شنگول و منگول و حبه ی انگور

شنگول =


سر شام به همسر دلبند گفتم :

چقدر خوبه که زن و شوهرها با هم در یک محیط کار نمیکنند ، وگرنه میزان جرم و جنحه در کشور بیداد میکرد . مثلا همین امروز یه اقایی اومد توی دفترم که اگه تو اونجا بودی با مشت فکش رو جابجا میکردی و اگه پسر ارشدمون حضور داشت که قطعا کشته بودش ( نتیجه ی اخلاقی : پدر منطقیتر از پسر برخورد میکند !) 

دلبند در حالیکه رویش به سمت تلویزیون بود و وانمود میکرد خبر بیبیسی برایش بیشتر از  آقاهه اهمیت داشته  ، لقمه اش را قورت داد و گفت :

اوهوووم ، چرا ؟!

ولی چشمهاش لو میداد که دنبال یه قضیه ی ناموسی میگرده تا بره و شکم طرف رو سفره کنه و به من نشون بده پدر کو ندارد نشان از پسر ....

منهم قضیه رو با آب و تاب فراوان تعریف کردم ( اونقدر مهم نیست که بخوام برای شما بگم - چون  قضیه اصلا ناموسی نبود و ضمنا من بخوبی از پس خودم بر میام !) البته این یکی از تریلوژی دیروز بود که هر سه مورد اعصاب خردی بسیار همراه داشتند .... منم که حسنک راست گو ! همه را از سیر تا پیاز میگذارم کف دست همسر دلبند ( و البته او هم یادش نمیرود به موقع ازشان استفاده ی ابزاری بکند و بگوید : وقتی میگم نمیخوام سر کار بری برای همین چیزهاست  !)


منگول =


 دوست دوران دبیرستانم ، زویی ، از لندن زنگ زده ، از آخرین باری که همدیگه رو دیدیم سی و آخرین باری که تلفنی حرف زده ایم سه سال میگذره ، سالها تاثیر  چندانی در قوت رابطه مون ندارند چون هر بار تماس داشته باشیم انگار پنجشنبه نوبت عصر مدرسه بوده ایم و شنبه قراره صبحانه باشیم !! هیچ اثری از اینهمه وقت نبودن و ندیدن هم دیده نمیشه بسکه حرف داریم برای گفتن و هرهر و کرکر میکنیم ...

بگذریم که زجر میکشم که دیگه نمیتونه خوب فارسی رو صحبت کنه و از زبان مادریش تنها چیزی که خیلی خوب و با لهجه ادا میکنه فحش های آبدار چاله میدونی هستش ( والا اینجا بود من هرگز بی ادبی ازش ندیدم ، دشنام که جای خود داره -نمیدونم ، باید تاثیر انگلیسها و احتمالا هاموند باید باشه !)

با همون فارسی شکسته بسته که از وسط حرفها کلا بی خیالش شد و شروع کرد به انگلیسی حرف زدن گفت که فردا راهی ایرانه برای شرکت در مراسم فوت پدرش و ازم میخواد که یه متن ممورایز براش بنویسم که بقول خودش سر قبر پدرش بخونه ...

بهش میگم نباید بگی سر قبر پدرم ! اینجا معنی بدی داره ... بعد هم اینقدر نباید بخندی خب ، یادت باشه پدرت رو تازه از دست دادی ...

جیغش در اومد و چنان با غیظ فحشهای آبدار فارسی نثار اون مرحوم کرد که توبه کار شدم چرا دخالت کردم !

وسط حرفهاش یه چیزایی گفت در ارتباط با اینکه پدرش در بستر مرگ که دخترای خوشگل فامیل با تاپ و لباس تابستانه به عیادتش میرفتند ، چشمش در گریبان دخترکان غور و تفحص میکرده و کلا گنج یابش به کار می افتاده( گویا از عنفوان جوانی به چراندن چشمان شهره بوده است ) ... اینکه چه پدر پر توقع و بی ملاحظه ای بوده و همه ی عمر پدر بودنش رو مثل چماق توی سرشون کوبیده و منت سرشون گذاشته که اگه من نبودم شماها همه تون مرده بودید و خلاصه با لهجه ی زهر ماری بریتیش بقدری از فضایل و مناقب این بینوا گفت که خیال کردم این اولیور تویست بوده و پدرش فاگین  !! از آنوقت تا الان هرچه سعی کرده ام یه متن آبرومندانه احساسی در رثای پدری که دعوت حق رو لبیک گفته و از قول دخترکش بنویسم ، نمیشه که نمیشه ... همه اش فحشهای چارواداری  زویی یادم میفته و نیشم تا بنا گوش میره چون نمیدونم کسی که سه دهه از وطن دور بوده و وقتی هم که رفته یه دختر بیست و یکی دو ساله ی متشخص بوده ، از کجا اینهمه فحش ناموسی یادگرفته و چطور اینقدر بی محابا بکارشون میبنده ؟؟؟!!!


