هشدار ! این یک پست طولانی ناخوشایند ست

طبق آمار رادیو زمانه ، طی هر ساعت ١٩ طلاق توافقی ثبت میشود .


متوجه نشدم فقط ١٩  طلاق در یکساعت  ، یا توافقی ها این تعدادند و بقیه اش را جزو آمار نیاورده اند !

منکر این نیستم که وقتی کاردی به استخوان اصابت میکند ، وجود فرزند نمیتواند از مکانیزم طبیعی بدن که فرار و اجتناب از درد است جلوگیری کند ولی  با اینهمه ، بخش اعظم این طلاقها مربوط به زوجهای بدون فرزند است .

سوءتفاهم نشود ، منظورم این نیست که نازایی باعث جدایی آنها شده ، حرفم چیز دیگریست :


بچه ، موجودیست که تا شما  ویزایش را صادر نکنی و دعوت نشود ، پا به این جهان نمیگذارد ! پس تا مطمئن نشده ای که میتوانی رسم میزبانی را به جای آوری حق دعوت کردنش را نداری . این میزبانی ، اگر شرط و شروط و ویژگی هایش به اندازه ی  میزبانی المپیک دشوار نباشد ، از آن ساده تر هم نیست . 

اما در کنار این وظیفه ی مادام العمر و انصافا سخت ، مزایایی هم دارد که مهمترینش شاید استمرار زندگی زناشویی باشد !

مطلقا زندگی مشترک بدون شور و نشاط و عشق و پویایی را به صرف وجود فرزند توصیه نمیکنم ولی داشتن کودک فی النفسه شرایطی را ایجاب میکند که شاید " از عوارضش " دوام زندگی والدین است !


میگویند کدام سیاه بختی ست که ٤٠ روز سپید بخت نباشد ؟!! اغلب در ازمنه ی باستان که بارداری در همان ایام سپید بختی ات اتفاق می افتاد ، تا می آمدی سر بچرخانی طفلی در شکم داشتی و پیامد شیرین آن  : توجه ویژه ی همسر به حاملی که بار شیشه دارد .

گذران ٩ ماه پر ماجرا که تمام حواست را میطلبد و بعد از آن نوزادی که مراقبی به اندازه ی کافی شیر بخورد ، سر وقت آروغ بزند که نفخ و دلدرد بیچاره اش نکند ، جایش خشک باشد ، به دقت پی پی اش را چک کنی که مثلا اگر دیدی سبز است ( با عرض معذرت ) بفهمی معنیش اینست که سرما خورده و اگر موکوس داشت مطمئن شوی جایی از بدن و اغلب گلویش عفونت کرده ، تبهای بعد از تلقیح واکسن ، اسهالهای هنگام دندان درآوردن و هزار سیگنال و نشانه ی دیگر که تو را مادرو پدری کارکشته میکند !

باید مراقب باشی که هیچکدام از مراحل رشدیش را جهش نکند چون میدانی اگر سینه خیز نرود ، اگر چهار دست و پا را جهش کند و به ناگاه سرپا بایستد ، فردا اختلال دیکته نویسی رهایش نخواهد کرد ! هر چقدر هم خودت را بکشی یادش میرود نقطه و سرکج کلمات را در املایش بنویسد و مدام نمره از دست میدهد .

میدانی باید نقاط خصوصی بدنش را به او آموزش بدهی و " نه " ی مقدس را به او بیاموزی تا از خطرات بیماران جنسی حفاظتش کنی .

برای یافتن مدرسه ی خوب ، معلم مناسب ، کتاب داستان غیر تجاری ، یادگیری زبان دوم ، دوستان و همسالان ارزشمند ، مدام ذهنت درگیرست ، دغدغه هایت جنس دیگری دارند ... تویی که  تلخ و شیرینی رایحه ی تمام برندهای معروف عطر را در ذهنت لیست کرده بودی ، تویی که ست لباست در دور همی های آخر هفته دغدغه ات بود ، تویی که هر واکنش پارتنرت میتوانست بخش عمده ای از مشغولیت فکریت شود حالا تمام این ها و چیزی بیشتر از آن را روی کودکت متمرکز کرده ای !

از شش ماهگی  که غذاخور میشود ، سوپ تازه ی روزانه با یک قاشق برنج و یک پای پوست کنده ی بدون ناخن مرغ ، سه عدد عدس و قسمت وسط یک هویج یادت نمیرود !! موقع راه افتادنش ماهیچه ی بره را توی شیشه ی مربایی به روش بن ماری میپزی که کلیسم لازم برای استخوان ران نازنینش فراهم شود ، آب میوه ، بخصوص انگور در تنظیف چلانده ی هر روزه فراموشت نمی شود ... کجا وقت داری برای چت کردن با دوستان و پیگیری اینکه آیفونت سیکس باشد یا سیکس پلاس ؟ سیبچه نرم افزار جدید چه دارد ؟! 

