یار ...

زیباترین کلمه ای که میتونه حق مطلب در مورد کسی که بخش مهمی از وجودمونه  رو ادا کنه چیه ؟

میگم بخش مهم وجودمون چون میتونیم بدون دستها و پاها و حتی چشمهامون زندگی کنیم ولی بدون قلب نمیتونیم ... پس منظورم کسیه که نقشش به اندازه ی قلب ضروری باشه برای ادامه ی زندگی ...


تازگیها به این نتیجه رسیدم که " یار " خیلی جامع و مانع و کامله ! که خیلی خوب به دل میشینه ، که خیلی قشنگ حس درونی آدم رو منتقل میکنه ...


دیروز سر کار داغون بودم واقعا ، برای بازرسی بخشی رفته بودم که روی مسئولش قسم میخوردم همیشه ، مدرک شغلی مرتبط و یه آدم جوان و خوش فکر. و از هر نظر پرفکت ... بعد هر چی بیشتر بررسی میکردم افتضاح کارش بیشتر معلوم میشد ، داشتم میمردم از غیظ ( دروغ نگم بیشترش از دست خودم بود و اینکه چرا اینقدر باور داشتم این خانوم رو )  نتونستم توی اتاقش بمونم ، پرونده هایی که زیر دستش بود جمع کردم و برای بررسی بیشتر به دفتر خودم بردم .

با اینکه سعی کردم نهایت ادب رو رعایت کنم باز هم ظاهرم داد میزد که چقدر بهم ریخته ام ....از دلشوره نتونست طاقت بیاره ودنبالم وارد اتاق شد و کنار میزم ایستاد و با حفظ فاصله سعی کرد ببینه  یکی دیگه از پرونده هاش که زیر دستم هست هم اشتباه محاسباتی داره یا خیر ، مدام عذر خواهی میکرد و قول میداد جبران کنه و بیشتر حواسش رو جمع کنه و منهم فقط سعی میکردم سکوت کنم و بر اثر عصبانیت چیزی نگم که در شان هیچکدوممون نباشه .

داشتم خدا خدا میکردم همونموقع تلفنم زنگ بخوره و یه مکالمه مهرآمیز حال و هوام رو عوض کنه ... بطرز احمقانه ای نیاز به یه دیالوگ دوستانه و با محبت داشتم ، عین بچه ی لوسی که دلش میخواد نازش رو بکشند و بهش بگن : غصه نخور همه چی درست میشه ...

 بهش گفتم : واقعا ازتون توقع نداشتم ، نمیدونم چی بهت بگم که معنیش این نباشه از اعتمادم سوء استفاده شده ... اجازه بده بعد در موردش صحبت کنیم .

متوجه شد و  بیرون رفت .

 بلافاصله زنگ زدم به همسردلبند ، الو رو که گفتم  با لحنی پرسشی گفت : خیره !

و همین یک کلمه دکمه استارت من بود و مسلسل وار براش گفتم و گفتم و گفتم ، مثل همیشه در سکوت گوش داد ، و درست موقعی که منتظر بودم اونم عصبانی بشه یا حداقل تعجب کنه و اینجوری باهام ابراز همدردی کنه ، با آرامش کامل گفت : 

چجوری میتونی در عین عصبانیت اینقدر خوب جمله هات رو جفت و جور کنی ؟! 

زنگ بزن برات یه چای سبز بیارند ، بخاطر طبع سردش آرومت میکنه ( نگفت فشارت رو بیاره پایین !) کرکره ی اتاقت رو هم تاریک کن بعد از اینکه چایت رو خوردی حالت بهتر میشه ، مطمئنم ...



دیگه بهش نمیگم همسردلبند ... هیچ اسمی به اندازه ی " یار " گویای محبت و آرامش و سعه ی صدر مردی نیست که قلبش دریاست ،

خداوندا شکر بخاطر وجودش ...


پ. ن : مسئول دفترم میگفت :

 هر وقت پرسنل دسته گلی به آب میدن که خودشون متوجه میشن اگه بفهمید خیلی ناراحت و عصبانی میشید ، (تا بیان کار رو رفع و رجوع کنن ، قبل از اینکه گزارشش بهم برسه ) مدام میگن کاش الان همسرشون اینجا بودند  !!! 

