من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم در رفت

اینهمه ساله دارم توی این گرمای وحشتناک زندگی میکنم ، چرا عادت نکردم پس ؟؟!!!

منه پر حرف و پر گو ، لال شده بودم وقتی اسکناس رو گرفتم به سمت فروشنده تا خریدم رو حساب کنه ... همه ی ترسم از این بود که تا قبل از اینکه پول رو از دستم بگیره پخش زمین بشم از شدت بی طاقتی گرما .

رفته بودم رطب بخرم به رسم سوقات گرمسیر . بازار رطب و خارک اینجا انگار تعمدا یه جوری طراحی شده که وسط برق آفتاب باشه ، بدون هیچ سایبان و سر پناهی ... میمیری رسما تا از اول تا آخر مسیری که فروشنده ها کنار هم بساط پهن کردند ، بری و برگردی تا نوع مورد نظرت رو پیدا کنی : بریم ، برحی ، استعمران و حلاوی  بهترین انواعش هستند که خیلی طول کشید تا تفاوتشون رو بفهمم ! اولش همه شون برام در یک کلمه خلاصه میشدند : خارک !!!

ولی به قول فروشنده ای که عاقبت از او خرید کردم ، در بیان تفاوت رطب اهوازی با برحی آبادان میگفت : مثل اینکه بنی هور رو با قزل آلای پرورشی مقایسه کنی ! 

توضیحا اینکه بنی یک ماهی چرب و بسیار لذیذ کارونی ست که نوعی که در هور ( تالابهای پر نی خوزستان - از جمله شادگان و هورالعظیم سمت مرز عراق ) صید میشود بخاطر مزه ی ارگانیکش خیلی طرفدار دارد ، قزل پرورشی رو هم که همه تون خوردید دیگه توضیح نداره !

طعم رطب برحی واقعا استثنایی هست ، شکلش هم مثل سایر خارکها یا خرماها کشیده نیست ، گرده !  اول به شکل کاملا زرد و نارس هست ( که البته اونهم فوق العاده شیرینه )و بعد کم کم از تهش شروع میکنه به رسیده و عسلی شدن ... معمولا نوع نصفه اش ( نیمی کال و نیمی عسلی ) خیلی طرفدار داره که البته وقتی الان خریدم و فردا شب به دست مصرف کنندگان تهرانی میرسه اکثرشون کاملا رسیده ان و عسلی شده اند که دیگه نمیشه خیلی نگهشون داشت و باید فوری مصرف بشند چون له و ترش میشند ( میشه فریز کرد البته )

این خارکها و خرماها همون مظنونینی هستند که ما بخاطر رسیدنشون این گرمای بالای پنجاه رو متحمل میشیم ، می ارزه واقعا ؟؟!!!

بازار اینجا پر از جناب خانه ، با اون لهجه های دوست داشتنی شون ، مثل گرمای شهرشون آدماش هم گرم و با محبت و پر انرژی هستند ، عاشقشونم واقعا و میدونم روزی که از اینجا برم هرگز دلم برای این آب و هوا و شهرش تنگ نمیشه ولی برای مردمان مهربون و بی ریا و زحمتکشش چرا ، خیلی خیلی زیاد ...

نظرات 22 + ارسال نظر
مریم شنبه 14 شهریور 1394 ساعت 09:18 ق.ظ http://40years.blogsky.com

بدنمون درد داره ، نفسمون بالا نمی آد ، این رسمش نی بانو ، وإلا این رسمش نی ، حالا که فهمیدی خرابتیم ... بی ایمون بیا یه پست بذار خماریم بانو ......

درود و نور و عشق بر همه ی عزیزانم
مریم جان شرمنده میکنی ... به چشم و به دیده منت
فقط امروز خیلی شلوغه بعد از یک هفته غیبت ، در اولین فرصت میام و دلی از عزا در میارم که خودم بیشتر از همه دلتنگ اینجا و رفقای باوفایم هستم

mahdiyemaah چهارشنبه 11 شهریور 1394 ساعت 11:50 ب.ظ http://mahdiyemaahejadid.blogsky.com

بسه دیگه....برگرد

پروا چهارشنبه 11 شهریور 1394 ساعت 08:41 ب.ظ

سلام بلیکم مامان جونی
دیشب هادی رطب گرفته بود سیاه و زرد و قرمز وقتی گاز میزدیش انگار بیسکویت میخوری اینم یه مدلیه دیگه
فکر کنم نخریده بود تو فرستاده بودی اون پیچونده بود به نام خودش
نمیدونم چرا من انقدر دلم برا بابام تنگ میشه آخه
فکر کنم چون
1خیلللللللللللللللی آقاس
2دختر دوسته
3پاچه ورررررمالای جدید و مثل من دوست نداره
4گاتا دوست داره
5مثل من اضافه وزن نداره (چیه اینجور نگام نکن 15 کیلو اضافه وزن تا ماکزیمم وزن که چیزی نیس چشم گاااااوه)
6مثل من تو رو خیللللللللللی دوست داره

