مهاجرت بعد از پنجاه سالگی - آری یا خیر

رطوبت ١٠٠٪ امروز رو بزنین تنگ گرمای ٤٠ درجه ، بعد میفهمین چرا عرب و عجم و معمم و مکلا و زن و مرد امروز پریده بودن و پر و پاچه ی هم رو مورد التفات قرار میدادند ... بعد توی این شرایط من سرما خورده بودم و سر و کله ام به هم پیچیده بود و   از اونجاییکه اول هفته هیچجوری  به هیشکی مرخصی  نمیدم از جمله خودم ، رفتم سر کار و از اول تا آخر فر فر کردم و نوک بینیم مثه بوق دوچرخه باد کرد و قرمز شد ... از بد حادثه یه عالمه تایپ دستور داشتم ، یه صندلی گذاشتم بغل دست مسئول سایت و نشستم ور دلش ... تا جایی که گفت اگه فردا نیومدم ، بدونید مریضیتون  به من هم سرایت کرده !!

تمام پنجشنبه جمعه در حال شمردن لامپهای سقف بودم و نتونستم از بستر بیرون بیام  و هی خیال پردازی کردم و مدیونین اگه فکر کنین یکی از رویاهام ختم به خیر شده باشه ...

همه اش فکر میکردم : من در شرایط فعلی قصد مهاجرت دارم ولی هیچ به این فکر کردم که در صورت از دست دادن سلامتم ، دور از شهر و دیار زندگی کردن کار ساده ای نیست ؟ خب اگه آلزایمر بگیرم چی ؟ ( اخیرا واقعا  یه سری چیزها یادم  نمیمونه ، از جملات بسته بندی محتویات فریزر ) همسردلبند میگن : تاثیرات دیدن فیلم " هنوز آلیس ، با بازی جولیان مور هستش ، وانگهی اگر چیزی یادت نمونه لااقل مطمئنی اونجا  " هوم سیک " نمیگیری و دلت برای موطنت تنگ نمیشه ...

از روزی که همسردلبند با رفتن موافقت کرده تازه فهمیدم چقدر مال دوستم !

حالا یهو همه چیز برام عزیز شده ! فکر اینکه خونه رو مبله اجاره بدم آزارم میده ( زندگیم بیفته زیر دست اغیار !) 

تمام خرده ریز های بی ارزشم شده گنج توتان خامون که فقط  میتونم به دفن کردنش کنار پیکرم رضایت بدم و لاغیر !

یا حداقلش اینکه خودم ناچار نباشم چوب حراج به زندگیم بزنم و اصلا دخیل نباشم در این پروسه ی بگیر و ببند ...


لندن مه آلود دلگیر باعث هراسم میشه و دیدن  تصویر  باسمه ای چراغهای روشن کافه ای  در خیابانی خیس با  چشم انداز برج ایفل به وحشتم میندازه ( حالا نه اینکه بلیط یکسره اش دستمه ، فقط مونده به پرواز برسم !!)

همه از تصمیم مون ابراز خشنودی میکنن ، تشویق و تهییجمون میکنند ولی تهش چی ؟ حال دل خودم چطوریه - نمیدونم ...

دوباره افتادم به زبان خوندن ، نامزد جناب سروان که اصلا داره کلاسهای سفارت فرانسه رو میره ، از اونطرف پسرک راه دور میگه یه کاری کنید دیگه برای فروردین اینجا باشین و من بیشتر هول برم میداره ... 

احساس میکنم گناه بقیه ی خانواده هم گردن من هستش و اگه به امید من نباشه بقیه هم اینقدر جسورانه تصمیم نمیگیرن ، نکنه با بند پوسیده ی لی لی یت بیفتند توی چاه ؟! 

در حقیقت حرف همسردلبند بیراه نیست که میگه  شاید دیدن این فیلم منقلبم کرده ! 

آری در حالت عادی میدونم چجوری در کشور جدید استارت بزنم ، شغلم مشخصه ، جا و مکانم هم همینطور ... ممکنه نتونم به اندازه اینجا درامد داشته باشم ولی قطعا چیزهای بسیاری خواهم داشت که اینجا با پول قابل خریدن نیستند... اما همه ی اینها به شرط سلامت است !

اگر همه چیز جوری که اکنون هست پیش نرفت چه ؟

قشنگ معلومه دارم دنبال بهانه میگردم ،مگه  اینجا بمونم آلزایمر سراغم نمیاد ؟!!


منتظر یک نشانه در رد یا تایید تصمیمم هستم تا استارت بزنم ... دوشنبه قراره با دوستی در آمستردام  اسکایپ کنم ، شاید اون از روی صخره هلم بده پایین ...


ای دلیل دل گمگشته  خدا را، مددی ...

