لاف عشق و گله از یار ؟ زهی لاف گزاف ، عشقبازان چنین مستحق هجرانند

توی این کلانشهر فقط من هستم و یار ( از این قشنگتر هم میشه ؟)

اگه شماها نبودین و کامنتهای امیدبخش و تسلی دهنده تون ، کارم زار بود ... دست تک تکتون رو میبوسم و ممنونم از اینکه تنهام نگذاشتین .

یارجان تماس گرفتند و فرمودند : نری خونه ، خودم میام دنبالت ! یعنی اینقدر این پسر ماهه که تا ته قضیه رو حدس میزنه و میدونه امروز روز اولمه ، برم و سالیوان نباشه اینک آخرالزمان رو بدون فرانسیس فورد کاپولا براش اکران میکنم ...


نصف عمر یار جان به " خودم میام دنبالت " گذشته ! اگر از زمانی که دوست دختر و پسر بودیم ( بدآموزی نداشته باشه احیانا !!) یعنی پاییز 1362 که می اومدم محل کارم دنبالم ، محاسبه کنیم تا امروز که پاییز 94 هستش ، یعنی طفلک 32 ساله داره میاد دنبال من !

محل کارم ، دانشکده ام ، کلاس زبانم ، باشگاه و چه میدونم هر جایی که تا حالا رفتم ... عشقش اینه که زودتر بیاد و پشت در انتظارم رو بکشه تا کارم تموم بشه و با هم برگردیم ، عشقم اینه که وقتی سوار ماشینش میشم دستم رو بذارم روی دنده و اون با دست من دنده رو عوض کنه ..


سابقه نداشته این وقت روز کارش رو تعطیل کنه ولی ببین چقدر نگرانه که جرات نمیکنه بذاره تنها برم خونه !


غافل از اینکه حالم خوب ِ خوبه ... دیشب انگار شیخ اشراق شده باشم به ناگهان طرح الهی زندگیم رو دیدم ، واقعا مثل شهابی بود که گذشت و همه چیز رو برام روشن کرد ...

نوری به دلم تابید که یادآوریم کرد خداوندی دارم که بر فراز کوه نشسته و از بالا داره زندگیم رو ، بچه هام رو و آینده ام رو رصد میکنه تا ببینه طبق طرحی که اتود زده پیش میره یا نه ؟ دیگه از چی بترسم و نگران چی باشم ؟ قطعا همه چیز داره طبق طرح و برنامه ی اون پیش میره و تحت کنترلشه .

اگه به این مساله ایمان دارم ، دلتنگی برای چی ؟!


حالم خوبه و اینو مدیون شماهام که آذرخشهای زندگی منید ، کوبنده و پر نور و دلگرم کننده ... شکر برای بودنتون :)

نظرات 26 + ارسال نظر
جلبک خاتون یکشنبه 8 آذر 1394 ساعت 02:42 ب.ظ http://www.zendegiejolbakieman.blogsky.com

عه...
جلبک بالاخره خاله لیلیت یافت...
جلبک خاله دوست :)))
خیلی دوست :)

عزیز خاله ...

سپیده مشهدی شنبه 7 آذر 1394 ساعت 09:07 ب.ظ

دروددددددددددددددد و نور به لیلیت عزیزمممممممممممممم

هر جا هستن...موفق و سلامت باشن

آمین سپیده جان ... و شما هم دختر خوبم

بهسا شنبه 7 آذر 1394 ساعت 01:39 ب.ظ http://mywellnessjourney.mihanblog.com/

سلام لیلیت جان
از یک کلانشهر دیگه به یادتونم که انشالا شما در اون یکی کلانشهر احساس تنهایی نکنید.
چه هفته ای بشه این هفته! مگه نه؟

دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه، هر دو جانسوزند اما ، این کجا و آن کجا ...!!

بهسا جان کلانشهر شما کجا ، مال ما کجا ؟!
بلی ، اینهفته خیلی حیثیتیه ! کتابها رو چیدم ، به جای عمودی افقی چیدم ! یک طبقه از کتابخونه رو اشغال کرد !!

