گذشته ها ، گذشته ها ، کنید یک دمم رها - که جان پر شرار من ، به تنگ آمد از شما...

آدم خاطره بازی هستید ؟ میتوانید خاطره باز هم نباشید ولی دل کندن از بعضی یادگاری ها براتون سخت باشه ...


از گذشته هاتون چی رو نگه داشتید ؟ منظورآلبوم عکس و تمبر و کلا کلکسیون کردن عتیقه ها نیست .


خیلی چیزها توی خونه هامون هست که ما تلاشی برای حفظ و نگهداریش نکردیم ، خودشون هی بودن !! مثل سرویس قاشق و چنگال خونه ی ما که سی سال از عمرش میگذره و یا چاقوی جانانه ای که سی و یکسال پیش کیک عقدمون به ضرب و زور مشترک من و همسر دلبند بریده شد ولی ما هیچ تلاشی برای نگهداشتنش نکردیم ، بهش اهمیت هم ندادیم ... گاهی باهاش گوشت خرد کردیم و گاه سبزی ! اما  در تمام این سالها ، دور از دسترس ترین کشوی کابینت  رو بعنوان خانه ی تیمی  انتخاب کرده و  به زندگی مخفی خودش ادامه داده ! 


ولی یک چیزهایی رو با دقت نظر حفظ کردیم و اینها دو دسته اند : برخی به نظر خیلی ساده اند و هیچ ویژگی خاصی ندارند ، مثل یک حلقه ی مسی بی ارزش که توی جعبه ی گرانبهاترین انگشتریهایت جا خوش کرده و فقط خودت میدانی دلیل ماندگاریش کدامین خاطره است .  

هست ، بی اینکه جلب توجه هیچکس را بکند جز تویی که برایت یکدنیا  ماجرا  در سینه دارد .

برخی دیگر دلیل نگاهداریشان برای دیگران هم واضح است ، زیرا آن را به خاطر می آورند :  کارت دعوت ازدواج ، گاهوار ه ی نخستین فرزندتان ،بلیط اول سینمایی که با عشقتان رفتید ( این مورد  حداقل  باید برای عشقتان قابل شناسایی باشد !!)


اگر مایل بودید ، بدون پرده پوشی بیایید بنویسید چه چیزهایی رو نگه داشتید و چرا ...( میتونید اسمتون رو ننویسید)


در مورد خودم. ، چیزهایی که  سالهاست در جایگاه ویژه ای حفظ میشوند ، تا انجایی که حافظه ام یاری میکنه و تقریبا به ترتیب سالهای قدمتشون :


ساعت گالوی طلای ١٤ عیاری که پدرم سر سفره ی عقد  بر دست مادرم بستند- ٥٢ سال قبل

دفتر شعر کودکی ام با خط خرچنگ قورباغه   - ٤١ سال قبل

کارت پستال  ارسالی یک دوست خیلی خاص از ایتالیا ( هنوز هم آنجا زندگی میکند و امیدوار ! ) - ٣٦ سال قبل

اتود سیاه قلمی  که  محمدحسین ماهر  ازمن کشیده و دست نوشته ی ارزشمندش در زیر تصویر  ( به یاد زمانی که شاگرد شهاب موسوی بودیم و آبی از من گرم نشد !) - ٣٥ سال قبل

پرتره ی نیم رخ چهره ام ، کار بانو یی بی بدیل - ٣٤ سال قبل  ( به دلایلی هیچکدام از این دو اثر قاب نشده اند و همچنان به زندگی مخفی خودشان ادامه میدهند - ابتدا اسم هنرمند را نوشتم ولی بلافاصله پس از سرچ نامشان در گوگل حذفشان کردم !! - امان از خودسانسوری )

یک گردنبند مروارید بدلی ، که به اندازه ی تمام دُرهای ناسفته ی جهان برایم ارزش دارد( از کسی که تمام توانش برای هدیه دادن  همین بود) -٣٢ سال قبل

کاست قوامی که همسردلبند به من هدیه داد بعد از اینکه  برای اولین بار با صدای جادویی اش برایم خواند : شبی که آوای نی تو شنیدم .... -٣١ سال قبل 

