به حق کارهای نکرده

ببین دیگه چه خبره که دارم با گوشی پست میذلرم !!

اقای همسردلبند سحر خیز !

خب چرا صبح ها ساعت ۴ بامداد بیدار میشی برادر ِ من ؟؟!!!

بعد از کلی ورزش و بپر بپر و چک کردن ایمیلهاش و راه انداختن جناب سروان و چه میدونم - کلی کارای دیگه ،  اماده و قبراق و لباس پوشیده میاد بالای سرم و میپرسه :

با من میای یا خودت بعدا میری؟

میگم : اگه عجله داری برو ، من باید۸ سر کارم باشم ، سه دقیقه که بیشتر راه نیست ، چرا باید الان بیدار شم ؟

بعد میگه : یعنی تنهایی برم ؟ مثل این بیوه ها ؟

جااااان ؟!!!!! الان سر صبحی بیوه رو از کجا اوردی مرد مومن ؟؟؟!!!

به سختی خودمو از تخت  جدا میکنم و با چشمای بسته تا وسط هال میرم ، اونجا به زور  برای دیدن ساعت یه چشمم رو باز میکنم  : ۶ بامداد روئیت شد !!!

 بعد برای اینکه احساس نکنه خودخواهی کرده ، کلی بذله گویی میکنم و صبحانه  میخوریم ولی هر چقدر هم کش بدهیم وقت نمیگذرد و به ناچار هفت صبح خارج میشویم !

چون معمولا کسی که کلید اتاقم را دارد قبل از من میرسد ، معمولا  کلید برنمیدارم ،ناچارم توی لابی منتظرش بمانم تا برسد ، عیبی ندارد :حشر و نشر با نیروهای خدماتی نازنین هم عوالمی دارد ... توفیق اجباری دوباره صبحانه خوردن در آبدارخانه ...


شرجی به شدت هر چه تمامتر ادامه دارد ، مه داغ همه جا را گرفته و از کولرها مثل ناودان آب راه افتاده ...  خارکهای عزیز ! بپزید دیگر و قال قضیه را بکنید ! هلاک شدیم به خدا ...

نظرات 24 + ارسال نظر
سپیده مشهدی دوشنبه 2 شهریور 1394 ساعت 09:50 ب.ظ

میخواد چند وقته دیگه گونه هم بذارم

عمو دوشنبه 2 شهریور 1394 ساعت 11:54 ق.ظ

درود و نور
مرخصی شروع شده؟
نیستین!
کم پیدایین

درود و نور و عرض ارادت به عموی بزرگوار

نه والا عمو جان ، دور از جنابمان قراره ٥ روز بریم مرخصی ، از یک هفته قبلش باید دوبله کار کنیم و برف نیامده ی هفته ی آینده را هم پارو کنیم بعد برویم !
فردا و پس فردا رو باید عین بنز کار کنم و سر و سامون بدم ، که وقتی برگشتم یه میز باشه پشتش بشینم !!!

سپیده مشهدی دوشنبه 2 شهریور 1394 ساعت 10:58 ق.ظ

ای جانم لبهای پروتزیش !!!

لیلا یکشنبه 1 شهریور 1394 ساعت 07:20 ب.ظ http://www.khateratemohajerattt.blogfa.com

زندگی در جریان است!

همینطوره لیلا جان ... شادی باشی عزیزم

Rima یکشنبه 1 شهریور 1394 ساعت 09:58 ق.ظ

پست گذاشتنتون با گوشی باعث میشه آدم شرمنده شه و علیرغم کند بودنش با گوشی کامنت بگذاره
توصیف سر صبحتون خیلی جالب بود . حس کردم رو مبل نشستم و تموم این وقایع رو دیدم . سحرخیزی خوبه ولی بعید میدونم سحرخیزی نطلبیده مراد باشه

رها یکشنبه 1 شهریور 1394 ساعت 08:00 ق.ظ

بانوی دوست داشتنی من مهربانی رسم خوشایندی است که این رسم بر همه خوش نیاید و بر شما چه خوش آید نازنین این دوستی مجازی به این حلاوت و شیرینی کمتر پیش آید آرزوی بهترینهارو دارم براتون بانو دعایم کن و انرژی مثبتت را روانه به سویم

فریبا شنبه 31 مرداد 1394 ساعت 02:29 ب.ظ

چقدر این پست بوی "قدرشناسی" رو میده!

آقای همسر در واقع باید به داشتن شما افتخار کنه که اینهمه حساس و آگاهید نسبت به احساسات ایشون.