اولویت برایت اینست که کی  کودکت دوچرخه سواری یاد میگیرد که چرخهای کوچک بالانس را از کنار دوچرخه اش باز کنی و حظ عالم را ببری ، انگار که فتح خیبر کرده ای !!

آرام آرام ، رسالتت برای پروراندن همان موجودی که ویزایش کرده بودی روزهایت و پروسه ی زندگیت را می سازد ، ممکنست بخاطر او از خیلی از آرزوهایت فاکتور بگیری ، بلکه پاره ای را برای همیشه ببوسی و روی طاقچه بگذاری ولی زندگیتان ادامه خواهد یافت ...

خیلی وقتها مثل بسیار کسان ، با همسرت بگو مگو میکنی ولی اولویت اولت اینست که کودکت ملتفت نشود ، مبادا غصه بخورد، از غذا بیفتد ، درسش لطمه ببیند ... آری سعی میکنی کانون زندگی را گرم نگاهداری ، ولو اینکه سوختبارش تو باشی ... کنده هیزمی نیمه سوز  در شومینه ی پر آتش ...


وقتی کودک نیست ، اینهمه مشغله هم نیست ، هم ذهنت آزاد ست و هم وقتت و هم جیبت !!  در جاده می تازی و خدا میداند این ره که میروی به ترکستان هست یا خیر ...

این میشود که وقتی برای طلاق  به مجتمع قضایی خانواده مراجعه میکنی و تو را به مشاور ارجاع میدهند ، کار به ده جلسه مشاوره نمیکشد و بعد از ده دقیقه حرف زدن مشاور خطاب به قاضی مینویسد :


جلسات مشاوره توصیه نمیشود، سازش غیر ممکن ، رای عدم امکان سازش صادر فرمایید ...


و اینگونه ده سال زندگی مشترک بدون فرزند پایان می یابد ، و تو اکنون ٤٤ سال داری و فرصت داشتن فرزند را برای همیشه از دست داده ای .

یادت باشد اگر بار دیگر زیستی ، به همسرت بگویی صرف به هم خوردن هیکلت ، نمیتوانم از پدر شدن صرفنظر کنم ...

نظرات 18 + ارسال نظر
بهار شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 01:35 ب.ظ

سلام خانم لیلیت من از خواننده های خاموش شما هستم به عنوان یک زن و یک مادر براتون احترام زیادی قایلم من یه مشکل اساسی دارم که به علت نظرات و مشاوره های با بغض وغرض نمیتونم با کسی مطرح کنم و مشورت بخوام اگه براتون مقدوره برای من وقتی بزارید تا از نظریات و تجربیات شمااستفاده کنم البته اگه براتون مقدوره سپاس

UNCLE سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 05:18 ب.ظ

اوه
چه قالبی
روحمان تازه شد
سپاس

فدای تو بانوی مهربان ! تنوع حال آدم رو بهتر میکنه ... الان خودم هم بهترم

مرد میانسال سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 01:48 ب.ظ http://www.ansd.blogsky.com

ممنون به وبلاگم سرزدی...
به نظرم طلاق مثل سرطانه همه ازش میترسن و فرار میکنن اما این کافی نیست و ممکنه همه ناخواسته بهش مبتلا بشن...

mahdiyemaah سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 12:38 ب.ظ http://mahdiyemaahejadid.blogsky.com

سلام لیلیت بی حوصله

درود بانو
کی بی حوصلگی دیدی از من ؟

نرگس باران سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 11:36 ق.ظ

هیچ پاسخی برای کامنت ها نبود! به جز لبخند و قلب!
من متوجه نشدم این متن محکومیت بچه دار شدنه درعین اختلاف!
یا مظلومیت زن بعد بچه دار شدن!
یا محکومیت زنی که بچه دار نمیشه!
یا چی؟!!!!

نهایت احترامم بود در یک روز بسیار شلوغ کاری که فرصت پاسخگویی نداشتم در عین حال دلم نیامد بدون ابراز رضایت و محبت نسبت به کسی که برایم وقت گذاشته کامنتها را فقط تایید کنم .


نه مظلومیت ، نه محکومیت ... اینجا بیانیه صادر نمی کنم ، دلنوشته هایم را به اشتراک میگذارم ، همین و بس

هلیا سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 10:23 ق.ظ

سلام
چقد عالی بود بانو و تامل برانگیز...
برقرار باشید

آفرین سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 09:37 ق.ظ

چند سال بچه داری مثل یه فیلم از جلو چشمم گذشت!
و در کنار همه این گرفتاریها لذتی داره بس عمیق که فقط یه مادر می تونه حسش کنه.
الهی همه بچه ها سالم و سلامت باشند و به سر حدکمال برسند.آمین

َADELE سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 09:11 ق.ظ

سلام لیلیت جان
مثه همیشه تلنگر

سحرالف سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 08:50 ق.ظ

بچه خوبه.خیلی....ولی خب من دیدم هیک هیچ خانمی بعد زایمان مثل اولش نمیشه اما هیچ کدوم از این خانما از بچه داشتن پشیمون نیستن.
زندگی مشترک بدون عشق وتفاهم با وجود بچه هم میش سوهان روح ....