رها سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 08:01 ق.ظ

بانو جان سلام دلتنگتونم مهربان بیا با لبخندی که گرمای جنوب رو همرا داره
نازنین هرجا هستی خوش باشی و سلامت دعایم کن

mahdiyemaah سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 12:16 ق.ظ http://mahdiyemaahejadid.blogsky.com

سلام خاله لی لی...
خوبی؟
کم مونده بود امروز امیرعلی بیاد بغلم...اما دکتر گفت تا هفته بعد صبر کن...بعدم ترخیص...الان درد دارم.ولی نامنظمه....فکر.کنم نزدیکه
گفتم بهت خبر بدم عزیز دلم

فرزانه شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 08:11 ب.ظ

لیلیت عزیزم من هنوز نشده که بیام- در واقع هفته آینده درست در چنین شب شنبه فرخنده ای می رسم تهران- ولی این چند هفته آخر همش به درس و امتحان گذشت . امروز داشتم به همسر محترم می گفتم نمی دانم چرا این دو هفته اخیر حتی دلتنگ هم نمی شدم برای کسی و چیزی از بس که سرگرم درس بودم. درست همین امروز که یک جورهایی فارغ شدم از این دغدغه ها ناگهان احساس پوچی و بی هدفی مرا گرفت و بعد هم یک دنیا غم و خستگی. اما هستم از این به بعد البته اگر اینترنت یاری بفرماید در وطن

رها شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 02:27 ب.ظ

سلام بانو هر آنچه که به آن عادت میکنیم چیزی است که اگر بهتر از آنرا به ما بدهند میفهمیم میشود جور دیگر بود فقط عادت کرده ایم نه اینکه بد باشد این عادت ولی هر جا و هر زمانی خوب نیست پس شناختمان را باید قوی کنیم.
بانوی عزیز زندگی را با عادتها و شرایطش برای خود شیرین کرده ای برایت همیشه بهتریناهرو آرزو میکنم
و دعایم کن و انرژی خوبت را برایم نثار کن

مرد میانسال شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 12:02 ب.ظ http://www.ansd.blogsky.com

روز بخیر...
خوش اومدی به تهرون، از پاقدم شما هوا هم یه نمه خنک شده...

nila شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 11:34 ق.ظ http://23969.blogfa.com

سلام :)
آخی ... جالب بود مثالشون واسه توضیح فرق خرماها :))))
منم جدیدا خندوانه رو میبینم و کیف میکنم از دیدن جناب خان !
ولی چند روزیه خدابخواد تهران خنک شده :)

بودا شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 10:48 ق.ظ

درود بر بانوی مهربانی
رسیدن به خیر بانو
خوش اومدین به شهر خودتون
از شانس خوب شما هوا کمی ملایم تر شده
حالا ملایم تر نسبت به چی و نسبت به کجا جای بحث داره !
من هم بشدت از گرما بیزارم و از اونجایی که از قدیم هم گفتن از هر چی بدت بیاد بر سرت نمیاد بلکه بدتر از اون به سر آدم میاد بنابراین تمام کارهای اداری ما هم در اوج گرما و آفتاب بیرون از سازمان و چیلر خنک اون اتفاق میفته و خلاصه تا حدودی هم دردیم بانو
از منزل پدری هم لذت ببرین و خاطرات گذشته رو زنده کنین
پیشنهاد میکنم در هر گوشه و کناری بشینین ، حتی در جاهایی که نشستن در اونجاها طبیعی به نظر نرسه و باور کنین از اون زاویه خاطرات جالبی به ذهنتون میرسه
خاطراتی که شاید مدتی باشه فراموششون کرده باشین
روزهای خوبی براتون آرزو میکنم

Maggie جمعه 6 شهریور 1394 ساعت 02:02 ب.ظ http://Meghan.blogsky.com

من آرزوی زندگی در جنوب رو نداشتم هرگز ، اما آرزوی زندگی میون یه عالمه خرما رو چرا ... این بازارچه ی خرما خیلی باید جذاب باشه دیدنش اگه از گرمای طاقت فرساش فاکتور بگیریم !
میگما ... من هرگز آرزو نداشتم ازدواج کنم ، اما آرزوی بچه داشتم !!!

+ چرا من همیشه آرزوی اولیه که لازمه ی تحقق آرزوهای بعدیه رو ندارم ؟!
+

مریم جمعه 6 شهریور 1394 ساعت 09:41 ق.ظ http://40years.blogsky.com

نوش جان بانو جان ، خاطره دارم از این خرما .... خاطره ها ...

