بهانه های ساده ی خوشبختی

پسرک راه دورم نمیتونه خوشحالیش رو مخفی کنه و روزی ده بار تکست میده و از خوبی و مزایای مهاجرت مینویسه  ( مثل اینه که بخواد ما رو با وعده ی قاقا لی لی  فریب بده !)  غافل از اینکه اگه مصمم به رفتن شده ایم به خاطر اوست و نه کشوری که درش زندگی میکنه !

وقتی  خودش در دو قدمی اقامت کانادا بود ، یه لگد زد زیر همه چیز و نتونست - نخواست عافیت اندیشی کنه ( کلا اینجوری بار اومدن هر دو بچه ام !) همه ی دوستانش شماتتش میکردند که ازدواج میکردی و میرفتی ، دو سال بعد کات میکردی ولی زیر بار نرفت ...

میگفت رابطه ای که تهش معلومه نمیخوام ، میگفت منهم خیلی سعی کردم خیال کنم فقط عشق کافیه ولی نیست - نبود ... 

عشق و عاشقی مثه سنگیه که روی چاه میذارند تا عمقش رو نفهمی ...


البته منه مادر معتقدم اتفاقا از همون ابتدای رابطه  دور و برمون پر میشه از سیگنالهایی که نشون میده این ارتباط  راه به جایی نمیبره ولی ما انسانها متخصص مخفی کاری هستیم بویژه پنهانکاری نسبت به خودمون ! چنان روی چیزهایی که نمیخواهیم ببینیم  سرپوش میگذاریم که به کل  انکارشون میکنیم و هر کس هم بخواد اونها رو  یادآوریمون کنه از بیخ و بن منکرشون میشیم در حالیکه خودمون بیشتر و پیشتر از همه دیدیم و متوجهشون شدیم ...

و بعد میفتیم توی سیکل معیوب تحمل - مدارا ...

توی سیکل یافتن بهانه های ساده ی خوشبختی  : وجود بچه - حالا شاید بعدا خوب شد - شاید بار آخرش بود خیانت کرد - خب همه که نمیتونن به مسئولیت پذیری من باشند - چه میشه کرد ، بخت ما هم این بود - و از این دست تن دادن به سرنوشتی که گمان میکنیم محتوم است ...


آدمهای بسیاری رو سراغ دارم که معتقد بوده اند سرنوشت رو میشه از سر نوشت ... و این کار رو کرده اند 

به نظرم ارزشش رو داره ، ارزش مبارزه کردن ، سختی و تنهایی کشیدن ، رنج بردن ولی   " سناریوی زندگی  "که یکبار فرصت تجربه اش رو داریم به شیوه ای دلخواه نوشت ...

شاید من  اگر در موقعیت او بودم هرگز جسارت این کار رو نداشتم ولی خوشحالم بچه ای تربیت کردم که تن به ذلت نمیده ، در هیچ شرایطی ...


پ. ن ١ : پست قبلی بیخود و بی جهت ( بقول خانوم دکتر شهلا حائری !) پرید ... حیف شد ! خیلی دوستش داشتم پست داداش شاهین رو ، ولی دیگه نیست و دلیلی برای دوباره ارسال کردنش ندارم .... راجع به دوستان قدیمی بود که  حالا اتریش زندگی میکنند و دکتر شاهین فرهنگ عزیز ...


پ. ن ٢ : اینروزها بخاطر برنامه ریزی های لازم ،  بیشتر با دوستان ترک وطن کرده مون در ارتباطم . دیروز که ساعتها با ح (که در پاریس زندگی میکنه )حرف زدم از ته دلم غصه خوردم ... برای جانهای ارزشمند و متفکر و دارای شعور بالای اجتماعی که دیگه اینجا زندگی نمیکنند ... برای ایرانی هایی که اگه اینجا مونده بودند شاید همه چیز جور دیگری بود ، اما :

دلم خواست همون لحظه کنارشون باشم ... برای همیشه ...

وقتی اینهمه از عمرت میره میفهمی همه چیز این جهان زندگی شخصیت نیست که قدرت تغییرش رو داشته باشی - هر چند همون رو هم ،  گاهی میبُری و بازی رو واگذار میکنی ...

