این انسان دو پا ...

خواستم آخرین پست رو بنویسم ، دیدم هنوز یه هفته مونده تا پایان سال  وانگهی به هپی اند خیلی معتقدم ... اما واجب بود اینو بنویسم که یادم بمونه در سن پنجاه و اندی سالگی هم میتونم گول بخورم !


دیروز کلا روز شوک بود برام ! اول با زورگیری از همکارمون شروع شد که طفلک سوار مثلا یه شخصی مسافرکش با دو مسافر شده بود که در اصلی ترین خیابون مثلا بالای شهر ، مسافر نمای بغلی یهو میپره و گردن این طفلکی رو میگیره و سرش رو هل میده کف ماشین و در چشم بهم زدنی از شهر خارج میشه ولی وقتی کیفش روخالی میکنه و  از کارت شناسایی هاش متوجه میشه که قومیت عربی داره ، فقط بسنده میکنه به سرقت مویابل و مودم همراهش و به پول و سایر وسایل همراهش دست نمیزنه و توی بیابون پیاده اش میکنه ( خدا رو شکر میکنه که اتفاق بدتری براش نیفتاده ) .

هنوز حالم به جا نیومده بود که یکی از مشتریانمون که اتفاقا معروفترین جواهر فروشی  شهر هست بهم زنگ زد و استعلام در مورد یکی از همکاران ...

اول تصور کردم امر خیر هستش و گفتم ایشون چند ماهی هست استخدام آزمایشی شدند و چندان نمیشناسمشون ، میتونم شماره ی معرفشون رو به شما بدم که فهمیدم قضیه چیز دیگه ای هست ... با استفاده از اینکه توی شرکت برگه ای برای آقای جواهر فروش کپی کرده بودند ، آشنایی داده و مقدار قابل توجهی طلا خریداری کرده و کل مبلغ رو چک داده اند و از قضا اولین چک که پاس نشد ایشون بفکرافتادند از من استعلام کنند !

به آقای مزبور میگم : بنظرتون بهتر نبود قبل از اینکه چکش رو بپذیرید از من سوال میکردید ؟!

خب شاید این مساله مهمی نباشه ، مهم اینجاست که این دختر خانم که ٢٢ سال بیشتر نداره ، یکی دو ماه پیش یک دستبند میناکاری بسیار سنگین که کار  دست صبی های اینجاست با خودش به محل کار آورده بود و از من پرسید : به پولش نیاز دارم و باید بفروشمش ولی فاکتور نداره ، چکار باید بکنم ؟! منهم از همه جا بیخبر گفتم بذار مارکش رو بخونم ببینم مربوط به کدوم سازنده اس ، و اسم همین جواهر ساز معروف خودمون رو که روش دیدم با خوشحالی بهش گفتم : شانس آوردی که سازنده اش مشخصه و آشنا هم هست ، برو پیشش و بهش بگو فاکتور رو گم کردی شاید خودشاز روی ته فاکتور بتونه کارت رو راه بندازه . اونموقع اصلا فکر نمیکردم که یک هفته اس طلا رو از همین سازنده ی بخت برگشته قسطی خریده ( برای همین فاکتور نداره ) و  خیال داره نقد بفروشه و تازه چک هاش رو هم پاس نکنه !!!


توی این شوک دوم دست و پا میزدم که تلفنم زنگ خورد ، اسم دختر خانوم مورد بحث رو که روی گوشی دیدم برق از سرم پرید ! فکر کردم لابد میخواد علت غیبت امروزش رو از محل کار توضیح بده که دیدم خیر ، فرمودند : یه امر خیر پیش رو داریم مامانم گفتند بهتون زنگ بزنم و بپرسم میتونین چند میلیونی بهم قرض بدین ؟! 

گفتم من تا به حال مادر شما رو ندیدم ، دوشنبه تشریف بیارین در موردش با هم حرف میزنیم .... با خودم میگم ، نکنه واقعا برای خودش یا خواهرش خواستگاری اومده و یهو هزینه هاشون بالا گرفته و به هر کاری دست میزنن که آبروداری کنند ؟

از طرفی رو زدن و قرض گرفتن ، کار ساده ای نیست مخصوصا برای خانوما ، اونم وقتی تازه سه ماهه جایی مشغول بکار شدی و ....


نمیدونم ، نمیخوام کج خیالی کرده باشم ولی از این انسان دو پا هرچی بگی بر میاد !