ADELE شنبه 7 آذر 1394 ساعت 08:17 ق.ظ

ای کاش همه جفتشونو پیدا کنن و باهاش قدمهای گاهی سهمگین زندگیو بردارن ....... که چه حس خوبیه .
همه ی حسهای خوب تقدیم تمام آدما

دلت دریاست تو دختر ... پاینده و مشحون از عشق دل مهربانت ...

کیهان شنبه 7 آذر 1394 ساعت 08:12 ق.ظ http://mkihan.blogfa.com

درود
آنه تا آخر در کنارت خواهد ماند هموست.
قدر هم بدانید که مطمینم می دانید.
شادیتان روز افزون.آمین

رفیق من سنگ صبور غمهام
به دیدنم بیا که خیلی تنهام
هیشکی نمی فهمه چه حالی دارم
چه دنیای رو به زوالی دارم
مجنونم و دل زده از لیلیا
خیلی دلم گرفته از خیلیا
نمونده از جوونیام نشونی
پیر شدم پیر تو ای جوونی

سپیده ز جمعه 6 آذر 1394 ساعت 10:09 ب.ظ

iینی عاااااشقتم

چوپان جمعه 6 آذر 1394 ساعت 02:49 ب.ظ

بانو ما هم دلمان ازین مدل یارها خواست که !!!!!
عجبا
برم بگردم ینی؟ :))
دوباره شدین اون باند دونفره ای که قبل از اومدن پسرها بودید! کلیییییییییی هیجان در انتظارتونه
333 بار براتون شادی و آرامش و عشق میخوام

دیشب که کامنتت رو خوندم تا دیر وقت داشتم به این ترکیب " باند دو نفره " فکر میکردم !
با خودم گفتم : لابد همینه که الان اینقدر جناب یار خوشحالند و در پوست خویش نمیگنجند ! طفلک تا اومد بفهمه دنیا دست کیه خانواده مون سه نفره شده بود خودش میگفت : من برای رسیدن به تو 3 سال و ... ماه و .. روز انتظار کشیدم ( راستش رو بخواین عددنقطه چین ها رو یادم نیست فقط سالش یادم مونده !!)کاش پسرمون میذاشت همینقدر تنها باشیم بعد به دنیا می اومد ! برای جبران مافاتش باید سی سال صبر میکرد انگار !!!

توت فرنگی جمعه 6 آذر 1394 ساعت 09:43 ق.ظ http://missalone.blogsky.com/

خدا رو شکر که حالت بهتره عزیزم، ادمیزاد عادت میکنه به همه چیز

میبینی توتی جان ! واقعا به همه چیز عادت میکنیم ( اعتراف میکنم که هیچ بد نبوده تا الانش !!)

کاسپین جمعه 6 آذر 1394 ساعت 03:08 ق.ظ http://http:

چقدر دوستتون دارم:-)

ای جانم :) چقدر این ابراز محبت شیرینه وقتی از طرف کسی ست که نمی شناسیش ... ممنون از ابراز لطفتون نازنین

سلام جمعه 6 آذر 1394 ساعت 01:37 ق.ظ

سراسر عشق بود این پست،خیلی دوستتون دارم لیلیت عزیز

محبت توست دوست عزیز ... زندگیت سرشار از عشق عزیزم

مروارید پنج‌شنبه 5 آذر 1394 ساعت 08:47 ب.ظ

خوشمان آمد از قسمت اول و یار . سخت بدمان آمد از قسمت آخر و خدا (میدونی که دیگه منو)
اومدم سلامی بکنم و بعد مدتها وبلاگی بخونم و برم . بوس بر شما می فرستم . سلامت باشی همیشه .