فریبا جون فکر کتم از عواقب یک عمر زندگی مشترک باشه عزیزم !!!

mahdiyemaah شنبه 31 مرداد 1394 ساعت 01:27 ب.ظ http://mahdiyemaahejadid.blogsky.com

ندیدم...کی پرسیدی؟
والا سونوگرافی برام زده ۲۰ شهریور...باید دید این گل پسر کی هوس اومدن میکنه...

به سلامتی عزیزم

عمو شنبه 31 مرداد 1394 ساعت 12:51 ب.ظ

O . O
______
l_l_l






______


شما جدی نگیر این فک من بود که بعد از خواندن پاسخ شما به زمین چسبیده. منتظرم افروز جک سوسماری بیاره بزنه زیرش جمعش کنه. شما به بزرگی خودت ببخش این وضعیت مارو ... والا با این نونامون

mahdiyemaah شنبه 31 مرداد 1394 ساعت 12:23 ب.ظ http://mahdiyemaahejadid.blogsky.com

من عاشق خواب صبح و بیداری تا نیمه های شب هستم.صبحانه اصلا دوست ندارم و تا مجرد بودم به اجبار مادر عزیزم و بعد تاهل به اجبار احسان صبحانه خوردم.
احسان طبق عادت همیشه ی عمرش از طلوع افتاب از خواب بیدار میشه و دیگه خواب نداره تا شب....
اوایل ازدواج احسان خیلی دلخور میشد از اینکه من صبحانه خور نیستم و تا ۱۰ هم میخوابم....
طفلک خیلی سعی کرد منو با خودش همراه کنه...با بوس...نوازش...اب...خشونت...دعوا...هیچی نمیتونست منو قبل از ۱۰ از رخت خواب جدا کنه.
الان احسان با من همراهه...صبحا بی سرو صدا میره محل کارش....
روزای تعطیل هم که صبح زود بیدار میشه کارای عقب افتاده ش رو انجام میده و با اینترنت سرگرمه تا موقعی که من از خواب بیدار بشم با ناز خودمو بندازم بغلشو بگم برای صبحانه اگر چه چیزی مهیا باشه من همراهیش میکنم....گاهی لوبیا...گاهی حلیم....گاهی نون و پنیر و گوجه خیار...
چقدر خوبه که اینقدر از زندگیم لذت میبرم....

خدا رو شکر عزیزم که از همه چی نهایت رضایت رو داری
ولی جواب منو ندادی که زایمانت کی هستش ؟

عمو شنبه 31 مرداد 1394 ساعت 11:44 ق.ظ

یکی جلوی من رو بگیر هی کامنت نزارم، جنبه ندارم. والاااا
لی لی یت بلاکم نکنه صلوات
بی دلیل نیست پسران عاشق پدرن پس ... ساپورتی می کند این پدر ...
ابوی ما روز جمعه می آمد بالای سر ما یک عدد نعره می زد پاشو لنگِ ظهره ... برو دوتا نون بربری بگیر بیا دارم املت درست می کنم بزنیم بر بدن ... بعد ما بیدار میشدیم میدیدم ساعت هنوز 6:15 صبح هم نیست!!!

ببین عمو جون هی باعث میشی من خاطره تعریف کنم ها !!!!

با جناب سروان رفتیم خرید ، گوشیم رو همرام نبرده بودم ، با تلفن اون زنگ زدم به همسردلبند که چیزی ازش بپرسم .
تا گوشی رو برداشته به هوای اینکه سالی بهش زنگ زده ، قبل از اینکه من یه کلمه حرف بزنم شروع به صحبت کرد:
جونم بابایی ؟ بگو نفسم ، خوبی سالانیه ؟ :

بهش میگم : میکشمت ! شد یه بار من زنگ بزنم از این حرفا بزنی ؟؟؟ همه ی حرفای خوبت برای پسراته ...
میگه : خودت رو با اونا مقایسه میکنی عایا ؟ قیاس مع الفارغ !!!

nila شنبه 31 مرداد 1394 ساعت 11:40 ق.ظ

خب باز جای شکرش باقیه :)) خداحفظشون کنه ...
خداشاهده من خونه مامان اینا با ترس و لرز میخوابم ... هرلحظه امکان خشم شب هست ! در این حد یعنی ها ! پارسال ما باهاشون رفتیم شمال ... خدایی هوا تاریک بود ما رو بیدار میکرد تو مسافرت ! البته مامان از بابا هم بدتره :| بعضی وقتا اینقد غر میزنن که میگم مامان جان اصلا من شب نمیخوابم که مجبور نشین صبح بیدارم کنین :|
تهران خیلی بده ... البته مامان اینا رفته بودن ارومیه و تبریز و ... هم میگفتن اونجام گرمه :|

عالیه این ترفند !
اصلا آدم نخوابه که کله ی سحر هم بیدارش نکنن !

