ای روزهای زیبا ، ای فکرهای فردا

میرداماد شهرزاد سپانلو  رو گوش میکنم و این فکر توی سرم چرخ میزنه که چرا با وجودیکه روزهای آخر دومین ماه پاییزه ، هوا همچنان دم و خفقان آوره و نمیشه بدون کولر سر کرد ؟ 

 گو اینکه ساعات کمتری در شبانه روز صدای قارقارکی اش  رو میشنویم ولی همچنان هست ... از پاییز هم  که فقط مگسهای سمجش نصیب مون شده و اسمش ! وگرنه چیزی تحت عنوان لباس پاییزه یا برگریزان یا نسیم خنک ( جسارت نمیکنم توقع سوز پاییزی داشته باشم !) حاشا و کلا ...

 جالبترین نکته این اقلیم اینه که فاصله ی بین کولر و بخاریش یک شبه ! یعنی هیچ بعید نیست همین شنبه بیام چسبیده به بخاری براتون پست بگذارم ! هر سال همینه ، یعنی در واقع اینجا دو تا فصل داره : از نیمه ی اسفند تا آخر آبان تابستونه -  آذر و دی و بهمن  هم که پاییزه  !!!

دیگه عطای بهار و زمستون رو به لقاش ببخشین لطفا :)


پوزش که اینقدر در مورد وضع هوا مینالم  ، راستش رو بخواید بسکه حسودیم میشه به شماهایی که کت و پالتو و بارونی و چکمه و بوت و شال گردن - دستکش براتون تعریف شده اس ! اینجا یه مانتوی چهار فصل و یه کفش معمولی داشته باشی همه چی حله برای همیشه !

هر وقت به شهرهای شما سفر میکنیم  عندالزوم لباس گرمی خریداری میشه برای همون چند روز ، بعد هم که اینجا وکیوم میشه تا سفر بعد ( اینجا  اگر بپوشیم و بریم توی خیابون باور بفرمایین بهمون میخندن و میگن : قطب بدیم خدمتتون ؟؟!!)


یار میفرمایند : غر نزن بانو ، لذتش رو ببر !! بترس از روزی که جایی زندگی کنی که حسرت آفتاب و گرما رو داشته باشی ، در لحظه زندگی کن و از موقعیت حظش رو ببر ....

وای که از مثبت اندیشی و کنار اومدنش با همه چی  به ستوه اومدم  ! نیمیش بخاطر اینکه من اینجوری نیستم ، نیم دیگرش بخاطر حسرت از اینکه چرا اینجوری نیستم !!

نظرات 18 + ارسال نظر
مروارید پنج‌شنبه 5 آذر 1394 ساعت 08:53 ب.ظ

اینجوری باش و لذتش ببر! میشه اینجوری شد ،باور کن دیده ام که می گم :D

وقتی تو بگی حتما باور میکنم ، ازت دیدم که میگم گلی ...

پاییزانه چهارشنبه 4 آذر 1394 ساعت 03:57 ب.ظ http://paeezane.persianblog.ir

بانو جان واقعن ما شمالیا که همیشه بارونو میبینیم
گاهی دلمون لک میزنه واسه آفتاب و گرماش و حال خوبش
غنیمت بدونید

اونایی که انگلیس زندگی میکنن هم همینو میگن :))

کیهان دوشنبه 2 آذر 1394 ساعت 03:51 ب.ظ http://mkihan.blogfa.com

`پسرکی دارم امیر تیر داد نام.
دیشب دیدم دوباره کولر را روشن کرده!!!!
باور می کنی؟
می گم پسر جان سرما می خوری
می گه پدر؟خیلی حق به جانب البته
می گم بفرما فرزند!
می گه من بدون اینکه صدای کولر به گوشم برسه خوابم نمی بره!!!
من چی باید بگم!؟؟
طفلک حق داره
ماهاست با صدای یکنواخت کولر گازی شبها خوابش میبرده حالا یک دفعه با سکوت خوابیدن خیلی سخته
راستش از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان برای من هم کمی تا قسمتی سخته! بسوزه پدر عادت
شادیتان روز افزون

درود و نور و مهر بر شما و امیرتیرداد نازنین

تابستان که رفته بودیم تهران ، وقت خواب کلافه و جان به سر نمیفهمیدیم علت بی خوابیمان چیست تا کشف کردیم علتش نشنیدن صدای جان نواز کولر گازیست !!!
برای همین صدای کولرها را ضبط کرده ایم تا در زمستان به وسیله یک اسپیکر و آمپلی فایر عظیم الجثه در منزل پخش کنیم بلکه بتوانیم بکپیم !!

