تا بدانجا رسید دانش من - که بدانم همی که نادانم

٤-٠-٨٩


این اسم پستها هم حکایتیه برای خودش ! هنوز تصمیم نگرفته چی بنویسم، به ناگهان یه جمله ای خودش رو پیش میندازه و عنان و اختیار رو از دست من میگیره و چه بسا که اصلا مسیر نوشته و پست و عقیده ام رو عوض میکنه !

مثلا امروز ابدا قرار نبود چیزی در مورد نادانی هام بنویسم ولی یهو این شعر تیتر شد دیگه ...

میخواستم راجع به مدل خط چشم شیرین نشاط بنویسم که نمیفهممش ( خط چشمش رو البته وگرنه عاشق نقاشی ها و کلاژهاش هستم) یا راجع به بدنیا اومدن نی نی مهدیه ماه و اینکه ازش خبر ندارم ، بعد گفتم بیام ازتون سوال کنم کسی از کم و کیف زندگی و مهاجرت به آمریکای جنوبی اطلاعاتی داره در اختیارم بذاره ؟ کشورهایی مثل بولیوی و اکوادور خصوصا و خیلی خیلی چیزهای دیگه که مثل لکه ی سیاه مگسک مانند رقصان در جلوی چشم ورجه وورجه میکنند ...

اما ضمیر ناخودآگاهت کار خودش رو میکنه و ناغافل میاد و از تحسرت میگه ... از اینکه چقدر احساس مغبون بودن میکنی وقتی میفمی بعد از نیم قرن زندگی ، گول میخوری هنوز ، از اینکه نادانی ، از اینکه هنوز ظاهر رو به باطن تعمیم میدی ، از اینکه فکر میکنی آدمها واقعا همینی هستند که نشون میدند ...

خیلی بده ...رویاهات واژگون میشند لاله وار 

وقتی میبینی کسی که یه عالمه وقت حمایتش کردی ، در حاشیه ی امن تو بوده و از رانتت استفاده کرده ، کلی بهش سرویس دادی و خدمت کردی ، فقط به صرف گفتن حرف و نظری که بر خلاف میلش بوده تبدیل شده به آدمی که ازت روبر میگردونه و به سادگی ازت صرفنظر میکنه ، توی سرت یه عالمه زنگ هشدار به صدا در میاد ...

زنهار که او از روحیه ی حمایتگر تو نهایت سو استفاده رو کرده ، بدون اینکه شستت خبر دار بشه ، ابلهانه فکر کردی خودت رو دوست داره یا قدردان تو هست ، در حالیکه اون فقط امکانات تو رو میخواسته و بس ...

من نادان ، درست ! اما تو هم هنوز یه چیز رو نفهمیدی : اینکه لیلیت گله ی هیشکی رو تا ظهر نمی چرونه ! 

به طرفه العین ، پیش از اینکه بفهمی چه اتفاق افتاده یه نقطه ی پایان میذارم روی همه چیز ... روحیه ی چریکی نسل ما رو دستکم نگیر بچه جان ...

نظرات 14 + ارسال نظر
دوست قدیمی چهارشنبه 18 شهریور 1394 ساعت 09:25 ب.ظ

خانمی من کجا رو تیک بزنم برای خصوصی نوشتنم؟
منتظر ایمیلتون بودم عزیزم،گفتم شماره بزارم لااقل از واتساپ عکس بفرستم،هرچی نگاه میکنم جایی نمیبینم خصوصیش کنم پیاممو
منتظر ایمیلتون هستم پس مهربان بانو

عزیزم اگه شما اشاره بفرمایید من کامنتتون رو عمومی نمیکنم ولی اینجا مثل پرشین نیست که پاسخم براتون ایمیل بشه، عکس پسر کوچولوتون رو مثل قبل از طریق ایمیل میبنم مهربان بانو

ماهی چهارشنبه 18 شهریور 1394 ساعت 02:21 ب.ظ

همه چیز مرتبه؟

خدا رو شکر ، همین که مشکل خاصی گریبانمون رو نمیگیره یعنی همه چیز مرتبه ماهی جان ...

ADELE چهارشنبه 18 شهریور 1394 ساعت 09:08 ق.ظ

چه بد .............
آدم خیلی دلش میگیره ............