همه جوره عاشقتم مروارید غلطان من !
میدونم دیگه تو رو ... و هزار بار دوست ترت میدارم چون خود خودتی و با اینکه منو میدونی چجوریم ولی به نزدیک بودن دلها و رگ و ریشه مون باور داری ...
تو امشب بزرگترین هدیه ی دنیا رو به من دادی ( مصادف بود با روز شکر گزاری و تو تنکس گیوینگ من شدی با اون صدای مخملیت ...) ممنونم بخاطرش و هیچوقت محبتت روفراموش نمیکنم

فاطمه پنج‌شنبه 5 آذر 1394 ساعت 07:03 ب.ظ

سلام عزیزم
جای پسرتون سبز خانمی
من هنوز هیچکدوم از پسرام از پیشم نرفتن،ولی وقتی به اون قسمت از متن رسیدم که نوشته بودید
یکی یکی دارن از خونه میرن وای به حال آخری دلم بدجور ریخت....
ان شاءالله سالهای سال کنار همسرتون "یار جان" با دل خوش و سلامتی زندگی کنید
بووووس واسه همه مهربونیاتون

مرسی فاطمه جان مهربانم
آمین که بچه هاتون به کمال برسند و چه دور و چه نزدیکتون ، شاهد خوشبختی شون باشین بانو ...

Negar پنج‌شنبه 5 آذر 1394 ساعت 03:14 ب.ظ http://negarkhatooon.blogfa.com

ایشالا همیشه تو خونتون خیر و خوشی باشه و سفر عزیزدلت ب سلامت
انقده حال میکنم با این جور یارا

برای تو هم همینطور دوست جون نازنینم

بهسا پنج‌شنبه 5 آذر 1394 ساعت 12:20 ب.ظ

سالاد عالیه و اتفاقا گذاشتنشون تو ظرفای جدا ترفند خیلی خوبیه، نوش جان
چه حرکت جالبی! گذاشتن کتابا روی هم! فکر خیلی خوبیه
اوکی منم انجامش میدم و ازش عکس می گیرم و براتون میفرستم!

خیلی هم عالی! کتابها رو توی یک طبقه کنار هم چیدم ، یا خدا !! هر یکیش کار حضرت فیله :))

رها پنج‌شنبه 5 آذر 1394 ساعت 11:47 ق.ظ

عاشقتم بانو با این روحیه عالی تبریک به شما و یار مهربان که در کنار هم آرام و سلامتید و هر آنچه آرزوی خیر است برای شما و یار مهربان دارم انرژی مثبتت را روانه کن برایم بانو وقتی لبریز هستی

رها جان همیشه برات دعا میکنم که آنچه در دل داری محقق بشه و همیشه هم از نوشته ها و کامنتهای پر مهرت انرژی میگرم عزیزم

tina پنج‌شنبه 5 آذر 1394 ساعت 11:44 ق.ظ

بانو خوش به سعادت فرزندانتون که تا زمانی که کنارتون بودن
عشق و احترام بین شما و یار جانانتون دیدن، در مورد دلتنگی و دوری هم که به آینده روشنشون فکر کنید که اینقدر اراده دارن خودشون رو اسیر دلبستگی نمیکنن، میدونم که خودتون جوری پرورششون دادین که در جا نزنن به خودتون افتخار کنید بانو، انشالله خیلی زود کنار هم خواهید بود.خدا شما رو برای خانواده تون و دوستان مجا زیتون حفظ کنه.

ممنون تینای بزرگوار ، منو شرمنده ی محبت ها و کلام پر مهر و نافذت میکنی بانو ... خداوند عزیزان شما رو هم در کنارتون نگه داره ، آمین

میس مهندس پنج‌شنبه 5 آذر 1394 ساعت 09:05 ق.ظ http://manomester.persianblog.ir/

باید خدا رو شکر کنید که همچین یاری دارید ....

واقعا همینطوره خانوم مهندس ولی دریغ و درد که بزرگترین دارایی ها و نعمات هم برای انسان عادی میشه و باز یه قدم پاش رو جلوتر میذاره و توقع بیشتری داره ! منظورم اینه که گاهی به همین موجود دوست داشتنی غر هم میزنم ، بداخلاقی هم میکنم

سایه پنج‌شنبه 5 آذر 1394 ساعت 12:56 ق.ظ

خیلی هم عالی چه خوبه سرحالین ناراحتی وغصه اصلا بهتون نمیاد

سپاس سایه جان ، این لطف شماست
خاصیت خمیری انسان باعث میشه منعطف باشه و خودش رو وفق بده با هر فشار و سختی ...