تور عروسی ام  -٣١  سال قبل 

اولین طره های موی  کودکانم که کوتاه کرده بودم - ٢٩ و ٢٥ سال قبل 

اولین شیشه شیرهای هر دو پسرک 

اولین عروسکهای بغل خوابی که برایشان دوختم 

لباسهای تکواندویی که  برایشان دوختم و روزی که در مسابقات رده ی سنی نونهالان مقام آوردند، بر تن داشتند ٢٤ و ٢٠ سال قبل

اولین دفتر مشق هایشان

اولین دفتر شعر پسر بزرگتر و اولین نامه ای  که پسر کوچکتر  با دستخط کودکانه اش برایم نوشت - ٢٢ و ١٨ سال قبل


سالهاست که دیگر چیزهایی  را که مرا به یاد آنچه از دست داده ام و هرگز قابل بازگشت نیستند  ، نگه نمیدارم  ...  به اندازه ی کافی دیدن همین هایی که ذکرشان رفت سخت هست  .

نظرات 20 + ارسال نظر
کوهستان دوشنبه 16 شهریور 1394 ساعت 07:11 ب.ظ http://koohestaan.blogsky.com

بسیار زیبا بود. خاطره بازی همیشه دلچسبه. البته نه همیشه همیشه هم.

ممنون دوست نو رسیده ... خوش اومدین ، قدم بر چشم

غزاله شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 01:22 ب.ظ http://ghazalleh.blogsky.com/

من خودم خیلی اهل یادگاری نگه داشتن بودم ، همه ته بلیطهای سینمایی که با دوستام رفته بودیم ،‌با تاریخ و زمان و اسامی
من عاشق ساعت مچی بودم از بچگی،‌در نتیجه کلی ساعت ..... یه بوفه بزرگ تو اتاقم داشتم پر از کارت پستال و گل خشک شده و ..... ، همه دفتر دیکته و دفتر مشق و دستخط های تشویقی و .......

ولی

بعد از فنگ شویی ، همه رو ریختم دور الان 8 سالی میشه ، هیچوقت هم دلم براشون تنگ نشد دیگه

هر چقدر دور و برمون رو خالی تر نگه داریم و سبک بار تر تر زندگی کنیم ، معجزه های بیشتری توی زندگی مون اتفاق می افته :)

ترمه سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 11:51 ق.ظ http://terme61.persianblog.ir

خیلی خوشوقتم که باعث اینکه پشت زیبا شدم. قبلاً به عرض رسامدم که خیلی جرات خاطره بازی ندارم همین بند ناف پسرک را که به زور نا دوست شه سالی نگه داشتم عاقبت از توی باکس کلیپس های مو سر در آورد.

من نافها رو نگه نداشتم !
من همیشه ازت انگیزه میگیرم ترمه جانم

بودا شنبه 31 مرداد 1394 ساعت 07:30 ق.ظ

زمانی موهای بلندی داشتم که درست روز قبل از خدمت رفتن قسمتی از اون رو لای دفتر خاطراتم گذاشتم . عکس دوست عزیزی رو هم و به این موارد اضافه کنید اولین ادکلنی که کادو گرفته بودم و ...
در برگشت از خدمت متوجه شدم مادرم شیشه خالی ادکلن رو بهمراه موهای خودم به تصور اینکه موی دختری هست ( خیلی جالبه ها مادر جنس موی فرزند خودش رو نشناسه ) و پوسترهای خواننده های مورد علاقم رو راهی سطل آشغال کرده !
و اینگونه من کلا از خاطرات به یکباره تهی شدم !

ای بابا !!! چکارشون داشتن عاخه ؟؟؟
منم یه طره از موهای بزرگسالی جناب سروان رو نگه داشتم بسکه خوشگل و خوشرنگه ...

اتفاقا بیشتر من برای بچه هام خاطره جمع کردم تا خودشون ! باورت میشه لفاف اولین چیپسی که با دوست دخترش ( الان نامزدش هست ) خوردن ، نگه داشتم !!! بلیط هواپیمایی که سفر المپیادش رو رفت ، اولین هدیه ی ولنتاینش و خیلی چیزای دیگه ...
توی خرت و پرتهایی که براش جمع کردم یه قلوه سنگ هم هست ! اصلا یادم نمیاد اینو برای چی نگه داشتم !!
چندی پیش بهش نشون دادم و میگم : سالی نمیدونی اینو بابت چه خاطره ای برات نگه داشتم ؟
میخنده و میگه : نه ، یادم نیست . لابد اولین سنگی بوده که زدم توی شیشه ی پنجره ی راشین اینا و فرار کردم !!!!