یعنی اینقدر هوای پرسنلم رو داره و جو رو آروم میکنه و بقول مامانم تنها کسیه که روی من نفوذ داره و قلقم دستشه !

نظرات 25 + ارسال نظر
مادرانه دوشنبه 9 آذر 1394 ساعت 05:48 ق.ظ http://madarestan.blogsky.com

داشتن همچین یاری واقعا غنیمته. واسه دخترم هم دنبال چنین یاری ام که اینقدر داریم سخت گیری می کنیم. نمی دونم اصلا کارمون درسته یا نه؟!

درود و نور و مهر فراوان برای شما
خوش اومدین بانوی بزرگوار ، خوشحالم که اینجایید عزیزم
منهم بعنوان مادری که برای ازدواج بچه هاش دغدغه داره درکتون میکنم ولی جسارتا به نظرم توی هیچ ازدواجی نباید اجازه بدیم عشق حلقه ی مفقوده ی انتخاب و رابطه باشه ...
من تنها دختر خانواده ام ، نه تنها خواهر و خاله نداشته ام ، دایی و عمو و عمه ام هم دختر نداشته اند !! بنابراین مورد مقایسه قرار نگرفتم و وقتی در هجده سالگی خودم همسرم رو انتخاب کردم و علیرغم مخالفت خانواد ه ی هر دومون ازدواج کردیم ، تا مدتها همه انتظار سقوط رابطه رو میکشیدند . من بالشخصه خیلی خامی کردم و اگر پختگی و درایت و ذات خوب همسرم نبود چه بسا این اتفاق دور از ذهن هم نبود ! تنها چیزی که ما رو کنار هم نگه داشت عشق بی قید و شرطمون نسبت به هم بود . ایدئولوژیمون زمین تا آسمون با هم فرق داره ! تفکرات سیاسی و رویکردمون نسبت به وقایع جهان که دیگه نگم !!! دقیقا سیاه و سفیدیم ولی اینا هیچوقت کوچکتری خدشه ای به روابطمون وارد نکرد .
البته من و شما خوب میدونیم که هیچکس نمیتونه نسخه ی زندگیش رو برای دیگرون بپیچه ولی خواهش میکنم یه مساله رو مد نظر قرار بدین :مراقب باشین دختر خانومتون فرصتهای خوبش رو به باد نده ...
من بین پرسنلم دختر مجرد از 21 تا 51 سال دارم ... خدا میدونه که تقریبا همه شون از حیث درک و شعور اجتماعی ،تحصیلات ، خانواده ، زیبایی ، نجابت و خیلی از خصوصیاتی که لازمه ی ورود به یک رابطه ی جدی ازدواجه شرایط قابل قبولی دارند ولی بی هیچ دلیل قابل توجیهی کیسی مناسب یافت می نشود ...
به قول امام اول شیعیان : فرصت ها همچون ابر درگذرند
شاد باشید بانو و با خبرهای خوب پیشمون بیایین

ندا دوشنبه 25 آبان 1394 ساعت 10:40 ب.ظ

سلام بانو لیلیت عزیز جسارتا منم میتونم رمز رو داشته باشم؟

ندا جان و سایر عزیزانم که برای رمز ایمیل آدرستون رو میدید ، شرمنده که امکان ارسال میل رو ندارم

رضوان یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت 11:47 ق.ظ http://planula.blogsky.com/

سلام بانو
امیدوارم که همیشه و همیشه و همیشه همنشین یار عزیزتون باشین. سالم و شاد و عاقبت بخیر در کنارهم.

راستی جوابتون به رهاجان هم عالی بود. یقینا یقینا خریدار یاری
من حدود چندماهی هست که خواننده و مشتاق نوشته های خوب شما شدم. فقط خواستم بدونم تا حالا درمورد ازدواجتون در وبلاگ نوشتین ؟


اگر مشکلی نیست و امکانش هست خوشحال میشم رمزتون رو داشته باشم.