نظرات 12 + ارسال نظر
فرزانه یکشنبه 17 آبان 1394 ساعت 10:57 ب.ظ http://baghanar.blogsky.com/

دلم می گیره لیلیت برای رفتن آدم های خیلی خوب مثل تو که رفتن هر کدومشون تو این سرزمین مثل جای خالی یه درخت پرباره که از ریشه بکننش و تو هر بار که از کنار اون حفره باز مونده رد می شی بگی چه درختی بود یادش بخیر و چه به سر این سرزمین می آید وقتی حفره ها هر روز بیشتر و بیشتر بشن .ولی با همه این ها لیلیت خوب من می ره تا آرام و شاد با فرزندان و نوه هاش دنیا رو زیباتر کنه

محبت توست فرزانه ی عزیز ...

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها ... برای خودمون هم ساده نیست اصلا ...

... یکشنبه 17 آبان 1394 ساعت 01:01 ب.ظ

سلام لیلیت خانم,
اونی که 14 آبان کامنت گذاشته فقط منم, اینم دومین باره که براتون کامنت می ذارم.
انگار ملت به اسم "..." علاقمندند. دفعه بعد اگه خواستم کامنت بذارم یه اسم دیگه برای خودم میذارم که هر کی خواست فحش بده, ادب منو زیر سوال نبره.

سلام مهربان ...
آی دی شما رو میشناسم و ادبیاتتون رو ، مطمئن باشین حساب شما جداست و حتی اگر همین سه نقطه رو هم نذارین ، بدون غرض کامنت گذاشتنتون مشخصه تون هستش .

منهم هرگز به ترولها غذا نمیدم و میذارم توی کف عمومی شدن کامنت شون بمونند ولی کامنتهای مزاحم برای اتصال به مرکز نیاز به ثبت پاسخ و تایید دارند ، مهم نیست بگذار ذهن مریض یه آدم مشکل دار هم به نون و نوایی برسه !

شادی یکشنبه 17 آبان 1394 ساعت 12:26 ق.ظ http://mydreamydays.blogsky.com

سلتم بانوی عزیز
خوندن کانتتتون خیلی لذت بخش بودن، قند تو دلم اب شد از تصور سربازی رفتن پسرم،
الهی که پسرای شما هم سالم و خوشبخت و موفق باشن،
از اشناییتون خیلی خوشحااالم

درود و نور و سلامتی بر تو عزیزم
آمین که بچه های شما تندرست و سلامت مرحله به مرحله ی زندگیشون توام با شادکامی باشه و شما لذتشون رو ببرید بانو ...

هدی شنبه 16 آبان 1394 ساعت 03:55 ب.ظ

سلام لی لی عزیزم برایت بهترین ها رو از خداوند میخوام هر جا هستید و باشید برامون از حالتون بنویسید دوست خوبم

درود و نور و عشق هدی عزیزم
زیر سایه تون هستم ، هر جا که باشم ...

مریم شنبه 16 آبان 1394 ساعت 10:12 ق.ظ http://neveshtehayegahbegah.persianblog.ir/

عزیم .. امیدوارم که سرنوشت بهتری در انتظارش باشه..

ممنونم مهربان بانو ... و برای عزیزان شما

ADELE شنبه 16 آبان 1394 ساعت 08:00 ق.ظ

سلام لیلیت جان
مهاجرت در شرایطی که عزیزات و دوستات کنارتن بهترین گزینه س . بهترین کارو میکنی . وقتی بچه ها اونجان چرا شما اینجا باشی ؟؟؟؟
سلامتی و خوشبختی و آرامش بدرقه تان .
مطمنم آسمان اونجا رنگ دیگریست .
اونجا اگه هم اذیت بشی میگی اجنبیه . اینجا همه چی عوض شده کمتر کسی زندگی میکنه .

مهربانم رفتن به همین سادگی و سرعت اتفاق نمی افته ... بعدش هم در جایی زندگی میکنیم که از این ستون تا اون ستون فرج نیست !!! سونامیه ! امیدوارم همه چی خوب پیش بره !!