nila شنبه 31 مرداد 1394 ساعت 11:20 ق.ظ

سلام بانوی دوست داشتنی من ... :)
افتادم یاد بابام :))))))))))))) چون نظامیه ... همیشه کله سحر بیداره ! روزای تعطیل و عید و ... نداره ... وقتی خونشون باشیم اونقدر سر و صدا میکنه که همه 7 بیداریم :| تازه کلی هم غر میزنه که خواب مریضی میاره و ...
خداوند برای هم حفظتون کنه :_******
هوای تهرانم خیلی گرمه:(

نیلا جان همسر اصلا کوچکترین سرو صدایی نداره ، اینقدر ملاحظه ی آدم رو میکنه ( بخصوص اگر کسی خواب باشه ) ولی برای سر کار رفتن بیقراره ... روزهایی که من سر کار نمیرم ، حتی لباسهاش رو بیرون از اتاق خواب میبره و میپوشه که من بیدار نشم ...
دلمون به تهران خوش بود که یه نفسی میکشیم ، گویا اونجا هم خنک نشده هنوز ..

رویا شنبه 31 مرداد 1394 ساعت 11:15 ق.ظ http://khoshbakhti1393.blogsky.com

وااااااااااااای لیلیت جان نفرمایید... امکان نداره...بد اخلاقی با جدی و پر ابهت بودن خیلی فرق داره.مگه میشه آدمی بداخلاق باشه ولی سی سال به کسی نشون نده اونم همسرش
بلاخره کلام شما تا حدی گویای شخصیت شماست.از این آدم هر چه میرسه نظم و جدیت و دلی دریاییه

فدای محبت و حسن نظرت رویا جون ...
والا به نظر خودم که بداخلاقم ، یه جورایی سختگیرم دیگه ، جدی ام البته نه اونجور که ازم بترسند ( حداقل خودم اینطور فکر میکنم !) ولی واقعا از اون روهای بد هم دارم بشدت ... اگه نشون ندادم علتش خوبی بیش از حد همسره که مجالی برای عرض اندام بهم نمیده

عمو شنبه 31 مرداد 1394 ساعت 10:52 ق.ظ

یا خود خدا ...
داشتم فکر می کردم اگر همسر محترم فرمانده ارتش بودند چه میشد
یعنی سربازها راس ساعت بیدار ... لباسا مرتب ... صورت ها تراشیده ... پوتین ها براق ... تو یه صف ... همچین با خط کش منظم شده ... بعد مرخصی هم نمی دادن به این بندگان خدا ...
خدا یا شکرت به خاطر اون دوماه آموزشی

عمو یه اتفاق جالب رو که همین چند روز پیش افتاد تعریف کنم :
معمولا صبحونه ی جناب سروان رو همسردلبند آماده میکنند ، چون چای نمیخوره بعنوان نوشیدنی ،زمستونها براش آب پرتقال میگیرن و تابستون ها آب طالبی .
اون روز استثنا من براش شیر موز درست کردم و چون هنوز سر میز نیومده بود لیوانش رو گذاشتم توی فریزر که حسابی خنک بشه .
5 دقیقه بعد لیوان رو برداشت و اومد سر میز و وارونه اش کرد و گفت مامان ببین ! کاملا یخ زده و نمیاد بیرون !!!
یهو همسر دلبند رو به من کرده و گفتند : ببین ! امروز تمام برنامه هامون رو بهم زدی !!!!!
لیوان رو گرفتم و با یه قاشق به هم زدم ، تمام این بلوا بخاطر این بودکه فقط کف روی شیر خودش رو گرفته بود و نذاشته بود با سر وته کردن لیوان تمام محتویاتش خالی بشه روی میز ...
گفتم مدیریت بحرانتون حرف نداره ! وضو نبود که با یه تیزی باطل بشه که ! کافی بود لایه یخزده ی رویی رو بهم بزنین و یه اسموتی خوشمزه داشته باشین ...
اینطور قانونمندند اهل منزل ما ...

سپیده ز شنبه 31 مرداد 1394 ساعت 10:28 ق.ظ

اخیییی جنااااب سرهنگوووووو سایشون مستدام
زنجان دیروز و امروز بسی خنک بیید
البته تف به ریا

سپیده جون ترفیع درجه دادی بهشون ؟؟؟ ایشون سروانه ، سرهنگ کجا بود مادر ؟؟!!

سحر شنبه 31 مرداد 1394 ساعت 10:12 ق.ظ

من الان یک نصفه بیسکوئیت رژیمی جو و شهدتوت خوردم عذاب وجدان دارم

آب که از سر گذشت ....
نوش جان عزیزم ، صبحانه را همچون پادشاهان بخور دخترم ... من که امروز شبیه خلفای عربستان و شیوخ حاشیه ی خلیج خوردم !!!