سایه پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 11:56 ب.ظ

اول که مطلب روخوندم فکرش روهم نمیکردم اینقدر چیز های یادگاری داشته باشم:یه پتوی کوچیک دارم مال زمان تولدم تولد اولین فرزندم مامانم برام آوردش قیچی مادر بزرگم .بشقاب های قدیمی مادرم .دفتر خاطرات دوران دبیرستانم.یه کش مو از یه دوست که حتی سال هاست ندیدمش.یه جا کلیدی بازم از یه دوست .پارسال توی کمدم یه کیف دخترونه پیدا کردم از 25سال پیش هدیه عمه ام بود منم هدیه دادمش به یه دختر کوچولوی دیگه لباس های نوزادی پسرام.تاج گل مراسم عقدم.کت وشلوار دامادی همسر.یه کیف پر از نقاشی های پسرم که کنار هر نقاشی سالشو نوشتم و...ممنون یادآوریش حسای خوبی زنده کرد

آفرین پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 04:53 ب.ظ

از قدیمی ها
کتابی که سال پنجم ابتدایی جایزه گرفتم
بعضی از نامه های دانش آموزام
لباس نامزدی و پاتختی
پوشه کار پیش دبستانی و دفتر مشق بچه ها
دفتر اشعار پدرم
گواهینامه شون
شماره برادرمم هنوز رو گوشیمه و دلم نمیاد پاکش کنم
اما حالا همه عکس ها و یادگارها رو جمع کردم و جایی دور از دیدم گذاشتم بس که دیدن مدامشون روح و روانمو می لرزوند و حسرت می کشیدم
ولی با خاطره ها که نمیشه کاری کرد.
داری کیک می پزی یادت می افته همزنو بابا از مکه برات آورد
می خوای سیرینی قالب بزنی، قالبهایی که بابا از سفر برات آورده
پسرت می خنده می بینی چقدر خنده هاش شبیه داییشه


بغض و بغض و اشک...

Amer پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 04:19 ب.ظ

گردنبند گل پنج پَری که برایش خریدم را پس آورد و رفت...
آن لحظه به چشمانش نگاه کردم :)
حقم را کف دستم گذاشت و رفت...

تمام خاطرات سه سال عشق آتشین را
به آب رودخانه دادم و رفت...
تمام دلنوشته ها را
از همه روزهای تلخ و شیرین!
همه را جلوی چشمانم دیدم و رفت...

سراغ گردنبند را گرفت
گفتمش فروختم و رفت :)
سراغ دل خودم را گرفت
گفتمش رهاندم و رفت :)

گفت:
دیدار...
نه حتی به قیامت.
چیزی نگفتم.
قطره اشکی بدرقه راهش کردم و رفت...

s.p پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 12:55 ب.ظ

به صورت مصور...تو ذهن و قلب م هست.
همشم گرد گیری میشن...ماچیده میشن...قربون صدقه میشن..
هرکجا برم...باهام هستن...آخه نباشن...دلتنگ میشم..
بیچاره دلم...بانو.

صدف پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 12:10 ب.ظ

دستبندی که وقتی به دنیا اومدم به دستم بستن و نام مادرم روشه! سی و چهار سال پیش!
گوشواره هایی که پدربزرگم به مادرم داد وقتی من به دنیا اومد که یاقوت قرمز و الماسه و مادرم تولد هجده سالگیم بهم داد!
یک کارت تبریک که برای روز پدر برای بابام درست کردم و خودم نقاشیش کرده بودم و یک جمله نوشته بودم بیست و نه سال پیش!
اولین دوربین عکاسی که پدرم برام خرید و صورتی رنگ بود بیست و سه سال پیش!
یک جاسوییچی که اسم من روش نوشته شده از امامزاده ای نزدیک تهران گرفتیم در اولین بیرون رفتنمون با کسی که باهاش نامزد شده بودم! هفده سال پیش!
فکر میکنم باز هم هست اما فعلا اینها تو ذهنم اومد! به یاد آوردنشون جالب بود حسهای متنوعی بهم منتقل شد. مرسی بانو!
:*