نظرات 19 + ارسال نظر
کیهان سه‌شنبه 12 آبان 1394 ساعت 10:30 ق.ظ http://mkihan.blogfa.com

درود
خوب اولش کمی سخته.اما زود عادت می کنی!شک نکن.
هوای لندن متاسفانه همیشه دلگیره بارانی و ابری.
اما خاکش دامنگیره!
فقط نتونست دامن منو بگیره! نمی دونم چرا

فکر کن وقتی وطن نتونست دامن آدم رو بگیره ، واقعا جای دیگه ای اینکار ازش بر میاد ؟!

نینا دوشنبه 11 آبان 1394 ساعت 07:16 ق.ظ

لیلیت جون، سخته خیلی هم سخته . من دو بار مهاجرت کردم و الان هم بعد ازگذشت بیش از دو سال از هجرت دوم هنوز دارم دست و پا میزنم . به محض اینکه بچه ها سرو سامان بگیرند به آشیانه قبلی برمیگردم که البته ایران نیست.

نینا جان کاش ادرست رو مینوشتی ... دوست داشتم باهات صحبت کنم ... با علم به اینکه میخوایم بین بد و بدتر انتخاب کنیم."، دلم میخواست حرفهات رو بشنوم

الف هسدم چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 12:20 ق.ظ http://alefohe.blogsky.com/

سلام
وااااااااای مهاجرت که خیلی خوبهمن به شدت دلم میخوادبرم اماهمش به مامانم فکرمیکنم پشیمون میشم
انشاالله هرجاهستیدخوش باشید

آذر سه‌شنبه 28 مهر 1394 ساعت 05:00 ب.ظ http://dahe40.blogfa.com

اونقدر از روزمرگی به تنگ اومدم که برای من فقط تغییر مهمه
یعنی اگر این شرایط برای من پیش بیاد بدون معطلی و نگرانی از اینکه چه چیزهایی رو ممکنه از دست بدم می رفتم و از این تغییر بزرگ استقبال می کردم
رفتی دعوت نامه یادت نره

فرزانه سه‌شنبه 28 مهر 1394 ساعت 12:35 ق.ظ http://baghanar.blogsky.com/

راستی لیلی جون اون عکس خوشگل گوشه سمت چپ خودتی ؟ فضول کشون راه افتاده توی مغزم خب
راستی سرما خوردگیت بهتر شد ان شااله؟ خیلی جالبه این روزها تهران رسما زمستون شده غروب ها از جلوی پارک ملت که بر می گردم کلی ویبره میرم از خوشی . عاشق هوای سردم و فکر کنم امسال خدا خواسته یه حالی به من بده که این قدر زود دست به کار شده . هورااااااااااااا

فرزانه سه‌شنبه 28 مهر 1394 ساعت 12:30 ق.ظ http://baghanar.blogsky.com/

نه ...........
یه جوری دلم می خواد بگیره که بزنم زیر گریه که انگار هر روز می دیدمت و یک دل سیر با هم گپ و گفت داشتیم . نکنه در فرانسه اینترنت نیست می ترسم از دستت بدم. ولی خب دلیلش این نیست یه چیزی هست به اسم ریشه آدم ها هم مثل درخت ها می مونند ریشه می کنند هرجا هم که برند این ریشه ها رو باید با خودشون این ور و اون ور ببرند اما بعد از مدت کوتاهی می بینند بین همون ریشه های قوی قدیمی یه سری ریشه نو و جوون داره سر می زنه و آدم احساس می کنه داره می ره به چیزهایی بیشتر از سرزمین مادری پیوند می خوره شاید پیوند با مادر ازلی ........ لیلیت عزیزم هر جا می ری دلت شاد و تنت سالم و کنار عزیزانت باشی ولی یادت نره که یه ریشه هایی هم تو اینجا تو دل ما داری

مریم دوشنبه 27 مهر 1394 ساعت 06:40 ب.ظ http://40years.blogsky.com

شرایط سختیه ، بین موندن و رفتن ، دودل بودن !!
هیچی نمی تونم بگم ، اومدم بگم نه ، بمونید ! یاد خودم افتادم ...
فقط امیدوارم هر تصمیمی که می گیرید بهترین تصمیم باشه براتون .

زیتون دوشنبه 27 مهر 1394 ساعت 05:33 ب.ظ http://www.zeytoone-tanha.blogsky.com/

امیدوارم هرکجا که شاد و راضی هستین همونجا باشین و از همونجا برامون بنویسین

آتنا دوشنبه 27 مهر 1394 ساعت 04:51 ب.ظ

من قبل از سی سالگی مهاجرت کردم واقعا سخت است، پنجاه را نمیدانم، اما امیدوارم از لحاظ مالی آنقدر تامین باشید که نیازی نباشد آنجا کار کنید در این صورت شاید بد هم نباشد، اما شروع یک زندگی و کار جدید بعد از پنجاه نمیدانم بشود یا نه اما عجیب جسارت میطلبد
موفق باشید

nazi دوشنبه 27 مهر 1394 ساعت 07:39 ق.ظ

سلام
مدتی هست که مطالب شما رو می خونم و دوست دارم از طریق وبلاک بز کوهی به اینجا رسیدم برای فراموشی حتما قرص روغن ماهی یا همون امکا 3 از داروخونه بخرین برای بسته ها یا اقلامی که فکر می کنید تغییر کرده با موبایل عکس بکیرید و سیو کنید لوازمی که دوست دارید در منزل أقوام انبار کنید تا نکران وسایل نباشید من هشت سأله که دور از وطنم ناراحت نباشید که انجا هم دلنشین خواهد بود