نظرات 15 + ارسال نظر
مهری چهارشنبه 26 اسفند 1394 ساعت 11:36 ب.ظ

هر روز با ترس اینجا رو باز میکنم و میبینم که هنوز دست خداحافظی نیومده بعد آروم میگیرم و بازززز هم امید میبندم که شاید تصمیم تون عوض بشه
بانو جان یه سوال صفحه باقی می مونه در هر حال یا نه ?چون من با یه سری وبلاگا از اینجا آشنا شدم و از لینکدونی شما میخونم شون

درود و نور و مهر بر شما
باور کنید برای خودم هم دل کندن از اینجا آسان نیست ، اما برایم مهم است که " عادت " نکنم ... چون متعاقب عادت عادی شدنست بی شک :( بلی صفحه پا بر جاست ، هر از گاهی هم سر میزنم که اگر دوستی از احوال خودش خبری داده باشد ، مستفیض شوم .

خورشید چهارشنبه 26 اسفند 1394 ساعت 08:53 ب.ظ http://tarayesefid.blogsky.com/

سلام میدونم از جغد خوشت میاد بخاطر همین برات چندتا جغد کوچولوی رنگی رنگی نمدی درست کردم دلم میخواد به دستت برسونمش چیکار کنم ؟ امکانش هست ؟ هم عیدی هم هدیه تولد وهم یادگاری میشه لطف کنی وقبولشون کنی ؟

ای جانم خورشید خانم مهربان
همینکه برایت مهم بوده و زحمت کشیدی ، انگار کن که هدیه ام را دریافت کرده ام ، دستان بی ریایت را میبوسم خواهرم ....

فرزانه سه‌شنبه 25 اسفند 1394 ساعت 10:05 ب.ظ

آمده بودم شادباش عید بگویم که نشد انگار
روزگاری نو در انتظار رویاهایت
شاد باد و شاد زی

برایت بهترینها را میخواهم دوست ارزشمندم
اینجا به روز هم که نشود ، قرارمان پابرجاست ...:)

فرزانه سه‌شنبه 25 اسفند 1394 ساعت 10:04 ب.ظ

چقدر بوی پلیدی میاد از این دختر 22 ساله ! حیف که چه نعمتی رو به چه قیمتی داره می فروشه و چقدر افسوس که لیلیت دل رحم من دل چرکین میشه وقتی یه بار دیگه یکی دیگه ازش کمک بخواد

گمان میکنم حکمتی در این داستان بوده ، حتما با او صحبت میکنم ، میدانم که بخاطرش خواهد ماند، حتی اگر به گوش نگیرد ...

رها سه‌شنبه 25 اسفند 1394 ساعت 07:59 ق.ظ

بانو جان سلام دنیای هزار رنگی داریم و واقعا تشخیص خوب از بد کمی مشکله تو این دوره .بانو من تو این مدت با نوشته های شما زندگی کردم و برای من الگوی مهربانی و امید و سلامت روح بودید شاید نتونم تا سال دیگه اینجا سر بزنم همین جا پیشاپیش سال جدید رو بهتون تبریک میگم و آرزوی بهترین هارو براتون در کنار یار و سلامتی همه خانواده رو آرزو دارم.بانو جان حتما حتما حتما در زمان سال تحویل منو از دعای خیرت فراموش نکن میبوسمت بانوی مهربانی.و به بقیه دوستان دیگه هم تبریک میگم با آرزوی سالی خوب و پر از برکت

رها جانم من از تو بیشتر انرژی مثبت گرفتم ، سال خوبی پیش رو خواهی داشت ، در دعایم پر رنگی همیشه ، شک نکن عزیزم

مگهان دوشنبه 24 اسفند 1394 ساعت 07:37 ب.ظ

من حتی از مادرمم نمیتونم پول قرض بگیرم:( هرچقدر هم دلم چیزی رو بخواد...
امیدوارم این دختر خانوم بیشتر پیش نره، در اومدن از چنین گرفتاری ی اصلا ساده نیست. 22سال همش؟

بلی ... متاسفانه دروغ ام الخباعثه و همه چیز دیگه ازش در میاد .
فکرم خیلی مشغولشه و نمیتونم بی تفاوت باشم ، بزودی مفصلا باهاش صحبت میکنم ، مادرانه ... چه بسا یه تلنگر ما رو از خیلی از خطایا باز داره ، اگه به موقع باشه ...

یک عدد مامان دوشنبه 24 اسفند 1394 ساعت 01:51 ب.ظ http://kidcanser.blogsky.com

عجب!!!!
چقدر بده که بعضی ها باعث می شن ادم به همه کس شک کنه و با دید تردید نگاه کنه

من خیلی دوستش داشتم ، یه دختر زیبا و قدبلند ، خوش اخلاق و مهربون ، فوق لیسانس و خلاصه یه عالمه آبشن خوب ... حالا اون پسری که ایشون رو میپسنده بعنوان همسر آینده ، به مخیله اش خطور میکنه که اینقدر راحت میتونه دروغ بگه ؟
امروز مثلا میخواست درستش کنه ، ده تا دروغ تحویلم داد که تازه متوجه شدم تک تک همکارا رو سر کیسه کرده ...
بدترین قسمتش ، همین خدشه دار شدن اعتماد آدمی ست

افروز دوشنبه 24 اسفند 1394 ساعت 12:04 ق.ظ

متاسفم . همکارتون خدا بهش جدّا رحم کرده

در مورد اون خانم هم موردی که من از زبان شما می شنوم حرفه ای تر از این هست که شما راجع بهش مثبت فکر کنید!!!

