شتر گلو

ظاهرا لوله های پی وی سی U شکل را به شتر گلو میشناسید  !  

خیر با فاضلاب و زیر سینک آشپزخانه تان کاری ندارم  ... قرار هم نیست در حمایت از حیوانات و نحرشتر و بریدن گلویش در ملع عام ( اتفاقی که ١٥ مهر در اصفهان افتاد ) داد سخن بدهم که : گوش اگر گوش من و ناله اگر ناله ی توست / آنچه البته به جایی نرسد ، فریاد است ...


رئیس بزرگمون  ، که گر چه به بزرگی رئیس ژوزف ، بزرگ قبیله ی سرخپوستان نیست ولی از میتی کمون هم چیزی کم نداره ، درسی عظیم به من داد که  قاعدتا از اون به بعد می بایست اظهار نظرهام رو شتر گلو کنم و بگم  ( در شتر اتصال معده ی سوم با معده ی چهارم یا شیردان که بصورت بافتی لوله ای شکل و دراز ست مسیری طولانی برای نشخوار فراهم میکند !)


یه بار در خصوص یکی از نیروها از من استعلام کرد و پرسید نظرت در مورد خانم  (ص ) چیه  ؟

منو میگید ؟! انگار مجالی پیدا کرده باشم که دختر ترشیده ی خُم انداخته ام رو برای خواستگارشیرین کنم ، شروع کردم به تعریف و تمجید  از ایشون و بقول محمود دولت آبادی عزیز در کلیدر: " دنبه تاو دادن " ! و اینقدر از ته حلق والضالینش رو گفتم که دهنم کف کرد !

هنوز در حال سینه چاک دادن و پستان به تنور چسباندن  در تایید ایشون بودم که رئیسمون از اون طرف دفتر بلند شد آمد و از جیب کتش یک کاغذ درآورد و روی میزم گذاشت  و خدا میداند چه فکرها که نکردم تا کاغذ سرید و کنار دستم متوقف شد !

با باز کردن و خواندنش تمام خون بدنم یکجا به سرم هجوم آورد ! حسی را تجربه کردم که تا آخرین روز حیات فراموش نخواهم کرد ... نامه ی همان  خانم  متاهل که بسیار خوب با  خط و سبک نوشتار و ادبیاتش آشنا بودم  ، نامه ای که حکایت از مشکل اخلاقی دو جانبه ی ایشان داشت ، به یکی از کارپردازها ابراز عشق کرده و در عین حال راهکار داده بود که چجوری فاکتور سازی کند تا بتوانند تنخواه تحت اختیارش را  نصف نصف هاپولی کنند !(  باز هم به کارپرداز  که نامه را گذاشته بود کف دست رئیس !)


اگر خودم مرتکب این جرم شده بودم احتمالا کمتر خجالت میکشیدم ... احساس کردم چه مدیر نالایقی بوده ام که  بدترین نیرویم را صادقترین و بهترین پرسنلم قلمداد میکردم !

به قدری منقلب شدم که  تازه رئیس بزرگ  داشت تسلایم می داد و دلجویی می کرد که : خودتان را ناراحت نکنید ، انسان یعنی غیر قابل پیش بینی ...

بعد از آن فکر کردم یاد گرفته ام که نه تنها بر اثر شنیده هایم ، بلکه حتی بر اثر دیده هایم هم قضاوت نکنم  ! لالمونی و خفقان بگیرم و اصلا اظهار نظر نکنم !

 اما امان از نسیان انسان ...