سپیده ز پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 11:06 ق.ظ

بانو خاطرات گذشته حالمو بد میکنه هیچ فرقی نمیکنه خوبام شاملش میشن ... از هرچیزی که باعث دلتنگیم بشن دوری میکنم بانو دلتنگی خیلی چیز بدیه منکه تحملشو ندارم

مریم پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 10:17 ق.ظ

بغض ترکید ، کمی آروم شدم ، ببخشید بانو حال شما رو گرفتم . خدایا تن سالم و عمر با عزت بهت بده بانو جان.
دعام کن بانو .

دعا میکنم عزیزم ... در نام خداوند گره گشود خواهد شد به قدرت دعای تمامی ما

ADELE پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 09:47 ق.ظ

سلام لیلیت جان
تمام کتابهای درسی چهارم دبیرستانم، تمام کتابهای زبان انگلیسی حتی برگه هایی که امتحان دادم در طول 7 سال .......
ووووووووووووووووووو
تمام لباسا،کتابا،نقاشیا،............. حتی اولین موهاش که کوتاه شدن ، ناخناش ،چیزایی که برام نوشته،خلاصه همه چیزای پسرک (زندگیمه )

مریم پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 09:21 ق.ظ http://40years.blogsky.com

بانو چرا نمی شکنه این بغض داغی که داره گلوم رو می سوزونه ، بانو خاطره بازی امروز دلم رو کباب کرد ، من سعی می کنم بر نگردم به گذشته ها و مررورشان نکنم ، جای خالی خیلی ها تو زندگی م هست بانو ... که نبودن هر کدومشون یه دنیا بغض داره ، امروز خیلی غمگین م با این خاطره ها ... بانو شما می فهمی وقتی خودت یه دنیا مسئولیت داری و نمی تونی راحت گریه کنی . وقتی شونه هات تکیه گاهن ولی خودشون پناهشون رو از دست دادن ... چه دردی داره !

قوی باش مریم .. هر چند اصلا کار ساده ای نیست
عشق و دوست داشتن و خاطره بازی ، پاشنه ی آشیل ماست ...
و همین ، خواهی نخواهی تو را ویران خواهد کرد مگر اینکه از دیگران کمک بگیری ، سخت است تنهایی از پسش برآیی عزیزم

سحر پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 08:33 ق.ظ http://sin-alef.blogsky.com

سلام بانو
من یه پست براش گذاشتم...
از گذشته ی خیلی دورم فقط یه کیف کوچولو پولک دوزی شده دادن بهم که بابام برام خریده .اون موقع نمیدونستن دخترم یا پسر...
بقیه رو مامانم نگه داشته وگفته هرگز بهم نمیده.مثل لباسای نوزادیم وجورابام.کارت واکسنم...دندونی...قنداق پیچم...رختخوابمم همه هستن..اما مامانم میگه اینا مال خودشه.
من اما برنامه امتحانی ترم اول دانشگاهمو نگه داشتم.وچندتا کتاب دانشگاهی...

تارا پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 08:21 ق.ظ http://dokhtarekhoone.persianblog.ir

سلام بر بانوی مهر و ماه
خیلی چیزها هست ولی دو تاشون خیلی با دیدنشون ذوقی خاص دارم
یکی اولین لباسی که بعد از به دنیا اومدنم تنم شده لباسی که الان فقط یه کف دستمو میپوشونه روزگاری کل بدنمو میتونسته بپوشونه:)))
یکی هم لباس عروس مامانم همراه تاج گل و تور و دستکش توری بلندش

A.Y پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 08:00 ق.ظ

اولین شب یلدا بعد از دوستی با همسرم، قرار گذاشتیم راس ساعت ده شب فال حافظ بگیریم. همزمان باهم و بعد بیت اول رو برای هم اس ام اس کنیم. اون خونه پدرش بود، من هم خونه خودمون. کیلومتر ها فاصله.
راس ساعت 10، دیوان حافظ رو باز کردم، اس ام اس کردم، به محض ارسال اس ام اسی از همسرم رسید، همان بیتی که من ارسال کرده بودم، بود!
طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف
گر بکشم زهی طرب، ور بکشد زهی شرف
در اولین تولد این شعر رو توی یک تابلو خط از همسرم هدیه گرفتم.