البته انسانهایی مث خودتون که خودشون قلب پاک و بزرگی دارن معمولا زیادی خوشبین هستند.

هر چند خیلی کوچیکم برای این حرف
ولی خیلی مواطب باشید

این شیادی ها به سن و سال و زن و مرد بودن اصصصلا ربطی نداره

افروز جون دروغ گفتن حتی اگر با توجیه باشه بدترین خصلته ، دیگه وقتی بی دلیل دروغ بگی ، بنظرم بیماریه ... حیف از این دختر ... امیدوارم از یه جایی ، با یه تلنگر ، از راهی که پیش گرفته برگرده ...

سمر یکشنبه 23 اسفند 1394 ساعت 11:22 ب.ظ http://misswho.blogsky.com

لیلیت بانو؟ پست آخر؟ چرا؟ تازه دوست شده بودیم

سمر جون ، باعث افتخاره آشنایی تون ولی قرار مون تا عیده ....

سپیده ز یکشنبه 23 اسفند 1394 ساعت 07:24 ب.ظ

عجیبه اگه استخدامه چرا عین ادم زندگیشو نمیکنه
بعضیا سرشون درد میکنه واسه دردسر

چی بگم والا ، بعید میدونم بعد از دوره آزمایشی تمدید کنیم باهاش ...

شبنم یکشنبه 23 اسفند 1394 ساعت 06:42 ب.ظ http://www.funinourkitchen.ir/

من نمی دونم چه طور بعضی ها این پولا از گلوشون می ره پایین؟ کاش بحث همون آبروداری که گفتی باشه و نیت بدی نداشته باشه. کاش.

اول تا آخرش که بدهیه و باید داد ولی اینکه از این قرض بگیری و اون یکی بدهیت رو صاف کنی چه فایده ای داره عاخه ؟ کاش یاد بگیره به اندازه ی وسعش زندگی کنه وگرنه خسارت میبینه

سپیده مشهدی یکشنبه 23 اسفند 1394 ساعت 12:39 ب.ظ

چارلز داروین می‌گفت که اجداد ما ابتدا به این علت روی دو پا ایستادند که بتوانند از دستان آزاد خود برای ساختن ابزار و کارهای دیگر استفاده کنند. ما حالا می‌دانیم که این ایده چندان درست نیست....
درود به بانوی نور

درود و نور و مهر بر تو عزیزم

برداشتن کلاه دیگران بدون دست هم امکان پذیر است !!

مهدیه ماه یکشنبه 23 اسفند 1394 ساعت 12:33 ب.ظ http://mahdiyemaahejadid.blogsky.com

استرس گرفتم...چقدر دل و جرات داره این دختر

بی فکریه این ، نه دل و جرات !
خراب کرد آینده ی شغلیش رو ...

سهیلا یکشنبه 23 اسفند 1394 ساعت 09:55 ق.ظ http://nanehadi.blogsky.com

سلام.لیلیت عزیز.در این مورد ظن نیکو نبرید.به نظر میاد طرف حرفه ای هست

درود و نور و عشق بر سهیلای عزیزم
سنش خیلی کمتر از این حرفاست ، نمیدونم چی بگم ... از روز اولی که اومد سر کار گفت خواهر بزرگم پزشک هستش و داره با یکی از همکارانش ازدواج میکنه ، ولی یکبار که به اصرار دفترچه بیمه یکی از خدمه رو گرفته بود تا خواهرش براش آزمایش بنویسه ، اون خدمه از همه جا بی خبر نتیجه آزمایشش رو به من داد تا نگاهی بندازم و ببینم اگر لازمه به دکتر مراجعه کنه ، اونجا بود که متوجه شدم خواهر ایشون که آزمایش رو نوشتن لیسانس مامایی هستند نه پزشک زنان ! اما باز هم بنا رو بر این گذاشتم که خب حتما بعد ادامه تحصیل داده لابد ، عاخه دروغ که به این بزرگی نمیشه ! ولی معاونمون که از روز اول بنظرش ایشون غیر قابل اعتماد اومده بودن اینقدر گیر داد و سوالهای چپ و راست پرسید که ناچارا گفت :خواهرم دانشجوی فوق لیسانسه ولی میخواد دکترا شرکت کنه :)

دانلود فیلم یکشنبه 23 اسفند 1394 ساعت 09:05 ق.ظ http://www.28serialbaran.org/

عالی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.