عمو شنبه 31 مرداد 1394 ساعت 10:07 ق.ظ

پنججججججججججججججججج روز
یا ابلفضل
شرکت نخوابه با این تعطیلات طولانی مدت ... چه روسای دوست داشتنی دارین شما بانو
سفر بخیر و شادی
خستگی از تن بزدایید

رییس کدومه عمو ؟ همسر دلبند نمیذاره !!!!!!!!

سحر شنبه 31 مرداد 1394 ساعت 10:05 ق.ظ

نههههه اضافه وزن نهههههههههههههههههههههههههههه
من نمیخامممممممممممممممممممممممممممممم

من امروز به اندازه ی یک هفته ام صبحونه خوردم سحر جون !!!

سهیلا شنبه 31 مرداد 1394 ساعت 10:01 ق.ظ http://nanehadi.blogsky.com/

خدا صبر بده بابت گرما. البته تهران هم خیلی گرم شده ولی میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است همسر هم گنا ه داره باهاش راه یبایید

قراره توی این هفته تمام کشور کاهش دما داشته باشه ... الاهی آمین

مریم شنبه 31 مرداد 1394 ساعت 09:36 ق.ظ http://40years.blogsky.com

دمتتون گرم بانو ، عجب بامعرفتی . خوش خوشان همسر دلبندتون .

بابا ما هر کاری بکنیم همچنان مقروض معرفت ایشان هستیم ، بشدت ...

رویا شنبه 31 مرداد 1394 ساعت 08:46 ق.ظ http://khoshbakhti1393.blogsky.com

سلام لیلیت عزیزم
وااااااااااااای اون دو ساعت آخر خواب واقعا عمیق و شیرینه خیلی از خود گذشتگی میخواد تا با کسی که بیدارتون میکنه خوش اخلاق باشین
بهرحال امیدوارم هفته ی خوبی داشته باشین و خدا بهتون صبر بده بابت اون شرجی

درود و افتخار بر بانوی محقق و مولف
رویا جون کلا من خیلی خوش اخلاق نیستم ! ولی قضیه ی همسر دلبند فرق میکنه و با اون نمیشه بد اخلاقی کرد ... در توضیح این مطلب همین بس که مایی که برج زهر مار میباشیم و در سختگیری و کوفتی ید طولایی داریم ، طی این سی و اندی سال زندگی مشترک هنوز مجالی نیافته ایم که آن روی خودمان را به ایشان نشان دهیم !!!
رویا جون باورت میشه تا حالا اون روی هاپویی منو ندیده ؟؟؟ یعنی تا این حد قسر در رفته ( یعنی شرایطش رو فراهم نمیکنه وگرنه کاملا پتانسیلش رو دارم !!)

عمو شنبه 31 مرداد 1394 ساعت 08:41 ق.ظ

درود و نور و برکت بر لیلیت عزیز
دستور بدهید در محل کارتان چند عدد دوش آب سرد نصب کنند تا در طول روز چندبار مراجعه کرده و گرما از تن دور کنید.
و من الله توفیق

عمو جان دوش میخوایم چکار ؟ میرسیم سر کار موش آب کشیده هستیم خودمون !
همین یک هفته رو تحمل میکنیم بعد قراره به مدت طولانی برم مرخصی : تهران ، شمال ، آذربایجان .... یه عالمه مرخصی دارم عمو : پنججججججججج رووووووزززززز !!!!!

سحر شنبه 31 مرداد 1394 ساعت 08:39 ق.ظ http://sin-alef.blogsky.com

سلام بانو
هه چه باحال ....
دوبار صبحانه خوردن؟من یکبارشو اگه بخورم باید بدوم انقد که مطمئن شم سوخته.
خوش به حالتون که حالتون خوبه...نمیدونم من از اون قاطی کردنای هورمون جاتیه که اینجوریم....یا اینجوریم؟
البته خبر خوب اینکه فعلا دکتر پیر مهربان گفته ورزش کن یکی تا ببینم تاثیر داره بعد اگه موثر بود با دارو و ورزش حلش میکنه.دیگه جراحی نمیخادددددددددددد.
خب من برم خونه عمو

سحر جون گفتم که توفیق اجبار ی بود !
من چون صبح زود قرص لووتیروکسین مصرف میکنم نباید تا یکساعت چیزی بخورم ولی ناچار شدم با دلبند همراهی کنم ، اینجا هم اگه دعوت بچه های خدمات رو رد میکردم حمل بر چیز دیگری میشد و فکر میکردند کلاس گذاشته ام و یا دلم نگرفته هم کاسه شان شوم ... عیبی نداره یذاره یک کیلو دیگه هم بیاد روی وزنم ، فدای سر دوستان

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.