زود یادم میره و میبخشم عزیزم ( زیاد به گرد و خاکم نگاه نکن ) !!!
ولی از وقتی بزرگسال شدم سعی میکنم خطاهام رو دوباره تکرار نکنم ولی کینه ورزی هم نمیکنم .

رها چهارشنبه 18 شهریور 1394 ساعت 07:59 ق.ظ

بانوی عزیزم سلام
متاسفم از اینکه صادقانه مایه میزاری و متاسفانه درک بعضی ها در این حد نیست ولی با درایت شما این مسئله هم قابل حله
بانو جان مهربانی شما برای من خواننده خاموش کاملا محسوسه و ناراحتم برای کسانی که از نزدیک این محبت رو دریافت میکنن و حتی زبان تشکر هم ندارند
سلامتی و آرامش آرزو میکنم برایت انرژی مثبتت رو برایم بفرست بانو جان

شما لطف داری رهای عزیز
مهربونی هم مثل خیلی چیزهای دیگه نسبی هستش ، اتفاقا من خیلی آدم مهربونی نیستم ، منظورم اینه که مهربونیم از اون مدلهای بی قید و شرط و در هر شرایطی نیست !
محبت میکنم و عشق میدم ولی وقتی جفا میبینم سر خورده میشم و خودم رو شماتت میکنم از اینکه بی حد و حصر علاقه ام رو به پای کسی ریختم که براش مهم نبوده ... در حالیکه یه آدم مهربون واقعی ، بی توجه به عواقب و بازخورد طرف مقابل مهرورزی میکنه و توقع نداره طرف مقابلش اینو یادش بمونه !

رویا چهارشنبه 18 شهریور 1394 ساعت 02:36 ق.ظ http://khoshbakhti1393.blogsky.com

سلام بانو
هر که به اعتماد دیگری خیانت کرد در درجه ی اول به خودش و محبتی که برای همیشه از دست میده ظلم کرده
میبوسمتتون بانو

درود و نور بر تو رویا جان
بحث خیانت نیست، دلخور میشی وقتی لطفت به وظیفه تعبیر میشه ، همین و بس ...
اما بی شک درس میگیری از این تجارب و یاد میگیری در حدی فدوی دیگرون نباشی ، تا وقتی جفا میبینی اینهمه ویران نشی

سحرالف سه‌شنبه 17 شهریور 1394 ساعت 10:47 ب.ظ http://sin-alef.blogsky.com

ش سه‌شنبه 17 شهریور 1394 ساعت 07:50 ب.ظ

همینطوری پرسیدم. دلیل نداره عصبانی بشید و مجبور نیستید جواب بدید!

عصبانی نیستم قربان
ولی شما اینقدر اعتماد ندارید که حتی اسمتون رو بنویسین ( حالا هر اسمی ولو غیر واقعی - اینجا کسی سجل احوالمون رو که نمیبینه !) بعد توقع دارید دلیل کارم رو بهتون توضیح بدم ؟
خب حق بدید ، وقتی اولین باره شما رو اینجا زیارت میکنم ...

ش سه‌شنبه 17 شهریور 1394 ساعت 07:09 ب.ظ

حکایت این ارقام چیه؟ ٤-٠-٨٩ یا ٣-٦-٨٩ در نوشته قبلی؟

من الان چرا باید به شما جواب بدم ؟ ! چون اسمتون " ش " هست ؟!

زیتون سه‌شنبه 17 شهریور 1394 ساعت 06:53 ب.ظ http://www.zeytoone-tanha.blogsky.com/

درود به بانوی مهربان.
دوتا سئوال:
1. بامیه های من خشک شدن. خیلی کم و جمع شدن. الان پودرشون کنم شاید یک لیوان هم نشه. مقدار مصرف هربار چقدر باید باشه؟ یهو خورشت مون خمیر نشه؟
2. جریان اون تاریخهای بالای پستها چیه؟ مخصوصا این پست که جای عدد ماه ، صفره.اگه سکرت نیست البته.
مرسی و روزگار خوش