ماهی سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 08:45 ق.ظ http://nimehdovom.blogfa.com

الحق و الانصاف که صحیح ترین مقاله ای که میتونستم بخونم این بود. نمیدونم چرا بی اختیار اشکم اومد پایین. شاید به مظلومیت روزایی که خیلی از موارد بهم تحمیل شد و بخاطر اینکه دخترکم آرامش داشته باشه نفس عمیق کشیدم و سعی کردم خودمو با اون شرایط وفق بدم و خواستمو در دلم خفه کنم و شاد باشم و چه حس خوبی داشتم اون لحظه که فریادهای شادی دخترم رو میدیدم .از نوشته اتون ممنونم.

عمو سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 08:44 ق.ظ

درود و نور بر لیلیت عزیز
چه پست مفید و جالبی اگرچه انتهایش تلخ بود
به قول آن دیالوگ شهاب حسینی در فیلم درباره الی
"یه پایان تلخ بهتر است از یه تلخی بی پایان"

هدی سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 08:21 ق.ظ

سلام لیلیت بانوی عزیزم مادر نمونه شما مادری رو تمام و کمال از بر هستید صد در صد با شما موافقم
وقتی بچه نیست انگار زندگی زناشویی ریشه نداره.

رها سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 08:13 ق.ظ

بانوی عزیز چه خوب گفتی که آمدن فرزند به خواست ماست پس او که نقشی ندارد چرا باید تحمل درد کند من خواستم پس باید به دوش بکشم رنجهایی که کودک سلامت روحش حفظ شود ولی امان از زمانی که همه راهها را میروی و نمیشود و دلت میسوزد بچه هام چه گناهی داشت؟؟؟؟از خدا میخواهم کمک کند به همه پدر و مادرها در هر شرایطی بتونن بهترین همراهی رو با فرزندشون بکنن.
بانو دعایم کن و مرا از انرزی سرشار

مریم سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 05:39 ق.ظ http://40years.blogsky.com

بانو تنها چیزی که می دونم ، کنار این همه مسئولیت خطیر برای داشتن فرزند و تربیت آنها ، آدم ها با این طرز تفکر نه تنها واقعا این سوپاپ اطمینان برای زندگی مشترک رو از دست می دن ، بلکه خودشون رو از لذت وجود فرزند محروم می کنند ! فقط کسی که داره می فهمه چی می گم .

سپیده ز دوشنبه 2 شهریور 1394 ساعت 11:18 ب.ظ

بانو جونم

غنچه دوشنبه 2 شهریور 1394 ساعت 10:52 ب.ظ

سلام لی لی بانوی عزیز ودوست داشتنی
این پستت مثل همه ی پستهایی که من خوندم عالی بود نه بخاطرسبک نوشتاری نرم وروانش بلکه بخاطر هزاران نکته ای که درجاجای جملات بی نقصتون موج میزد کاشکی همین مطالبتون دردبیرستانودانشگاه هرترم تدریس میشد ،این پست البته فکر کنم مخاطب خاص داشت ولی گویا همه خاص بودیم
درضمن من خواننده ی یکی ازوبهایی هستم که شما هم خواننده اش هستید

mahdiyemaah دوشنبه 2 شهریور 1394 ساعت 08:33 ب.ظ http://mahdiyemaahejadid.blogsky.com

امروز رفتم بیمارستان برای کلاس امادگی زایمان....وزن ثبت شده در پرونده م عدد ۱۰۰ بود...با دیدنش بغض کردم.حس کردم بی ریخت ترین بی ریخت دنیام که حتی ممکنه احسان هم دیگه منو دوست نداشته باشه.
احسان که پرسید چی شده با گریه براش تعریف کردم.همون جا محکم بغلم کرد و گفت تو داری بزرگترین زحمت دنیا رو برای من میکشی.مگه میتونم قدرش رو ندونم.نگران نباش.پسرمونو بده به من بعد به فکر خودت باش....
حرفاش دلگرمی خیلی بزرگی بود برام.
خداروشکر

سهیلا دوشنبه 2 شهریور 1394 ساعت 07:57 ب.ظ http://nanehadi.blogsky.com

ای وای.همین امروز داشتم فکر میکردم بدنیا آوردن بعضی بچه ها کم از جنایت نیست.تو یه لحظه میتونی یه نفرو بکشی.یا میتونی به زندگی جهنمی محکومش کنی.نگهبان ورودی بغلی یه پیرمرده که ده تا بچه داشت.زنش مرد زن جوون گرفت ده تا بچه رو ول کرده سر زمین خودش این جا تو یه اتاق 20 متری با زنش و یه بچه شش ماهه زندگی میکنه.جنایت میکنه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.