز نکن.اینجوری که کله ش رو فشار میده که راه باز کنه فکر کنم نهایت تا ده روز دیگه توی بغلم خواهد بود.
میگی نه!!!! پس نگاه کن
الاهی مادر ...
خیلی هم خوب و به موقع ، نیمه اولی میشه بچه ، به موقع میره مدرسه
واقعا چرا بامیه خشک میکنی؟!
صبح بهت پی ام دادم که دمای هوای امروز تهران ۴۰ درجه ست و از هوا اتیش میباره....
همش بهت فکر میکردم که این طفلک توی اون گرما و شرجی ای که هرگز تن من و شما بهش عادت نخواد کرد چیکار میکنه؟؟!!!!
من اگر جات بودم امروز میرفتم استخر دو سانس پشت هم شنا میکردم و حالشو میبردم.هشت ماهه دلتنگ یه لحظه شنا هستم.
یادمه پارسال از بعد امتحانای دانشگاه تا اوایل مهر هفته ای یه بار مسرفتم استخر سانس ازاد...از ساعت ۸ صبح تا ۶ غروب....
اون هفته هایی هم که جا میموندم از رفتن غصه میخوردم که چرا از دست دادم.
دیروز تکون های امیرعلی کم بود و زیر دلم شدیدا تیر میکشید.پیش خودم گفتم وقتشه....اما انگار سرکارم...این وروجک منو دست انداخته...
مهدیه جون بامیه های درشت اصلا طعم و عطر ندارند به جاش تا دلت بخواد پکتین دارند و لعاب میندازند .
برای همین اگه به نخ بکشی و بذاری خشک بشند و بعد آسیابشون کنی ، اگه توی هر خورشتی یه قاشق از اون پودر بریزی ، بدون اینکه عطر و طعم و مزه اش رو عوض کنه حسابی لعاب میندازه و یه خورشت جا افتاده و غلیظ تحویلت میده . نیم کیلو بامیه برای مصرف یک سالت کافیه فقط یادت باشه بامیه های درشت که به زردی میزنند انتخاب کنی .
الان دیگه دردهای کاذب و کوره درد خواهی داشت تا به وقتش ... هیچ نگران نباش پسرکمون باهوشتر از این حرفاس که بی موقع سر برسه ...
سلام: )
اگه قرار باشه از ی چیز بترسم اون ، سی ساله شدنه و از دست دادن همون برقی که گفتی از چشای روشنم....
جدی میگم ها... همیشه از زمانی که میگذره و باعث گذر جوونیمه بدم میاد!!!
اما همیشه بودن و دیدن خانومای خوب و مهربون و انرژی مثبتی مثل شما انگیزه من میشه واسه سی سالگی... واسه به تماشا نشستن زحمت و روزای زندگیم.... :)
خداروشکر واسه این همه برق و نوری که ذره ذره وجودتون ازش میدرشخه
فدای تو نیلای مهربون ... هیچی به اندازه ی دیدن یه بانوی میانسال شیک و تر و تمیز که هنوز برق شیطنت و سوسوی جوانی توی چهره اش هست سر حالم نمیاره ... خیلی راه مونده تا به اونجا برسی ... الان دقیقا همسن پسر بزرگ من هستی عزیزم
واقعا چرا بامیه خشک میکنی؟!
صبح بهت پی ام دادم که دمای هوای امروز تهران ۴۰ درجه ست و از هوا اتیش میباره....
همش بهت فکر میکردم که این طفلک توی اون گرما و شرجی ای که هرگز تن من و شما بهش عادت نخواد کرد چیکار میکنه؟؟!!!!
من اگر جات بودم امروز میرفتم استخر دو سانس پشت هم شنا میکردم و حالشو میبردم.هشت ماهه دلتنگ یه لحظه شنا هستم.
یادمه پارسال از بعد امتحانای دانشگاه تا اوایل مهر هفته ای یه بار مسرفتم استخر سانس ازاد...از ساعت ۸ صبح تا ۶ غروب....
اون هفته هایی هم که جا میموندم از رفتن غصه میخوردم که چرا از دست دادم.
دیروز تکون های امیرعلی کم بود و زیر دلم شدیدا تیر میکشید.پیش خودم گفتم وقتشه....اما انگار سرکارم...این وروجک منو دست انداخته...
هیچ پیامی ازت نداشتم مهدیه جونم ...
مگر از جونم گذشته باشم برم استخر ! انواع و اقسام بیماریها توی رطوبت و گرمای وحشتناک اینجا در استخرای سر پوشیده ای که احساس تنگی نفس بر اثر گاز کلر آدم رو به اغما میبره ... اصلا از خونه بیرون نمیام ، اصلا ( شرکت - خونه - همین و بس ) اینجا دوران تبعیدم رو میگذرونم انگار
وااااااا پس من بی خودی ازت دلخور شدم!!!!!!
تو پست قبلت و این پستت چند تا کامنت گذاشتم.نرسیده؟!
بعدا نوشت:وااای حالا متوجه شدم ارسال رو میزدم سریع خارج میشدم....
ای بابا !!!