حبه ی انگور = 


امروز یه جلسه ی نفس بر ٥ ساعته توی اداره کل داشتیم . سخنران ، مدیر کل امور بانوان فلانجا بود . بقدری خوب و زیبا و کارشناسی شده صحبت میکرد که لذت بردم ( توی مسائل شغلی خیلی ایرادگیر و جزم اندیشم و چی بشه از کسی تعریف کنم !) موضوع صحبتش دقیقا محور پایان نامه ارشدم و شاید به همین علت برام جالب  و مستدل بود.

میون کیفور شدن از حرفهاش با خودم گفتم : اگه کارمند غیر رسمی این وزارتخونه نبودم قطعا بعد از عزل ایشون ، من پشت این تریبون می ایستادم  ( زیر آب بنده خدا رو زدم شوخی شوخی !)

در همین حین سیستم صوتی ( مشکل لاینحل جلسات ایرانیزه شده ) سوت وحشتناکی کشید و از کار افتاد ... بعد ازآنهم که طبق معمول کوبیدن توی سر و کله ی میکروفون و تکان دادن آمپ و بقیه ی تلاشهای مذبوحانه برای حل قضایا ... از آنجا که تازه یک بحث چالشی( که مورد اعتراض مدیران میانی حاضر در سالن واقع شده بود ) شروع شده بود ، قطع میکروفون را تعمدی قلمداد کردند و باران کنایه و نکته پرانی های جنسیتی و مزاح و مطایبه بود که با صدای بلند به سمت بانوی سخنران روان شد ( بنظرتون اگر مدیر کل آقا بود بازهم چنین جسارتی میکردند؟)

بلایی بر سر این طفلک آوردند که ختم جلسه رو اعلام کرد و شتابان از در وی آی پی خارج شد و نگذاشت بیش از این من در حسرت مدیر کل شدن بسوزم و بسازم !!!   خدا میدونه من جنبه ندارم ، در چنین مواقعی لنگه کفش ته قرمزم رو در میارم شوت میکنم به سمت منتقدین ، همینه که مدیر کلم نمیکنه ( هر چی باشه همکلاسی زویی بودم دیگه !!)


پ. ن : زویی الان تکست داده : لی ، برام در مورد جیسوس ننویسی یا محمد ، اوکی ؟!!! فقط به بدیهاش اشاره نکن ، همین !!!

نظرات 17 + ارسال نظر
زیتون شنبه 28 شهریور 1394 ساعت 07:09 ب.ظ http://www.zeytoone-tanha.blogsky.com/

بله. بله. روبه راهم. امیدوارم روبه راه تر هم بشم

خدا رو شکر عزیزم ... با بهترین آرزوها برای تو

shadmane شنبه 28 شهریور 1394 ساعت 10:59 ق.ظ

با تظاهر کمبودها را جبران میکنیم

بلی ، اینهم راهیست !

dfhb جمعه 27 شهریور 1394 ساعت 03:49 ق.ظ

فکور جمعه 27 شهریور 1394 ساعت 01:36 ق.ظ http://benjamin-button.blogsky.com/

چرا انگاری خراب شدهه چون به جای نظرات یه صفحه برای همه وبلاگها ظاهر میشه
پس معلومه از دوستتون خبر ندارید

الان برای من کامنت گذاشتند ، نظرتون رو به ایشون انتقال دادم

بهسا پنج‌شنبه 26 شهریور 1394 ساعت 10:05 ق.ظ

وای عالی بود بانو
کلی از منگول و پی نوشت خندیدم اول صبح
یه سوال دارم که اگر اشکال نداشته باشه مزاحم میشم تو خصوصی.

خواهش میکنم بهسا جون ، در خدمتم

زیتون چهارشنبه 25 شهریور 1394 ساعت 06:02 ب.ظ http://www.zeytoone-tanha.blogsky.com/



سلام. خوبین خانووووم؟

درود و نور بر شما بانو ... خدا رو شکر خوبم
شما روبه راهید ؟

فکور چهارشنبه 25 شهریور 1394 ساعت 03:40 ب.ظ http://benjamin-button.blogsky.com/

وبلاگ دهه 40 غیرفعال شده بخاطر مشکلات بلاگفا فکر کنم؟
ادرس جدید داره؟

ایشون ١٦ شهریور که آپ کردند ، گفتند دست و دلم به نوشتن نمیرود ... احتمال میدهم به این خاطر باشد و نه مشکلات بلاگفا

Nila چهارشنبه 25 شهریور 1394 ساعت 12:56 ب.ظ http://23969.blogfa.com

سلام لیلیت جان...
عجبا! این پست خنده گریه رو باهم داشت: |
وااای آره واقعا... همیشه آقای شوهر میگه اگه من بودم فلان میکردم و بهمان... الحمدلله نیستن: ))))
من خیلی بدم ازین فرهنگ فحش میاد ...با چندتا از دوستام سر این مورد کات کردم ... البته بماند این دوست فرنگی با توضیحات شما بامزه به نظرم اومد :))))

بد دهنی کلا مذموم و ناپسنده ، این دوست جلای وطن کرده هم با این بهونه نمیتونه به این رفتار و سبک گویش ادامه بده وگرنه قطعا مورد شماتت و برخورد دیگران واقع میشه ...