راستی ، شما جنوبی هستین بلکمی هم بلدین ؟!!

کیهان دوشنبه 2 آذر 1394 ساعت 07:54 ق.ظ http://mkihan.blogfa.com

درود
از بهار تازه شروع شده خوزستان لذت ببر دوست عزیز
عمرش کوتاهه! بله ما دو فصل بیشتر نداریم تابستان هشت ماهه و بهار چهار ماهه!
و البته پشه کوره ها این روز ها بد جور دارند جولان می دن!
شادی ات روز افزون.امین

چشم ما روشن کیهان عزیز !

این هایی که مدام حمام آفتاب میگیرند پشه کوره نیستند ، مگسند آنهم از نوع بسیار سمجش !

هر وقت نبش کاوه بوی ماهی گندیده نیامد میفهمم بهار شد کیهان جان !!

بهسا یکشنبه 1 آذر 1394 ساعت 01:51 ب.ظ http://mywellnessjourney.mihanblog.com/

میدونید بانو
حتی میشه از یک منظر دیگه هم بهش نگاه کرد! تو فصلی که سرما و بارون و برف ماها رو میچسبونه به بخاری و توی خونه، شما می تونید برید و یه عالمه پیاده روی کنید و لاغر بشید، شاید زمستان سال آینده در یک سرزمین سرد و پر برف بودید و چنین امکانی دیگه مهیا نبود.
همیشه شاد و سلامت باشید

بله این فصلش واقعا نیاز به بخاری نداره :))
از این منظر باید شکر گزار بود بهسا جونم

فرزانه یکشنبه 1 آذر 1394 ساعت 12:39 ق.ظ http://baghanar.blogsky.com

گفتی گرما و کردی کبابم. یاد زندگی در مالزی افتادم و روزهای همواره گرم. الان از خودم می پرسم واقعا این من بودم این همه سال آنجا را تحمل کردم . هفته قبل که از شدت سرما خوردگی کم مانده بود توی بیمارستان بستری بشم با خودم می گفتم بیا اصلا مریض شدن از سرما هم لذتش ده برابر آن گرمای و رطوبت دائمی بود یعنی یک همچین قدردان و مثبت نگری شده ام من

فرزانه جون کوالالامپور برای من یعنی لباسهایی که از شدت گرما و شرجی به تن چسبیدن و بارانهای بی موقع و بی وقفه ! از بد حادثه فقط برای سفرهای کاری و با لباس تمام رسمی و در بدترین فصلهای ممکن اونجا رو دیدم !
خدا رو شکر که نجات پیدا کردی عزیزم :)

رضوان شنبه 30 آبان 1394 ساعت 10:46 ق.ظ http://planula.blogsky.com/

سلام
تازه منم تو شیراز متعادل دلم برای بوت و کلاه و پالتو تنگ میشه !!! واقعا درست میگین ، حس خیلی خوبی داره تجربه گرما در سرما با پوشیدن چند لایه لباس و ...


امید به خدا که همیشه شاد و سالم باشین حتی در گرما در گرما !

به به ! خوشا شیراز و وضع بی مثالش / خداوندا نگه دار از زوالش ...

مهم همون شادی و تندرستیست رضوان جان ، دل گرم سرمای زمستونیم همگی...

فرشته شنبه 30 آبان 1394 ساعت 09:14 ق.ظ http://ftnia@persianblog.ir

سلام
اینکه یار مثبت اندیشه نعمت بزرگیه تو زندگی که من واقعا از اون بی بهره ام وقتی با ادم منفی زندگی میکنی احساس میکنی که مدام باید در حال اروم کردن و دلداری دادنش باشی من بعد از بیست سال زندگی یه وقتایی احساس میکنم چقدر من محتاجم به اینکه ارامش بگیرم . قدر نعمت هات رو بدون و در لحظه زندگی کن . عشقتون مستدام . موفق و پیروز باشی.

ممنون از دعای خیرت فرشته جانم
برای تو هم خیر و بهره بباره الهی...