همین اواخر یکی از بستگان که به تازگی نامزد کرده بود با گریه و زاری و افسردگی بسیار اعلام کرده که هر چه بین او و نامزدش بوده به پایان رسیده و جز نفرت هیچی باقی نمانده ... هر چه ما اصرار کردیم که طرف چنین حسن و چنان مزیت را داشت ، او بیشتر عصبانی میشد و عیوب باور نکردنی  و نقایص غیر قابل بخششی برای او بر میشمرد تا اینکه بالاخره کار به جایی رسید که ما متقاعد شدیم که  بله ، بهترین کار ممکن را کرده که جانت را برداشته و در رفته ای ، کلی هم دلمان برای مغبون شدن این بینوا سوخت و  بالطبع تمام عکسهای مشترکشان را کراپ کردیم که دیگر چشممان به ریخت آن شخص ملعون نیفتد و تنها عکسهای عزیزدلبند خود را نگه داشتیم !!

امروز یک نامه ی ندامت از همان عزیزدلبند دریافت کردیم که بی شباهت به غلط کردم نامه هایی که شخصیتهای سی یا سی در تلویزیون دولتی میخواندند نبود ! به توبه نامه شبیه بود والا ! نوشته بود که اصلا تمام آن معایبی که برای نامزدم برشمردم  توهمات من بوده  و هیچکدامشان واقعیت نداشته و ما به هم برگشته ایم و ایشان  حتی اینقدر بزرگوار بوده اند که  مرا بخشیده اند !!! 

لال شدیممممم . نه بخاطر اینکه دست آخر متقاعد شده  و گفته بودیم :  " خوب کردی ولش کردی ، این رابطه راه به جایی نمیبرد " 

بلکه بخاطر اینکه درس بزرگی که از رئیسمان گرفتیم و با خود عهد کرده بودیم اگر در مورد کسی از ما نظر خواستند زبان به کام بگیریم و  یا عین بز اخوش ، فقط بر و بر نگاه کنیم و  سر تکان دهیم هیچ نگوئیم  و یا چون گلوی شتر راهی دراز برای نشخوار عقیده مان طی کنیم را به همین زودی از یاد برده بودیم ....


اینرا برای دوستان وبلاگی میگویم که مصلحند و می آیند کلی وقت میگذارند و برای زوجهای متارکه کرده مانیفست مینویسند ،  یادتان باشد هر چه گفتید در دادگاه علیه خودتان به کار بسته میشود .

عاقا ! فردا اینا آشتی میکنند ، ضایع میشویم ها !!! از گیس سپید ما گفتن بود ....ما کردیم ، شما نکنید :D


نظرات 16 + ارسال نظر
فریبا دوشنبه 9 شهریور 1394 ساعت 12:29 ب.ظ

سلام،

عجب! راستشو بخواهی این افراد که میخوان با جسارت و زرنگی مسیر رو برای خودشون هموار کنن در آینده ارتباطاتشون با دیگران چگونه خواهد بود. مثلا" آیا راحت میتونن به دیگران اعتماد کنن و یا آدمهایی مثل خودشون رو جذب زندگیهاشون میکنن. از شما چه پنهون خیلی دلم میخواد زندگی یه آدم اختلاس گر رو از نزدیک ببینم، آیا واقعا" به اونجایی که دوست داشته رسیده یا که خیر!

فرزانه دوشنبه 9 شهریور 1394 ساعت 11:47 ق.ظ

وای لیلیت کلی خندیدم ناراحت نشو واقعا خنده دار نوشته بودی می دونی برای تو اصلا خنده دار نبوده ولی این طنز بعد از واقعه ات نشون می ده که خیلی خوب تونستی از اون شرایط عصبانیت و حس سرخوردگی که ممکنه در این شرایط به ادم دست بده ، عبور کنی. همیشه تجربه های تلخ درس های بزرگی به آدم می دند و گرچه هر از گاهی چنین مسایلی یک سوال مهم می ذارند جلوی ادم که اصلا می تونم به دیگران اعتماد کنم و خوش بین باشم یا نه؟ در اوج چنین موقعیت هایی من فریاد می زنم نه ولی وقتی اروم می شم می بینم برای سلامت خودم باید خوش بین باشم. لیلیت عزیزم خیلی محشری من شاید چنین دلخوری رو به کسی نمی گفتم ولی تو با ادبیات طنزت کلی حرف تازه به ما گفتی ( این علامت بوس بخش نظرات خیلی زشته مثل این لب های تزریقی می مونه وگرنه یه بوس گنده روی گونه هات می کاشتم)