ف، م شنبه 16 آبان 1394 ساعت 12:09 ق.ظ

به یادتان هستم

مهربانید دوست نازنینم...

mahdiyemaah جمعه 15 آبان 1394 ساعت 10:59 ب.ظ http://mahdiyemaahejadid.blogsky.com

سایه جمعه 15 آبان 1394 ساعت 02:31 ب.ظ

لیلیت عزیز رفتنتون برام خیلی سخته اما خوشحالیتون آرزوی قلبیمه یه سوال دارم دوست داشتین جواب بدین شما وهمسرتون واسه اونجا بزنامه کاری هم دارین ؟فکر میکنین مهاجرت با شرایط شما بهتره یا شرایطی مثل من با دوپسر یازده وسه ساله یه مدت همسرم به فکر مهاجرت بود اما بعد تصمیم گرفتیم صبر کنیم تا بچه ها به سن مطلوبی برسن بودن توخاک خودت جایی که بهش تعلق داری یه چیز دیگه است اما آینده جوونا هم تواین شرایط ره به ترکستان داره

سایه جان
شرایط هر کسی منحصر به خودشه و خیلی سخته که بشه به هم تعمیمش داد ولی یه توصیه که تجربه ی خودم هست :
اگر دلایلت برای رفتن واقعا قوی هست ، هرچه بچه ها کوچکتر باشند برای رفتن مناسبتره ... بزرگ که میشند دیرتر جا میفتند .
دلیل تصمیم ما هم فقط بچه ها هستند ، اولی که اونجاست و دومی که در شرف ازدواجه با فوق لیسانس آی تی باید استارت شغل و زندگی مشترک رو در شرایطی بزنه که حتی با رانت من و پدرش یه زندگی بسیار معمولی و شاید سخت داشته باشد ، به این نتیجه رسیده ایم که همین را در جای دیگر استارت بزند ، جایی که تخصص و توانش تعیین کننده ی سطح زندگیش خواهد بود . من و همسرم همینکه در کنار فرزندانمان باشیم راضی و خوشحالیم ، در مورد برنامه ی کاری مون ، مگر اینکه بخواهیم بطور داوطلبانه کارهای عام المنفعه انجام بدیم ولی نه اینکه شغلی برای کسب درآمد ، چون اندوخته ای اینجا هست که برایم ماهیانه بفرستند .

... پنج‌شنبه 14 آبان 1394 ساعت 03:20 ب.ظ

سلام لیلیت خانم,
چه میشه کرد؟ هیچوقت شرایط کاملا مطلوب, خوب وجود نداره, همیشه یه چیزی هست که میلنگه. اطمینان از اینکه با رها کردن و تلاش کردن به موقعیت و شرایط بهتری می رسیم هم وجود نداره, همیشه یه کمبودی حس میشه,شاید باز برسیم سر نقطه اول, اصلا شایدم پشیمون بشیم. شاید با پذیرفتن و کنار اومدن بشه به حس بهتری دست یافت.
هر راهکاری برای هر آدمی یا هر شرایطی ممکنه به یه جواب نرسه.
گاهی برای شرایط بهتر همه تلاشمونو می کنیم وقت و انرژی صرفش می کنیم, اما از یه جایی چنان می خوره توی پرمون که برامون قابل تصور نبود و هرچه رشته بودیم پنبه میشه و دوباره حس می کنیم توی نقطه شروع قرار گرفتیم.
شاید گاهی به جای تغییر شرایط باید دید خودمونو تغییر بدیم. از خودمون تغییر و شروع کنیم تا شرایطمون تغییر کنه.
اصلا خودمم نفهمیدم چی گفتم, سرم گیج رفت ولی خوب همه اینا میتونه پیش بیاد و ...

درود و نور بر شما دوست ناشناس ...

شاید همه ی حرفم این بود که بدبختی از دری وارد میشه که خودمون براش باز میکنیم ...

عمو پنج‌شنبه 14 آبان 1394 ساعت 09:47 ق.ظ

درود
از اینکه دیر پیدایتان کردم افسوس میخورم
از اینکه می خواهید این سرزمین را ترک کنید دلتنگم
از اینکه جایی خواهید رفت که کنار فرزندان خواهید بود و زندگی بهتری خواهید داشت خوشحالم

عموی مهربان
هر جا باشیم مادر خوانده ی فرزند شماییم و افتخار دوستی شما و بانو زمان و مکان نمیشناسد ...
شکر خداوندم بخاطر محبتهایی که انسان را مقید میکند به دوست داشتن فرزندان خوبت

سهیلا پنج‌شنبه 14 آبان 1394 ساعت 09:36 ق.ظ http://nanehadi.blogsky.com

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.