میس مهندس شنبه 30 آبان 1394 ساعت 08:52 ق.ظ http://manomester.persianblog.ir/

من این رو هم در کنار حرف یارتان بچسبانم ... که خدا را شکر کنید بانو ،یک مانتو چهارفصل دارید و مجبور نیستید هزینه اضافه برای مخلفات زمستان بدهید و آن هم لباس ضخیم و کاموایی تمام کمد لباس را بگیرد و برای تابستان جایی نداشته باشی بزاری و متاسفانه انقدر بزرگ و بی ریخت هستند که وکیوم هم نمیشوند ...

آخ که چقدر بدم می آید از این زمستان با این هوایش و این لباس های ضخیم که هیکلت را 4 برابر از خودِ واقعیت می کند ...

میس مهندس جان
از این دیدگاه ننگریسته بودم ! غول غولک میشیم با پالتو و پانچ زمستونه :))

رها شنبه 30 آبان 1394 ساعت 07:58 ق.ظ

سلام بانو واقعا یکنواختی چیز سختیه حتی آب و هوا تنوع و تغییر در مواقع بسیار میتونه جذابیتهای خودش رو داشته باشه تن سالم و دل خوش و هرآنچه خوبیست رو براتون آرزو دارم.
بانو جان برای مادر بزرگم دعای خیری کنین که شفای خیر پیدا کنند ممنون

آمین که در نام خداوند که جز سلامتی و نیکی برای هیچکس نمیخواهد مادر بزرگ گلتون جامه ی تندرستی بر تن کنند رهای عزیزم

Sal جمعه 29 آبان 1394 ساعت 07:16 ب.ظ

سلام بانوی مهربان و دوست داشتینیم
شرایط بد آب و هوایی و دور از خانواده واقعا روح و روان من رو هم بهم زده. من می فهمم شما را. قربون خدا برم در نعمت بارش هم تفاوت قائل شده. هر چی برف و بارون و هوای تازه هست محصوره شمال و شمال-غرب شده اما تو کویر فقط برهوت... نمی دانم چرا دکتر شریعتی اینقدر کویر را ستوده.
از بودن در کنار شما خوشحالم.

درود و نور بر تو دوست جدید
عزیزم کویر هم خوبه ! برای وقتی میخوای نفست رو تزکیه کنی ، وقتی میخوای با افکارت تسویه حساب کنی ، میخوای به آسمون پر ستاره اش خیره بشی و خیلی چیزها رو به خودت اثبات کنی ... ولی بعدش برگردی به شهر و دیارت و ...
منم خوشحالم از بودنتون مهربان

ماهی جمعه 29 آبان 1394 ساعت 03:04 ب.ظ http://nimehdovom.blogfa.com

خوبه من اونجا نیستم. وگرنه تا الان از بین رفته بودم. میگم سیبری هم خوبه ها . بریم؟

خدا نکنه ماهی جان !
آدمی سرسخت تر از اینهاست که با سردی و گرمی هوا از پای بیفتد ... آنچه ماها را ناکار میکند مسائل عاطفی و روحی روانیست عزیزم ...

خورشید پنج‌شنبه 28 آبان 1394 ساعت 11:49 ب.ظ

شرمنده خواهر بلافاصله بعد ارسال کامنت یه سوال اومد تو ذهنم البته شرمنده اصلا قصد جسارت ندارم ولی عادت ندارم سوالمو نپرسم دوست نداشتی جواب نده شما که تو یه شهری که تو مملکت خودته وهمه همزبونت دنبال خاطرات مشترک و کودکیتون میگردی وقتی خواستی مهاجرت کنی چی میشه اینجا حداقل زبون مشترک برای ساختن یه خاطره مشترک با هموطناتون هست اونجا حتی زبون مشترکی هم نیست ؟

به نکته ی خوبی اشاره کردین خورشید خانوم
توقعی که آدما از محیطشون دارن تعیین کننده ی خیلی چیزهاست .
اینجا هم درصد کسانی که زبونشون رو نمیفهمم اندازه ی کسانیه که در اونجا با زبانشون بیگانه ام !
بیشتر بستگانم اونجا هستند و از نظر فامیلی قطعا خیلی خیلی بیشتر از اینجا کس و کارم رو میبینم ولی در خصوص خاطرات مشترک ، درسته هیچ خاطره ی مشترکی باهاشون ندارم ، توقع هم ندارم داشته باشم چون اونجا وطنم نیست ...