پروا پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 01:02 ق.ظ

سلام بلیییکم
چقدر خوبه که من مثل بقیه لازم نیست بگم سلام بانو
سلام مامان جونم
دلم برای اعضا خانوادمون بجز ناتنی های پاچه خوار اضافه شده به مذکرهامون تنگ شده
مامان جونم گااااااااااااااااتاااااااااااااا میخوام

به به ! این بهترین اتفاق صبحگاهی بود که میتونست برام بیفته !
نمیدونی چقدر از بودنت خوشحالم پروا جونم ... واقعا یه دونه ای مادر

mahdiyemaah پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 12:38 ق.ظ http://mahdiyemaahejadid.blogsky.com

منظورم کامنت پیشنهاد مشهد بود...
چرا انکار میکنی کامنتمو بانو؟؟؟!!!

انکار چیه مهدیه جان ، متوجه نشدم فکر کردی از کدوم کامنتت دلخور شدم ، برای همین پرسیدم کدوم کامنت ؟

mahdiyemaah چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 08:01 ب.ظ http://mahdiyemaahejadid.blogsky.com

ازم دلخور شدی بابت کامنتم؟
چرا دیگه به وبلاگم سر نمیزنی؟
شایدم سر میزنی ولی چراغ خاموش...برام مهمه جزو یکی از مخاطبان وبلاگم باشی....

کدوم کامنت ؟؟!!!

سپیده ز چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 06:53 ب.ظ

بانووووو منظورم این بود که تعبیرش عروسی خودمه بابا قضیه سیگنال میگنالا دیگهههه

هی وای من !!! ببخشید ملتفت نشدم ...
خیلی طولانی و نفس بر سر کار بودم امروز ، هنوز روی ویبره ام !

رضوان چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 01:29 ب.ظ http://planula.blogsky.com/

خوشحالم که اینجا رو پیدا کردم.
آرروم آروم آرشیو رو میخونم و از شما می آموزم.

این پست هم کاملا درست بود و عملی کردنش واقعا سخته .

درود و نور و محبت بسیار بر تو ...
منهم خوشحالم که اینجایی رضوان عزیز

mahdiyemaah چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 01:29 ب.ظ http://mahdiyemaahejadid.blogsky.com

یادمه یه بار گفتی هرگز مشهد نرفتی...
وسع مالیتون هم که خوبه الحمدلله...
بانو یه بار رفتنش هیچ ضرری نداره.یه بار امتحان کن این سفر ارام بخش رو....
غروب حرم امام به قدری ارام بخشه به قدری دلنشینه که حد نداره.فضاش پر از انرژی مثبته...
دلم خیلی تنگ شده...کاش شرایطم مهیا بود برای رفتن....
امان از امیرعلی....نه میاد نه میذاره من تکون بخورم.
بهش گفته بودم اگر امروز دنیا بیاد اسمشو میذارم امیررضا...

درود و نور بر شما
این وسع مالی رو چگونه برآورد کردین بانو ؟؟؟

هر کسی یک جایی آرامش میگیره ... خوشحالم براتون که در اون شهر و حرمی که فرمودین به آرامش میرسد و براتون مامن هستش .
قدر مسلم برای هر کسی بنا به اعتقاداتش چنین مکانی وجود داره .
امیدوارم شما هم به زودی بهمراه فرزندتون مشرف بشید .

مریم چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 01:26 ب.ظ http://40years.blogsky.com

کلا شناخت إنسانها به نظرم الان خیلی سختر از قدیم هاست ، بالطبع نظر دادن بابت ایشان نیز . ولی بانو جان به قول معروف هر کسی از ظن خود شد یار من ! شما هم با قلب بزرگ خود در مورد دیگران نظر می دین . و این واقعا صدق می کنه آدم ها خوش بین و مثبت نگر جنبه های مثبت أفراد را بیشتر می بینن .