حالا بگم چرا بامیه ها رو به نخ کشیدم خشکشون کنم یا نه ؟؟؟!!!!
والا من کم کم دارم رد میدم.....یعنی از تلفن بیزارم...
حداقل مطمئنی معتاد نمیشی به این قضیه ! بعضی تنفرها ارزشمندند .
عمیقا امید است هرچه زودتر این پارچه ها که از بلخ به آن بلاد سوزان برده ای فروش رود تا خرمای شیرین بار شتر کرده و به بلاد شمیرانات در تهران عظیمت نمایید.
در منزل ما هرچه نباشد، بستنی حتماً هست بانو...فریزری که بستنی نداشته باشد فریز نیست.
والا ما الان مدت هاست داریم سعی می کنیم به شما گول بخورانیم شما گول نمی خورید!!!
عاقا دروغ چرا تا قبر آ آ آ ... شما قدم رنجه بفرمائید ما همه گونه بساط رفاه شما را فراهم میسازیم از دیزی فر اعلا بگیرید تا فیلم کمدی و حرکات ژانگولر ... اصلا می گوییم خلیل عقاب و سیرکش بیایند در پارکینگ ما شخصا برایتان برنامه اجرا کنند.
در مورد سریال دندون طلای میرباقری هم قسمت اولش را ابتیاع نموده و تماشا کردیم اما قسمت دوم را هنوز خیر
گویا این دندون طلا یک تئاتر قدیمی بوده است.
شرمنده میفرمایید عمو جان ، من به روی بازتون میام خونه تون نه به در ِ باز فریزرتون !
یه سبد هم گذاشتم روی کاناپه جا گرفتم ، افروز نره سر جام بشینه ، سرپایی روفرشی هام رو هم نپوشه تا بیام !
بلی دندون طلا یه اجرای سه ساعته ی نفس بر داشت که سالها روی صحنه بود ! دو تا ورژن هم داشت با دو کارگردان متفاوت ( سرچ کنین متوجه میشین ) ولی الان آقای میرباقری تبدیل به تله فیلمش کردند
مرخصی...خیلی حال میده دلم براش تنگ شده....
مرخصی باید با انگیزه باشه ، نه اینجوری مثل مال من همینجور بیخودکی !
به قصد سفری ، قربتی ، چیزی !
من توی مرخصی گرفتن خیلی غیر حرفه ای عمل میکنم سحر جون ، نمیرم سر کار ، بهشون خبر هم نمیدم ، ساعت ١٠ با احتیاط زنگ میزنن که تشریف نمیارین ؟؟!! بنده هم عرض میکنم خیر ...
اینجوریه که مرخصی گرفتنم اصلا هیچ مهیج نیست ، مرخصی اونه که به زور بگیریش !!
لیلت جان فروغ چشمو خوب اومدی
میبینی ؟؟؟!!!! دیگه اون برق شیطنت بار و فتان و اغواگر داره رخت بر میبنده !!
چشمِ تریاکی تو کم بود عینک هم زدی
شیشه ای کردی مرا تا خوب معتادت شوم
من میتونم قربونتون برم
واقعا اینا رو از کجا پیدا میکنی دختر ؟؟!!!
راستی روزت مبارک دختر مهربون
درود بر لیلیت عزیزم
بنده اگر جای شکسپیر بودم عرض می کردم که
do it or not do it
والاااا
مرخصی که مرخصی نباشد مرخصی نیست!
مرخصی یعنی لم بدهی زیر باد کولر بستنی نستکافه ای بخور، فیلم کمدی ببینی، کتاب بخوانی و یک نفر هم پانه ها و پاهای خسته ات را ماساژ بدهد ...
ذهنت آرام
دلتان پرفروغ
سرتان سلامت
روحتان سبک
جمعتان گرم
لبتان خندان
حسابتان پر پول
عشقتان مستدام
وجودتان پایدار
خانه تان سبز
ای جانم عموی مهربان
راستی سریال دندون طلای داود میرباقری رو از شبکه ی خانگی تهیه کنین و ببینین ، دو قسمتش اماده شده ، معرکه اس
باور میکنین اینقدر هوا گرمه و بخاطر رطوبت بالا بوی شرجی که ترکیبی از حمام و ماهی هست همه جا رو گرفته که فقط دلت میخواد چشمهات رو ببندی و امروز و این روزها بگذره بره ... عمر کشی رسما !
ما کم کم داریم چمدونهامون رو میبندیم بیاییم خونه تون ، این سیبهای قرمزی که یکی یکی سر راه حسن کچل می چینید لاجرم چشم گرسنه ی ما را به سمت شما خواهد کشید ، از بانو استفتا بفرمایید هنوز از بستنی نسکافه ای آنشب چیزی باقی مانده ؟ باد کولر را هم خودمان روی آن کاناپه ی روبروی تلویزیونتان تنظیم میکنیم ، شما فقط زحمت فیلم را بکشید !! استنلی لورل و اولیور هاردی و دیدی و باستر کیتون و هارولد لوید دوست ندارم اما بود اسپنسر و ترنسل هیل ، ای ی ی ی ی ، بدک نیست !! ترجیحا جیم کری ، فیلم جدیدش ...