عمو چهارشنبه 4 آذر 1394 ساعت 09:55 ب.ظ

برکت و رحمت الهی همراهشان

ممنونم عموی همیشه همراه ... خداوند سایه ات را بر سر همسر و کودک دلبند پایدار بدارد ، آمین

Amer چهارشنبه 4 آذر 1394 ساعت 09:48 ب.ظ http://8m8a8.blogsky.com

عشق میکنم از این عشق...
ای کاش ما هم دنباله رو عشق شما و جناب یار باشیم :)
خیلییییییییی خوبه واقعا خیلی خوب...

مامان لیلیت همیشه میخونمتون
ببخشید از نبودنم...

ای جانم گل پسر
عامر جان امواج مهربونت رو میگیرم حتی اگه کامنت نذاری ، تو خودت یه پا یاری پسرم ، به موقعش خودت میفهمی ...
مادری خدا پشت و پناهت باشه

ف، م چهارشنبه 4 آذر 1394 ساعت 09:20 ب.ظ

چه خوب شد که اون حس رو رد کردید... دل تنگی، غریب ترین حس دنیاس...

اینو مدیونم همراهی کسی هستم که در عشق ثابت قدم بوده و من همیشه کم میارم در مقابلش ...

آفرین چهارشنبه 4 آذر 1394 ساعت 07:48 ب.ظ

عزیزم! خدا برای همدیگه نگهتون داره و سایه پرخیر و برکتون روی سر بچه هاباشه. آمین
ننه جیران ما همیشه یه مثل قدیمی میگه: بچه مردم به درد آدم میخوره.

درود و نور و عشق بر تو آفرین بانو
چه نیک گفته ننه جیران جان ... یقینا بچه های ما هم به درد مردم میخورند

سهیلا چهارشنبه 4 آذر 1394 ساعت 06:45 ب.ظ http://nanehadi.blogsky.com

خدا رو شکر که ملالی نیست جز دوری . اینم میگذره

خوبیه زندگی اینه که میگذره و عمر ما هم مثه دایناسورها نیست و چه خوب چه بد ، ابدی نیست ...

Sal چهارشنبه 4 آذر 1394 ساعت 06:32 ب.ظ

سلام بانوی دوست داشتنی
یه روزی میرسه شما از نوه هاتون در اینجا خواهید نوشت و اینکه چقدر دورتون شلوغه....
برای شما و فرزندانتان بهترین لحظات و ایام را آرزومندم

تو را دوست دارم بدون آنکه علتش را بدانم
زیرا محبتی که علت داشته باشد یا احترامست
یا ریا !!
"لامارتین"

تو را دوست دارم چون جزو قدیمی ترین دوستان منی که هیچگاه تسلیم گم کردن دوستانت نمیشوی عزیزدلم

پاییزانه چهارشنبه 4 آذر 1394 ساعت 03:50 ب.ظ http://paeezane.persianblog.ir

عزیزممم
الهی در کنار هم خوشیا و دلخوشیاتون پایدااااار

آمین بانوی مهربان

مگهان چهارشنبه 4 آذر 1394 ساعت 03:46 ب.ظ http://Meghan.blogsky.com

خدا یار جاوید رو براتون حفظ کنه لیلیت عزیز...
همیشه عشق میکنم که اینقدر ایمان دارید به خدا و گله نمی کنید.
درباره ی مادرتون، دوری از پسرا دلتنگی و زندگی در غربت و ...

+ براتون طلب خیر می کنم بانو جانم
+ کیف کردم از اون جمله ی 32 ساله که داره میاد دنبالم:))

درود و نور بر مگی عزیزم

عاشقتم که همیشه جنبه های مثبت زندگی رو میبینی دختر خوب :))

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.