محبت دارین مریم جان
اتفاقا همسردلبند هم نظر شما رو داشتند و گفتند هزار بار دیگه هم که خلافش بهت ثابت بشه ، باز هم بد کسی رو نگو ... اگر مغبون شدی و خلافش ثابت شد ، بازهم عیبی نداره ...

سپیده ز چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 10:41 ق.ظ

آخ آخ بانو منم ازین خبطا کردم بعدش کلی ضایع شدم
بانو من چند شبه خواب عروسی میبینم بانو ناموسا نگو که عروسی دعوتیم که دلخور میشم ازتوناااااا

عروسی کی سپیده جان ؟!

سحر الف چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 09:28 ق.ظ http://sin-alef.blogsky.com

سلام بانو صبح بخیر

صبحت بخیر عزیز دلم !
من امروز به دلایلی ٧ صبح سر کار بودم و الان دقیقا ٦ عصر هست که کارم تموم شده و دارم میرم منزل ...
چه جونی داریم ما !!!!

mahdiyemaah چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 08:38 ق.ظ http://mahdiyemaahejadid.blogsky.com

سلام.صبح شرجیتون بخیر....
همین الان داشتم خوابتو میدیدم.دیدم داری خیاطی میکنی.
دیگه بقیه ش رو روم نمیشه بگم...احتمالا از شکم خالیگی بوده.
چون دیشب شام نخورده خوابیدم....

درود بر شما ، خوابها را به فال نیک بگیرید تا بخش مثبت آن محقق شود

رها چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 07:57 ق.ظ

سلام بر بانوی عزیز کلا چون انسانها در حال تغییرند و رفتارها و گفتارهایشان بنا به دلایل و شرایط خاص قابل تغییر است (البته نه اینکه خودم را مستثنی کنم )اظهار نظر کار خطرناکی است فقط در بعضی شرایط میتوان جوری نظر داد که نه سیخ بسوزد نه کباب
آرزوی سلامتی برایتان دارم دعایم کنید بانو

درود و نور و مهر و تمام خوبی های دنیا دعای منست برای شما رهای عزیز...

Amer سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 11:59 ب.ظ

واقعا درست است :)

عامر جان وبلاگت حذف شده بود ، همچنان نمینویسی ؟ جایت خالیست اینجا ...

سحر الف سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 09:00 ب.ظ http://sin-alef.blogsky.com

یا جد سید ربیع...
من هروقت کسی پیش من بد پارتنرشو میگه هرگز جدی نمیگیرم که در زمره حسودان قرار نگیرم .جواب تمام نظرت راجع به فلانی چیستها را هم با نمیدونم میدم....
ولی حالتونو درک میکنم در مورد اول...

بهترین کار رو میکنی سحر جان ! کاملانه منطقی و عاقلانه ...

در اون مورد برای اینکه کارپرداز مادر مرده یوسف نشه ، زلیخا رو فسخ قرار داد کردیم !

mahdiyemaah سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 08:06 ب.ظ http://mahdiyemaahejadid.blogsky.com

امروز این چندمین باریه که میشنوم خیانتی رخ داده.زن متاهلی از راه به در شده.مردی هوس بازی کرده.
اینجا چه خبره؟؟؟!!!!
چقدر کار غیر اخلاقی ای کرده این عزیز شما که بعد از ترک نامزدش پشت سرش بد گفته...

از راه به در شدن ... تعبیر جالبی بود !

پیچیده اس دخترجان ... این ترک کردن دقیقا بخاطر همون اخلاقهای غیر قابل تحمل اتفاق افتاده ، حالا چطور طرف تونسته چنان مخ این یکی رو بپیچونه که فکر کنه من اشتباه کردم و طرف اینقدر بزرگواره که منو بخشیده ، خیلی جای بررسی داره ... این رابطه راه به جایی نمیبره

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.