میام برات مینویسم زیتون جون ،
بامیه ها رو سرشون رو جدا کن و با غذاساز قوی اسیاب و سپس الک کن ، پودر بسیار نرمی به دست میاد که بسته به آب خورشت میتونی از یه قاشق چایخوری تا یه قاشق مرباخوری بهش اضافه کنی ، خمیر نمیشه عزیزم نگران نباش

ماهی سه‌شنبه 17 شهریور 1394 ساعت 06:35 ب.ظ

الفرار. لی لیت خشمگین میشود.
من اینجور مواقع اول تهدید میکنم بعد لباس چریکی میپوشم . اول تهدیدش کن ببین جواب میده؟

وقتی خیلی دلخورم فقط سکوت میکنم ...
تهدید رو تقریبا هیچوقت ( مگر اینکه نخوام عملیش کنم !)

یه دوست قدیمی سه‌شنبه 17 شهریور 1394 ساعت 06:11 ب.ظ

سلام عزیزم
خوبی لیلیت جان
منو یادتون میاد؟یه پسملی توپلو داشتم عکسشو واستون میل زدم...؟
اون موقع ها که وبلاگتون پایه رژیمی داشت،بعدش ما از یزد رفتیم و دیگه نتونستم بنویسم
خلاصه اینکه هر وقت به اینترنت دسترسی داشتم چه وبلاگ قبلی و چه جدیدتون حتما بهتون سرزدمو و متنهای قشنگتونو خوندم و لذت بردم ...
خواستم عرض ادبی کرده باشم
الان با گوشی هستم
رسیدم خونه حتما عکس جدید پسرمو میفرستم واستون
البته ایمیلتونو ندارم
اگه میشه لطف کنید و یه ایمیل بهم بزنید

الاهی ... عزیزززم ، بله اون پسملی توپولی و دوست داشتنی رو کاملا یادمه
خوشحالم فراموشم نکردی فاطمه ی عزیزم ... من از وبلاگت کلی چیز یاد گرفتم بانو ، چطور ممکنه تو رو یادم بره ، بی صبرانه منتظرم 
( حتی سر مزرعه رفتنت رو هم یادم مونده !)

سهیلا سه‌شنبه 17 شهریور 1394 ساعت 06:09 ب.ظ http://nanehadi.blogsky.com

کاش این آدم ها باعث نشن اعتمادمون رو به آدمها از دست بدیم.متاسفانه.

میگن کسی به رفیقش نارو زد .
رفیق به روی خودش نیاورد و باج رو داد اما گفت یه خواهش ازت دارم :
اینو برای کشی تعریف نکن مبادا که رسم مردانگی ور بیفته ...

واقعا همینه سهیلا جون ، از اون روز تا به حال به دیده شک به همه ی کسانی که ادعاهایی شبیه به ایشون دارن نگاه میکنم متاسفانه.

عمو سه‌شنبه 17 شهریور 1394 ساعت 05:11 ب.ظ

گرفتم نکته را بانو. ولی من هنوز معتقدم از خشم شما باید ترسید.
مجموعه دوستانتان سرشار از دوستان صادق و یکرنگ باد.
دلتان لبریز از صفا و شادی. قلبتان سرشار از نور

اون خشم اژدهاست که باید ازش ترسید !
من فوق فوقش از این اژدها ریقوهای روی پرچم چین باشم !!

عمو سه‌شنبه 17 شهریور 1394 ساعت 05:00 ب.ظ

شما از آن دست آدمهایی هستید که از خشمتان باید هراسید بانو ... این متن یک خشم فروخفته داشت ... تا کی شود این آتشفشان فوران کند !!!

ای بابا !
خشمه چی ، کشکه چی عمو جان ؟!
من اینا رو برای کسی نوشتم که اینجا رو نمیخونه ولی راستش خیلی ازش دلخورم ... دلخور فقط - نه بیشتر ، همیشه برای رفاقت و دوستی جون میذارم ، هرچی که دارم و ندارم به داو میزارم ولی وقتی خرده شیشه ببینم توی رابطه ، دیگه هیچوقت ، هیچوقت پا برهنه روش قدم نمیذارم
نکته ی داستان رو گرفتی ؟؟!!!
(یعنی شک نکن که پا میزارم روی رابطه ولی سرپایی میپوشم )!!!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.