ای جانم مریم بانو ...

سپیده ز پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 11:06 ب.ظ

بانو ازین رطبا بیشتر از 2 تا نمیتونم بخورم واقعا از شدت شیرینیش دلمو میزنه
اینجا خیلیییییی خنک شده خداروشکر در حدی که شبا 2تا پتو کشیدیم خخخخ دیروز چنتا مسافر جنوبی دیدم داشتن کیف میکردن تو این اب وهوا

احتمالا ما بودیم سپیده جون !!

Amer پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 05:58 ب.ظ http://8m8a8.blogsky.com

ایشالا همیشه سلامت باشین بانو

من هم برگشتم!

خدا رو شکر پسرم
مجددا لینک کردم... موندگار باش ایندفعه !!

عمو پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 05:50 ب.ظ http://Mrmustache.blogsky.com

نوش جان شما و اعضای محترم خانواده، شما میل بفرمایید گویی ما خورده ایم. میدانیم زمان کوتاهی برای سفر دارید و امور بسیاری برای انجام، سفرتان سرشار از تفریح و شادی، در پناه خدا باشین

ممنونم از شما عموی مهربان
هوای شهرتون فوق العاده بود امروز ... آخیششششش :)))

سهیلا پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 05:46 ب.ظ http://nanehadi.blogsky.com

صفای مردم جنوب.

زنده باشی سهیلا ی مهربونم

رویا پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 03:51 ب.ظ http://khoshbakhti1393.blogsky.com

سلام بانو ان شاالله سفر خیلی خوبی داشته باشین و حسابی رفع خستگی بشه.
مادر منم متخصص انواع رطب و خارکه.
هنوز که هنوزه دلش پر می کشه برای اونجاها

سایه مادر بر سر شما مستدام ، به اتفاق ایشون تشریف بیارین در خدمت باشیم عزیزم

mahdiyemaah پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 02:14 ب.ظ http://mahdiyemaahejadid.blogsky.com

سلام عزیزم.
نوش جون هر کی که نصیبش میشه...
امروز رفتم سونوگرافی...امیرعلی ۳۲۵۰ گرم بود.کم نیست؟!
الهی طفلکم چرا اینقدر ریزه میزه ست..؟؟؟!!!!

درود و نور بر شما
نگرون نباشین بعد از بدنیا اومدن وزن میگیره ، بچه ی دوستم موقع تولد ٨٠٠ گرم بود و ما همه اش نا راحتش بودیم ، الان که شده ١١٥ کیلو ، حالا اون ناراحته !!! البته الان دیگه یه دختر خانوم ٢٥ ساله اس...

سحر الف پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 01:42 ب.ظ http://sin-alef.blogsky.com

سلام لیلیت بانوی عزیز
من هیچوقت خرما دوست نداشتمو نخوردم
اما جنوب ومردمشو خیلی دوست دارم
لهجه شون...محبتشون..

خب حتما دوست نداشتنتون دلیلی داشته و قطعا آهن خرما رو با خوردن مواد دیگه ای جبران میکنین ... حق با شماست ، منم عاشق لهجه س صمیمی شون هستم

دلبر پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 01:19 ب.ظ

همیشه بهترین

دلبر ... عجب اسم منحصر به فردی ! درست مثل محبتتون ... ممنونم

مرد میانسال پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 12:51 ب.ظ http://www.ansd.blogsky.com

روز گرم و تفتیده تون خوش
یه دوستی داشتم جنوبی بود و علاوه از تعریف از رطب ها از یه پرنده ای به اسم بلبل خرما هم تعریف میکرد که من همش فکر میکردم داره شوخی میکنه...
بلبل خرما واقعاً هست؟

درود و نور و مهر بسیار بر شما
بله اتفاقا ! بلبل عربی یا بلبل خرما از گونه های نادری هستش که توی این دما دوام میاره !
راه رفتنش خیلی جالبه ... آخه بیشتر از اینکه پرواز کنه راه میره طفلک ! اصلا انگار به جای پاهاش با سینه و چینه دانش راه میره ! یه جور عجیبی که با دیدن راه رفتنش نمیتونین جلوی خنده تون رو بگیرین .
قوت غالبش هم خرماست ، از اون اول که روی شاخه های نخل هستند میخوره تا آخرین دونه هایی که پای درخت میریزه !
خدا رو شکر الان تهرانم و در خانه ی پدری سیر آفاق و انفس میکنم و از گرما خبری نیست

عمو پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 12:05 ب.ظ http://Mrmustache.blogsky.com

کامتان عسل

عمو جان از صمیم قلب دوست داریم خدمت شما ارسال کنیم کام شما و بانو هم شیرین شود ...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.