مگهان یکشنبه 26 مهر 1394 ساعت 10:24 ب.ظ http://meghan.blogsky.com

من از خوندن این پست قلبم کنده شد...
هم ذوق کردم که میرید پیش پسر ... هم دلم لرزید و به طرز عجیبی دلتنگ شدم .
گرچه ندیدمتون هرگز ... اما حستون می کردم که از جایی از همین نزدیکی ها برامون می نویسید... گاهی قدم تو شهرمون میذارید حتی.....
اما حالا ...
براتون انرژی مثبت روونه می کنم که تصمیم خیرتون رو به وقت عملی کنید :)
دوستتون دارم واقعا عمیقا ....

Nila یکشنبه 26 مهر 1394 ساعت 05:04 ب.ظ http://23969.blog.ir

سلام بانوی مهر و مهربونی
مهاجرت از سخت ترین تصمیم های زندگی !!! اونم بعد از پنجاه سالگی ...مطمئنم با هوش فراووونتون بهترین و درست ترین تصمیم رو میگیرین :-*****

شایسته یکشنبه 26 مهر 1394 ساعت 04:26 ب.ظ

سلام
به سلامتی

سلام یکشنبه 26 مهر 1394 ساعت 09:15 ق.ظ

این فیلم ها روحیه آدمو ضعیف میکنه...
آلزایمر چیه! ایشالا همیشه سلامت باشید و شاد...این جوری با این فکرهای پریشون که نمیتونید تصمیم درستی بگیرید

فائزه شنبه 25 مهر 1394 ساعت 11:24 ب.ظ

سلام لیلیت عزیزم
یکبار یک دوستی به من گفت آسمون همه جا یک رنگه !
اون موقع هنوز اینقدر پخته نشده بودم که معنی این جمله برام جا افتاده باشه .
یک جابجایی خیلی غم انگیز و اجباری داشتم و تا مدت ها زندگی در نظرم تیره و تار شده بود . اما بعد ها فهمیدم خوشبختی ، شادی ، نشاط و احساس پیروزی و بالندگی رو بیشتر از اینکه محیط برای ما بسازه ، خودمون می سازیم .
وحشت نداشته باشید از قدم گذاشتن در یه محیط جدید ، و غمگین نباشید به خاطر از دست دادن اشیاء و املاکی که معلوم نیست تا کی به شما وفادار باشند .
این وجود خود شماست که به همه جزئیات اطرافتون ارزش و اعتبار میده و اونهارو خاطره انگیز می کنه !
ایران یا انگلیس یا هر جای دیگه ، مهم فقط نوع نگاه شماست !

tina شنبه 25 مهر 1394 ساعت 09:27 ب.ظ

به نظرم تصمیم خیلی شجاعانه ای هست بانو
حتمن خودتون بهتر مصلحت اندیشی میکنید...ولی جسارتتون رو دوست دارم حتی با تمام این بحث های درونی که واقعا طبیعیه و این به شک افتادن ها...
امیدوارم راضی و دلخوش باشین

رویا شنبه 25 مهر 1394 ساعت 09:14 ب.ظ http://khoshbakhti1393.blogsky.com

سلام بر بانوی ساعی و پر انرژی
آقا دم از رفتن که میزنید دل من بدجوری میگیره البته که من از صمیم قلب براتون دعا میکنم که هرجا دل خوشی دارید همون جا ردیف بشه شرایط
رفتن و دل کندن از موطن، چه شهر باشه چه کشور،عشق میخواد و انگیزهفقط عشقه که دوری از وطن رو تقلیل میده
چه عشقی بهتر از خوشبختی و دلخوشی فرزندان و بودن کنار اون ها

سپیده ز شنبه 25 مهر 1394 ساعت 07:20 ب.ظ

بانو از ته دل درک میکنمتون ....حتما اون نشونه هه رو پیدا میکنید ولی نظر منم اینه که هیچ جایی سرزمین و خونه و ریشه خود ادم نمیشه
تو با خدای خود انداز کارو دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند ..توکل کن بخدا

mahdiyemaah شنبه 25 مهر 1394 ساعت 05:58 ب.ظ http://mahdiyemaahejadid.blogsky.com

هر تصمیمی که خوشحالت میکنه سریع بگیر و انجامش بده.
شاید زندگی اونجا برات بهتر باشه...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.