درود و نور و مهر بسیار بر بانوی بهشتی
احتمالا نوشته باشم ، شاید هم در وبلاگ قبل بود ...

رمز رو براتون نوشتم عزیزم

ADELE یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت 07:51 ق.ظ

من رمز ندارم
اگه صلاح دونستین ..................

اختیار دارین ، به کدوم ادرس بفرستم گلم ؟

ماهی شنبه 23 آبان 1394 ساعت 06:55 ب.ظ http://nimehdovom.blogfa.com

من رمز خواستم. فک کنم اون ماهی (تارا) اسمشو به انگلیسی مینویسه.

نوشتم عزیزم ، یادم رفت خصوصیش کنم

فرشته شنبه 23 آبان 1394 ساعت 09:43 ق.ظ http://ftnia@persianblog.ir

سلام
عشقتون پایدار بانو
منم رمز میخوام

میخوام وارد آدرست بشم یهو زمین و زمان قرمز میشه و یه حالت خوفی ایجاد میشه که نگو و نپرس !! قضیه چیه فرشته جون ؟؟!!!

سلام شنبه 23 آبان 1394 ساعت 09:25 ق.ظ

ان شاالله همیشه در کنار هم شاد باشید و سلامت

مرسی دوست خوبم
نمیدونستم آدرست رو عمومی کنم یا خیر ؟ لطفا بهم اطلاع بدید

رها شنبه 23 آبان 1394 ساعت 07:50 ق.ظ

بانو جان چرا پست بعدی رمز داره من چیکار کنم؟؟؟؟

رها جان ادرس بدید رمز رو عرض میکنم خدمتتون

ترمه جمعه 22 آبان 1394 ساعت 11:13 ب.ظ http://terme61.persianblog.ir

خوش به حالت

خوش به حالیم از داشتن دوستان فهیمی چون توست ترمه جانم

ماهی جمعه 22 آبان 1394 ساعت 08:33 ب.ظ

رمز لدفن؟

من الان دو تا ماهی دارم و نمیدونم رمز رو برای کدومشون بذارم !!
لطفا آدرستون رو بذارین تا روی همون بنویسم:)

ماهی جمعه 22 آبان 1394 ساعت 08:32 ب.ظ

خدا به یار تون طول عمر عنایت کنه

ممنونم ماهی عزیز و مهربونم...

فرزانه جمعه 22 آبان 1394 ساعت 08:31 ب.ظ http://baghanar.blogsky.com/

ای یار ای یگانه ترین یار آن شراب مگر چند ساله بود؟..........


پاینده بادا یاران این چنین

درود و نور و مهر بسیار بر تو فرزانه ی حساس و مهربانم

ف، م جمعه 22 آبان 1394 ساعت 07:52 ب.ظ

سلام
زین پس رمزدار خواهید نوشت؟

بهسا جمعه 22 آبان 1394 ساعت 05:21 ب.ظ http://mywellnessjourney.mihanblog.com

عشقات=عشقتان

من که ندیدم چیزی بانو؟ نه تو وبم و نه ایمیلم
ینی یه دونه بهسای دیگه به جز منم داشتید؟

عزیزم زیر همون پست اخرت کامنت گذاشتم !
الان دوباره خصوصی مینویسم

بهسا جمعه 22 آبان 1394 ساعت 10:23 ق.ظ http://mywellnessjourney.mihanblog.com

درسته کلمه یار خیلی زیبا و گویاست. عشقات مستدام
لیلیت عزیز رمز پست رو می تونم داشته باشم؟

البته عزیزم

برات نوشتم

Negar جمعه 22 آبان 1394 ساعت 12:12 ق.ظ http://negarkhatooon.blogfa.com

و من با بند بند وجودم درک کردم چ حسی داشتید اون موقع مهربان بانو
امیدوارم همیشه خوشبخت و خوشال باشید با یار دلبندتان

ممنونم نگار نازنین :))

آمین که یاری موافق در زندگی داشته باشی عزیزم

سهیلا پنج‌شنبه 21 آبان 1394 ساعت 06:25 ب.ظ http://nanehadi.blogsky.com

به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار
که از چهان ره و رسم سفر براندازم

درود و نور و عشق بر خواهر مهربانم :)

میس مهندس پنج‌شنبه 21 آبان 1394 ساعت 10:55 ق.ظ

منم موافقم یار چیزِ دیگری است ...