خورشید پنج‌شنبه 28 آبان 1394 ساعت 11:41 ب.ظ

لیلیت جان من 15 سالیعنی از همون اول ازدواجم تا الان تو چند شهر مختلف تو شرایطی زندگی کردم که هیچکس دوام نمیاره اونم با بچه بیماری که خودت در جریان بیماریش هستی ولی همیشه یه چیز ی پیدا کردم که بهش علاقمند بشم ووابسته اون شهر بشم یه کتابخونه یه پارک محله ساحل دریا یه همسایه اینجوری تحمل غربت و دوری برام راحتتره اینم بگم همه اون شهرها تو جنوب ایران هستن پس کاملا درکت میکنم که کولر روشن کردن تو این هوا چقد به نظر بقیه خنده داره :)
شب یلداها و ایام عیدی که پیش خانوادت نباشی چه حسی داره دلتنگ مادر بودن چه حسی داره همه اینا یه روزی تموم میشه هم برای من هم برای شما با غر زدن چی درست شده خواهر که گرما وسرمای هوا بخواد درست بشه کار درست رو یار شما وشوهر من می کنن که با دید مثبت می گذرونن این روزای غربتو
گاهی شوهرم اینقد خونسرد ومثبته که دلم میخواد از دستش سرمو بکوبم به دیوار همه چی رو خوب میبینه هوا هم که همیشه به نظرش عالیه :)))
خواهرم خودت نخواستی تو این سالها خاطره مشترک با این شهر بسازی بالاخره یه چیزی وجود داره که تو رو به خودش جذب کنه شرمنده بزرگتر از من هستی نباید جسارت کنم ولی باید میگفتم چون فقط خودت اذیت میشی و مطمئنم اینو بهتر از من می دونی بگرد یه چیزی پیدا کن به جان پارسا بخدا نگران میشم چون تو وضعیتت بودم وتهش برام افسردگی بود تا کار از کار نگذشته یه فکری کن

عزیزم طبیعتا همه به اندازه ی تو قوی نیستن ، بهت تبریک میگم که اینقدر خوب با مسائل کنار میایی .

خورشید پنج‌شنبه 28 آبان 1394 ساعت 07:47 ب.ظ

سلام خواهر واقعا نمی تونم درک کنم چرا اینقدر از آب و هوای خوزستان شاکی هستی یه سواله که مدام از خودم می پرسم از آب وهوا شکایت داره وضعیت شهر آزارش میده اخه چرا نتونسته باهاش کنار بیاد ؟ ببخشید جسارت کردم اینا علامت سوالای تو ذهنم هست که تهش به این ختم میشه خب هر کی یه جوره یکی میسازه یکی تحملش براش سخته ودر موردش حرف میزنه دختر خوب مقایسه نکن :)))
خودم هم جواب خودم میدم ببین من چه دختر خوبیم :))))

خورشید خانوم اگه وضعیت اقلیمی رو اضافه کنید به غربت و تنهایی اینجا و دور بودن از خانواده و دوستانت و حتی همکارانی که زحمت ءآموزششون رو کشیدی و دیگه لازم نیست همه چیز رو از اول براشون توضیح بدی ، شاید یه ذره حق بدین بهم !
من با این شهر خاطره مشترک ، خاطره کودکی ندارم ، شاید اشکال از اینجاست

tina پنج‌شنبه 28 آبان 1394 ساعت 11:55 ق.ظ

حق دارید بانو، واقعا سخته، غر اتون برای ما بنویسید.
با اجازه با جمله آخرتان خیلی خندیدم، عاشق شیطنت نوشتاریتونم، واقعا از خوندن شما لذت میبرم.
ضمنا یار جانانتون بسیار قابل احترام هستن، شایسته اید برای هم،خدا شما را برای هم حفظ کنه.

مرسی از اینهمه حس زیبا عزیز مهربون ...
واقعیت اینه که ایشون بطرز عجیب غریبی خوبند ... حیف شده با من واقعا :))

سهیلا پنج‌شنبه 28 آبان 1394 ساعت 10:23 ق.ظ http://nanehadi.blogsky.com

من از ندیدن آفتاب غم باد میگیرم.حتی آفتاب سوزان جنوب

سهیلا جون اینجا تبخیر میشه همه چی ! سخته واقعا ، میدونی ؟!

سپیده ز پنج‌شنبه 28 آبان 1394 ساعت 09:56 ق.ظ

اینجا زنجان
دراین صبح یخبندان بهتون سلام میکنم ...واقعا خدارو شکر میکنم

یخبندوووون ؟؟؟!!!
حالا نمیشه حد وسط این دو تا ؟
یا بسوزیم یا منجمد بشیم ؟!

امضا : آدم پر توقع - عنصر ناراضی !

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.