رویا پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 07:49 ق.ظ http://khoshbakhti1393.blogsky.com

سلام بر لیلیت عزیزم
چه جالب بود منو بردین به فکر.دارم فکر میکنم چیا نگه داشتم
چند تا چیزی که نگه داشتم و همین الان زود اومد توی ذهنم تمام بلیط های رفت و برگشتم به شهری که چهار سال توش دانشجو بودم.هر کدومش منو یاد یه خاطره میندازه..مثلا برای کدوم عروسیا،تولدا،جشنا،عیدا،عزاها،عاشقانه ها رفتم و برگشتم...
قول نامه ی منزل دانشجوییم و قبضای تلفن و آب و برق. نمیدونم چرا دلم نمیاد بندازم
چند تا کارت پستال که از دوستای عزیزی گرفتم.
و یه عالمه کتاب و لباس و هدیه و یادگاری و عکس که با هر کدومش دنیایی خاطره دارم اصلا هم دلم نمیاد استفاده کنم یا بدم به کسی.
کارنامه ها و تقدیر نامه ها
اووووو خیلی چیزا
دلمون گرفت بانو

سهیلا پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 07:44 ق.ظ http://nanehadi.blogsky.com

من یه مدت نگه میدارم بعد چون دلم نمیخواد زیاد با گذشته ارتباط داشته باشم همه رو میریزم دور.فقط عکسام مونده.اونا رو نگه داشتم.

مریم پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 06:31 ق.ظ http://40yeras.blogsky.com

هعی ...من آواره ام بانو ، خاطراتم و یادگارهایش را آنقدر ندیده ام که دارم از یادشان می برم . خیلی فکر کردم که در صندوقچه ی فلزی یادگار مادر چه چیزهایی قایم کرده ام .
گردنبند قلب سنگی ٣٦ قبل . دم دری دست بأف مادر ٢٠ سال . چاقوی دو دَم دسته چوبی پدر ٣٩ سال . دفترچه های خاطرات قدیمی از سال ٦٠ تا کنون ، صابون گلنار خانه ی دانشجویی ٢١سال پیش ، گوشواره ی بدلی رسیده از یک نازنین ٢٤ سال ، دفتر سیاه قلم و طراحی ،کف دریا... و خیلی چیزای دیگه توی صندوق ، قلبم رو روی یک دنیا خاطره باز می کنه ،نوار کاست ابی آلبوم ستاره های سربی که با خط خوش روی مقوای داخلش نوشته یاد دوست ٢٢سال ..... آخ قلبم داره آتیش می گیره ...... خیلی چیزا بانو ... خیلی چیزای ریز و کو چیک و بی ارزش دیگه .... دست خطا ... کارت پست ها دوست های دوران دبستان ..... اولین تل سرو یقه از یونیفرم دبستان ..ته چک اولین حقوق ....چرب سیگار بابا .....قندشکن دستی مادر ...... که هر کدومشون تکه ای از روح من رو با خودشون دارن . دلم سوخت...

mahdiyemaah پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 02:14 ق.ظ http://mahdiyemaahejadid.blogsky.com

اولین بلیط قطار سفر دو نفرمون
اولین دستمال خطاطی شده با شعر نیما
بانو خیلی زیاده...همه رو بگم؟
هدیه پدربزرگم وقتی دنیا اومدم...پلاک
الهی....اولین کاردستی ابجی کوچیکه با اینکه عروسک خیلی جذابی نیست...هنوز که هنوزه بعد ۶ سال خواهرم منو سفت بغل میکنه بخاطر ارزشی که برای اولین عیدیش قایل شدم.
اولین قالی ای که مامانم بافت برای اطاق من....الان وسط اطاق امیرعلی پهنه...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.