...

رها پنج‌شنبه 21 آبان 1394 ساعت 08:32 ق.ظ

سلام بانوی عزیزم خیلی دلم تنگ شده براتون و چقدر خوب داشتن یاری که حرفاتو راحت بزنی بدون اینکه مواظب باشی سوء برداشت و سوء استفاده نشه و شکر که این برای شما فراهمه.بانو جان نیازمند انرژی مثبتتون هستم و دعای خیرتون فکرم باید از خیلی چیزا آزاد بشه سپاسگزارتونم

اگر عاشقانه هوادار یاری
اگر مخلصانه گرفتار یاری
اگر آبرو میگذاری به پایش
یقینا یقینا خریدار یاری

ف، م پنج‌شنبه 21 آبان 1394 ساعت 12:37 ق.ظ

خدا حفظ شون کنه

آمین ... و پدر و مادر نازنینتون رو برای شما مهربونم

مریم چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت 07:18 ب.ظ

چه عالی...
پست دلنشینی بود..
آدم از خوندن چنین عشقی هم لذت می بره..
خدا شمارو سالیان سال برای هم نگهداره.

فدای تو مریم بانوی عزیز ...
الهی هر کسی یارکشی میکنه تا آخر عمرش توی تیم هم بمونن ...

رویا چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت 06:38 ب.ظ http://khoshbakhti1393.blogsky.com

وای بانو یعنی اگه بدونین چند هزار تا کله قند یزدی ته ته دل من آب شد با خوندن این حرفتون.باعث افتخار و غرور برای منه که جایی در گوشه ی خاطرات و یاد آوری های شما داشته باشم
از این همه لطف تون ممنونم و از صمیم قلب از شما بخاطر دلسوزیا و همراهی ها و همدلی های همیشگی تون و قوت قلب دادناتون قدردانم

چشم انتظار خوشبختی تون هستم عزیز دل ...
تو جزو نورچشمی های منی بانو :)

سپیده ز چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت 06:27 ب.ظ

و الله که شهر بی تو مرا حبس میشود ...تقدیم کنید به یارٍجانتون

فراق یار نه ان میکند که بتوان گفت...بانو پس این یار ما کجاست عررررررر بقول مگهان

خوش است خلوت، اگر یارْ یار من باشد نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد!

عزیزززم ، پیدا میکنید همدیگر رو ... آمین

رویا چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت 05:57 ب.ظ http://khoshbakhti1393.blogsky.com

عزیزم چقدر شیرین و از ته دل نوشتید
سلام بر بانوی عزیزم
خسته نباشین بخاطر این فشار بالای کاری
امیدوارم که سالهای سال کنار همسر عزیزتون زندگی پر از آرامش و خوشی داشته باشید
ارادتمند

رویا جون امروز یادتون کردم !!
یه خواننده ی وبلاگی خیلی قدیمی داشتم که بعدش شد از دوستان جونی جونی من !
به اسم نازبانو مینوشت ، اونم مثه شما خانوم دکتر بود و بعد از بستن وبلاگم تلفنی باهم در ارتباط بودیم تا سالها بعد که زندگی هر کدوممون رو با خودش برد و ارتباطمون کمرنگ کمرنگ شد .
امروز که تلگرام نصب کرد اسم و عکسش روی گوشیم اومد و دیدم ای داد ! چقدر شبیه شماست ! گفت ببین ، حتی خانومی و وقارش هم شبیه رویا جونه ...
و اینگونه بود که به نیکی ازتون یاد کردیم بانو ...

زیتون چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت 05:50 ب.ظ http://www.zeytoone-tanha.blogsky.com/

خدای من... چقدر قشنگ... در پناه تندرستی و خیر و نور و برکت باشید بانوی مهربان به همراه "یار"

فدات زیتون بانوی نازنین و دوست داشتنی من ...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.