سپیده چهارشنبه 25 شهریور 1394 ساعت 10:53 ق.ظ

بهرحال بدم میاد از کسایی که از پدر ومادرشون پیش دیگران بد حرف میزنن ج برسه به فحش
سلام بانوووو

نظرتون محترمه

رها چهارشنبه 25 شهریور 1394 ساعت 08:35 ق.ظ

بانو جان داستان کوتاه شیرین و جذابی بود چه خوبه که بانویی دارم که خوندن مطالبش تا این حد تاثیر گذاره بانو جان شما مدیر همه مایی چی فکر کردی من که دوس دارم یه جایی باشه همه با هم کار کنیم شما هم مدیر باشی
بانو انرزی مثبتت را روانه ام کن

رهای عزیز پر از انرژی های مثبت و شاد و سلامت و دلخوش باشی دختر مهربانم

مریم چهارشنبه 25 شهریور 1394 ساعت 03:57 ق.ظ

بنده خدا واسه خودش بهشت ساخته بوده !
چرا این مشکل صوتی سالن های جلسه های ایران همچنان لاینحل هست ! واقعا خیلی مسئله ی بغرنجی هست که نمی شه حلش کرد ! حرص می خورم از بی نظمی و أهمیت ندادن به وقت مردم !
آقای همسر رو هر چند وقت یه بار یه شوک بهشون وارد می کنید آ.
ولی خوبه لازمه

Amer سه‌شنبه 24 شهریور 1394 ساعت 09:36 ب.ظ http://8m8a8.blogsky.com

فوق العاده مینویسید...
هر سری که پست های شمارو میخونم به اطلاعاتم اضافه میشه!!!
تا حالا نشده پستی رو بخونم و دست به دامن فرهنگ های لغت و ویکی پدیا و گوگل و امثالهم نشم

الهیییییییییییییییییی زنده و پاینده باشید بانو

پی نوشت: کاملا کاملا کاملا شوخی!
چهارتا فحش هم مینوشتید یاد میگرفتیم

شما لطف داری عامرعزیز

این فحشها رو هر کی بشنوه چهار ستون بندش به لرزه درمیاد ، از یادگیری گذشته ، اونچیزی هم که بلده از یادش میره به خدا !!!

رویا سه‌شنبه 24 شهریور 1394 ساعت 09:11 ب.ظ http://khoshbakhti1393.blogsky.com

پی نوشت خیلی باحال بود.
ولی خدایش بیامرزد اعجوبه ای بوده

رویا جون واقعا یه جمله فارسی میگه شش جمله انگلیسی با لهجه بریتانیایی که واقعا مصیبته ! ولی فحشای ناموسی همه اش فارسی !!

سهیلا سه‌شنبه 24 شهریور 1394 ساعت 08:39 ب.ظ http://nanehadi.blogsky.com

چه دوست بامزه ای.آدم با این دوستا پیر نمیشه

خیلی عجیب غریبه زویی !!! اومد ایران بیشتر مینویسم ازش ، قراره یه روزه بیاد اینجا همه دیگه رو ببینیم قبل از رفتنش...

عمو سه‌شنبه 24 شهریور 1394 ساعت 07:05 ب.ظ http://Mrmustache.blogsky.com

الان خوندم بانو

لهجه اش رو نشنیدین !یه مای دارلینگی میگه که آدم یاد خانوم هاویشام میفته !!!

Rima سه‌شنبه 24 شهریور 1394 ساعت 07:00 ب.ظ http://dailytalk.blog.ir

شنگول و منگول و حبه انگور یکی از یکی باحالتر
پانوشت از اونا باحالتر

فدات ریما جوووونم

عمو سه‌شنبه 24 شهریور 1394 ساعت 05:53 ب.ظ

درووووود
سه گانه هم سه گانه های لی لی یت ...
خدا وکیلی بین خواندن ... دستم می چرخید تا بر حسب اتفاق... یک ظرف پاپ کورن بیابم و کلمه ها را سکانس به سکانس بروم جلو ...
لامصب پدر مرحوم زویی خانم ... اسوه ای بودند برای خودشان ... حسرت خوردم که محضر چنین استادی را در جوانی درک نکرده ام
بی شک اکنون در بهشت عدن از روی رودخانه های عسل می جهند و حوری جات شکار می کنند ...

عمو جوون ... پی نوشت رو هم خوندین ؟؟!!!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.