... که رد پای تو دیوانه میکند سنگ را

دو


نمیدانستم بعد از اینهمه سال دیدن کسی که تنها دستهایش شبیه توست میتواند اینگونه  بیقرارم کند ، نمیدانستم اینگونه جا خوش کرده ای در کنج ترین زوایای حجره های قدیمی خاطرم ... که اینقدر برایم عزیزی ، خاصی ، منحصر به فردی 

بوی بهار نارنج بودی تو ، بوی همه ی دوست داشتنی های دنیا و هر چیز این جهان که ارزش تحسین کردن می داشت 

باران بودی و جوشش جویبار ،چطور دیوانه نمیشدم از بودن در کنار تو ؟

چطور توانستم آن روزها را از دست بدهم ،، لحظه هایی که در کنار هم  جوانی را قدم زدیم ؟ ناشناخته های عالم را با تویی تجربه کردم  که عزیزترین دوست سالیان سپری شده بودی  ...با هم ، در عین محروم بودن از تو ...

دوستی مان چقدر طول کشید مگر  که اینهمه خاطره دارم از تو ؟ چطور توانستم ریزترین خطوط چهره ات را به خاطر بسپارم ؟ صدایت ، صدایت چطور در ذهنم مانده اینهمه سال ، منی که دستکم سی سال محروم بودم از ترنم خنده های بی غل و غشت؟

آخرین بار چه جای بدی همدیگر را دیدیم ، بخاطر داری ؟ غیرممکنست یادت باشد ! شاید از اینروی که آن گونه که من نگرانت بودم به ضرباهنگ لحظه فکر نمیکردی ... هر دو در اتاقکی بودیم به فراخی شهری که دوست میداشتم ، و شاید کوچکتر از کلبه ای در ساحل چمخاله ، نمیدانم ، هر دو چشم بند داشتیم و به ما امر شده بود رو به دیوار بنشینیم ... اولین بار بود کنار هم بودیم و اینهمه دور از هم ... کاغذی روبرویمان گذاشتند و گفتند : بنویس ....

و من دوست داشتم مثل تمام آن روزهایی که در آفتاب پاییزی لم میدادیم روی تاب سفید خانه تان و دامن هایمان با هر تکان تاب بالا میرفت و غش غش میخندیدیم ، به همه ی بازجوها بخندم و چادرشان را پرت کنم و به جای چارت سازمانی چشم چشم دو ابرو بکشم برایشان ...

مثل آن نامه ای که روی دستمال کاغذی برایم نوشتی ، مثل آن خطوط درهمی که  وقتی با تو مشورت کردم برایم کشیدی تا با فرمول ریاضی اثبات کنی احساسی که در دل دارم  راه به جایی نمیبرد ، و من چه خوب به حرفت گوش کردم ! با تو همه چیز ساده و روستایی بود انگار ...

چقدر خندیدنت را دوست داشتم ، راستش را بگو : هنوز هم وقتی میخندی غصه ها فرار میکنند ؟  با آن چال مهربان گونه هایت و چشمانی که مثل قایق کشیده بود و پر از روح زندگی  ...

دیژون تو را از خاطرات نوجوانیمان دزدید ،  اکنون  به تصاویر اندکت دلخوشم ، اندک عکسهای  زنی  که لبخندش به زندگی زهر خندی سراسر شماتت است ، حق داری  ... سهم تو از زندگی خیلی بیشتر از اینها بود ... مبادا از گرفتن آن دست شسته باشی عزیزکم ؟

نیازم به دیدن دوباره ات ، نیاز  زندگی به  ریز ترین ذرات  آب فواره ایست که در باغ خانه تان درختچه ی محبوب ی شب را سیراب میکرد ... 


گاه دلتنگی ، فراتر از مرزهای بی تابی میکشاندمان ...

نظرات 12 + ارسال نظر
ماهی سه‌شنبه 31 شهریور 1394 ساعت 03:31 ق.ظ

کاشکی مخاطب این متن من بودم

مخاطب این متن تویی ... و تمام کسانی که به دوستی شان افتخار میکنم

Samira سه‌شنبه 24 شهریور 1394 ساعت 05:34 ب.ظ

so beautifullll

زیتون دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 05:26 ب.ظ http://www.zeytoone-tanha.blogsky.com/

چه قلم موثری

یلدا دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 04:57 ب.ظ http://yaldapaeez.blogsky.com/

مگهان دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 03:52 ب.ظ

چقدر قشنگ می نویسید... فقط همین رو در مقابل این پست می تونستم بگم :)

nila دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 10:50 ق.ظ

بعضى خاطرات عجیب فراموش نشدنى ند... بعضى لبخندها... صداها...

رها دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 10:27 ق.ظ

بانو جان حس خوب دوست داشتن رو مزه کردم با خوندن این متن برایت خاطره های سراسر خوش دوستی آرزو دارم
فراموشم نکن از انرژی خوبت

هلیا دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 09:57 ق.ظ

دلم هوای آفتاب می کند...
هوای توست در سرم...

برقرار باشید بانو

رویا دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 01:22 ق.ظ http://khoshbakhti1393.blogsky.com

فوق العاده بود
متن هاتون پر از درس زندگیه

ترمه دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 12:16 ق.ظ http://terme61.persianblog.ir

من هم سکوت میکنم.... همین قدر بدان که ارزش تو پیش من بعد از خواندن این پست جهشی باور نکردنی داشت... دوست ندیده ی قابل احترام و ستایش من

مریم یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 09:34 ب.ظ http://40years.blogsky.com

رفیق روزهای خوب، رفیق خوب روزها ...
همیشه ماندگارِ من ، همیشه در هنوزها ...

جای رفیق ها همیشه خالی می مونه و خاطره هایی که ازشون داریم داغ نبودنشون رو بیشتر !

زهر چشم های بسته رو طوری دیگه چشیده ام !

عمو یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 08:57 ب.ظ http://Mrmustache.blogsky.com

بعضی از پست ها را باید خواند و سکوت کرد...شاید که چند ده خط و پاراگراف باشد...اما از داستان زندگی...نقطه ای هم نیستند...اما.... وای از نقطه های پر رنگ...وای از نقطه های دلتنگ

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.