جابجایی های بزرگ

ما راهی نداریم بجز اینکه :


یا شغل و  دفتر و دستک و کارو زندگیمون رو  بر روی یه بوژی حمل کنیم به پایتخت ، یا خفه خوان بگیریم و اینقدر از بودن در این شهر نک و نال نکنیم و اوضاعمان را از اینی که هست سخت تر نکنیم !

چرا ، یک راه سومی هم هست و آن اینکه هر دویمان استعفا بدهیم و برگردیم به شهر دود زده ی خودمان که مثل ددی شوگر تقبیحش میکنند ولی سخت شیرین است !


اگر استعفا بدهیم  ، من و همسردلبند ککمان هم نمیگزد چون بلدیم با یک درآمد اندک و حتی با اندوخته مان گذران کنیم - فوقش دیگر نمیتوانیم ری به ری سفر خارجکی برویم - (مویرگی دارم لاف  مایه داری میام ، متوجه شدین ؟:)) اما چه کسی / کسانی خیلی متضرر میشوند ؟ پسران دلبند و همسران مربوطه شان !

زیرا گاو شیر دهی که ممر تغذیه ی آنان است شیرش خشک میشود دیگر ! 


بنابر این خیلی نمیتوانیم خودمان برای خودمان تصمیم بگیریم وگرنه همین الساعه پا میشدیم و بقچه مان را میزدیم سر چوب و راه می افتادیم به سمت بلد خودمان ....


با اینهمه ، از شما چه پنهان ، اگر تنها راه رفتن از اینجا استعفا باشد ، به شدت بدان می اندیشیم ...

نظرات 7 + ارسال نظر
سحرالف چهارشنبه 22 مهر 1394 ساعت 09:08 ق.ظ http://sisi94.blogsky.com

سلام....
رفتن بده خیلی بد...

حق با توست سحر جان ...

سلام سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 11:08 ق.ظ

ایشالا هر چی خیره اتفاق بیافته

درود و نور بر شما ، ممنون از دعای خیرتون

بودا سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 08:01 ق.ظ http://hezarsaldoa.mihanblog.com/

درود بر بانوی مهربانی
بازگشت به خانه پدری لذت بخش ترین کاری هست که میشه کرد و بانوی عزیز ما از همین الان شهر را با قلبهایمان برایتان فرش کرده ایم
فیض بر شما باد

ممنونم بودای مقدس .... ولی میایم خانه ی خودم ! درسته ی خانه ی پدری هم بغل گوشمان است ولی دلم خانه ی خودمان را میخواهد...

ADELE سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 07:41 ق.ظ

چه جالب !
تا هست واسه خودمون میخواییم کار کنیم وقتی هم دیگه یه جایی میخوایم استراحت کنیم زنجیرهای دیگس به پاهامون
زندگیست دیگر زورش به ما میرسد

زندگی یعنی همین ادل جان ! سیکل گاه معیوب ِ مدور !

پری گل سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 01:48 ق.ظ http://sangghollab.blogsky.com

تا حالا هیژگی منو سنگ قلاب صدا نکرده بود
مرسی بانوی نور

پری گل جان سنگ قلاب خعععلی خوبه ، خیلی :)

پری گل سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 12:16 ق.ظ http://sangghollab.blogsky.com

چرا شهرمون اذیتتون کرده؟؟؟؟؟؟؟؟
دعواش میکنم لیلیت جان
شوما که انقد طاقت آوردین
حالا که هوا داره میشکنه می خواین برین؟

درود و نور و مهر و عشق همه یه جا و یه بارکی برای دوست جونم

چه خوبه از این ادم خوبایی که شوما باشین توی این شهر هست ... همه چیش خوبه تو پاییز و زمستون ، من هوایی شدم دیگه :(
چیزی به ترخیص جناب سروان نمونده و من و سندرم آشیونه ی خالی و این داستانا ( کخ خدا رو شکر زوده حالا حالاها مزه کنی سنگ قلاب جونم) باعث شده کله کنم

رویا دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 11:36 ب.ظ http://khoshbakhti1393.blogsky.com

سلام بانو زندگی در اون شرایطی که گاهی توصیف کردین برامون کار سختیه ولی این نیز به چشم برهم زدنی میگذرد البته که به سختی
ارادتمند بانو

درود و نور و دلتنگی رویای ستودنی

حتما حق با توست ولی روی مود شورش و طغیانم اخیرا ... سنم هم توجیه میکند که جایی برای پشیمانی( از این که جفت پا بزنم و حاصل زحمات اینهمه سال را روانه ی عدم کنم )نگذارد !
خدا به خیر بگذراند :))

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.