خواب چهل ساله ی ناصر خسرو قبادیانی ...

شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفت چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند؟  اگر به هوش باشی بهتر. 

من جواب گفتم که حکماًً جز این چیزی نتوانستند ساخت که اندوه دنیا کم کند. 

جواب داد که بیخودی و بیهوشی راحتی نباشد، حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را بیهوشی رهنمون باشد، بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را به افزاید. 

گفتم که من این را از کجا آرم ؟ 

 گفت جوینده یابنده باشد، و پس سوی قبله اشارت کرد و دیگر سخن نگفت. 

چون از خواب بیدار شدم، آن حالت تماما بر یادم بود و بر من کار کرد و با خود گفتم که از خواب دوشین بیدار شدم باید که از خواب چهل ساله نیز بیدار گردم.


گاهی تلنگری ما را از خواب چهل ساله بیدار میکند ... گاهی که اتفاقا آنقدر خوگیر شده ایم که تصور میکنیم در بهترین شرایط موجود به سر میبریم ... 

آنگاه است که دانای کل ، به سر انگشتی بیدارمان میکند و کاخ آمال و آرزوهای خیالی مان را ویران میکند تا برویم به دنبال جوهر وجودیمان ... 

چه گریه ها که نمیکنیم .... ( پوست اندازی همیشه درد دارد ، حتی برای ماران ) شیون بر خامی و ساده انگاری خویشتن ... بر خوشبینی حماقت آورمان ، تا جایی که هم عقیده می شویم با شاملوی کبیر :


از گوشت تن خویش طعامی می دهم

و بدین رنج سر خوش بوده ام 

و این سر خوشی فریبی بیش نبود 

یا فرو شدنی بود در گنداب پاک نهادی خویش 

یا مجالی به بی رحمی ناراستان 

و این یاران دشمنانی بیش نبودند ...



اما توان آدمی برای مویه کردن و سرانگشت ندامت گزیدن و شماتت خویش و عتاب و خطاب کردن با دل زبان نفهم ، محدود است .... بالاخره پس از روزهای متمادی ریاضت کشیدن و خواب و خوراک را بر خود حرام کردن ، سرچشمه ی اشک خشک میشود و بی تفاوتی  گریبانت را میگیرد ...

دیگر حتی متنفر هم نیستی ، زیرا تنفر ، خودش حاکی از احساسی ست ... و تو اکنون فاقد هرگونه احساسات بشری هستی در قبال عمری که گویی به مفت باخته ای .... عمری به بلندای ٦ سال ... آنهم در اوج جوانی و شکوفایی و فرصت های نابی که به روشنی خورشید معلومت میشود همچون ابر بهاری گذشته اند و از سرت عبور کرده و رفته اند !


بلند شو دخترکم ! فراموش نکن که هیچ مردی لیاقت اشکهای تو را ندارد ...

ناصر خسرویی دگر شو و نشانه ها را به جد بگیر ... اگر به او مسیر و جهت قبله را نشان دادند ، تو به سوی ستاره ی جُدٓی نماز کن و سجده ی شکر به جای آور بر خداوندی که شش سال صبوری کرد و دلش نیامد بیش از این تو را به خودت واگذارد ...


برخیز دخترم ! زیبایی های این جهان در انتظار توست ، که هر جا از ضرری محافظت گشتی آنرا پیروزی به شمار آور نه شکست ... روزهای شگفت انگیزی که در مقابل خواهی داشت قرائت جدید هستی اند ، برای تویی که لیاقت بهترینها را داری ...


فردایی که از شادی و خوشبختی ات برایم مینویسی ، با هم به اشکهای امروزت خواهیم خندید و یکبار دیگر بخاطر اینکه به سختی خرق عادت کرده و هدیه خداوند را با ناخشنودی پذیرفته ایم خود را نکوهش خواهیم کرد ...


پ. ن : این پست مخاطب خاص عزیزی دارد 



 

نظرات 11 + ارسال نظر
مهران جم سه‌شنبه 27 مرداد 1394 ساعت 03:08 ب.ظ http://myladyprincess.persianblog.ir

همششش قشنگ بود جز:
بلند شو دخترکم ! فراموش نکن که هیچ مردی لیاقت اشکهای تو را ندارد ...

اصلا اینو قبول ندارم !! آدم برای احساسش برای رابطه از بین رفته اشک میریزه و قطعااا اون آدم هم لیاقتشو داره،...عمری رو با هم گذروندن ! دیواری با هم ساختن ! با هرررر اتفاقی میشه قسمتی از دیوار خراب شه ! ولی قیافه دیوار شکسته تا آخر عمر جلوی چشم آدم هست ،...

ولی همچنان میگم :
مردی که رضایت بده بدون فکر کردن به عواقب کارش ، ولو برای شیطنت و بازیگوشی کودک وار و نه از سر ذات خیانتکارانه بعد از شش سال به پارتنرش خیانت کنه ، ارزش گریستن نداره ...
گو اینکه خیلی وقتها برای عمر هدر رفته و کج فهمی و به خواب زدن خودمونه که گریه میکنیم ...

بعد هم ، خودتون هم که باشین ، وقتی میبینین دخترک قصه سه روزه هیچی از گلوش پایین نرفته و یه تیک اشک ریخته ، قطعا همین رو بهش میگین ... بهش نمیگید اشک بریزه تا چشات درآد ، اون آدم قطعا لیاقت داره ...
ولی باهاتون هم عقیده ام که آدم تا سرش به سنگ لحد بخوره ، یادش نمیره ...

سپیده یکشنبه 25 مرداد 1394 ساعت 10:49 ق.ظ

بانو این که چیزی نبود نو کرتیییییییییییییییییییم ایشالا در پستای بعد بهتراشو تقبل میکنم

مرسی سپیده جان

مریم یکشنبه 25 مرداد 1394 ساعت 07:11 ق.ظ http://40years.blogsky.com

سلام بانو ، گرچه پست مخاطب خاص داشت ولی برای من هم یک تلنگر یک نشانه بود که امروز صبح با درگیری های اخیر ، من رو هدایت کرد به سوی واقعیتی که مدام باید مراقب باشیم که فراموشش نکنیم . ممنون از شما .
و برای مخاطب خاص شما : هزار راه نرفته مانده نازنین ، اگر اکنون توأن بخشیدن و سازندگی ات را محک بزنی ، یک قدم بزرگ و استوار را برای این راه پر پیچ و خم برداشته ای ، ساختن یعنی ، عِوَض کردن وضع موجود نه رها کردن آن ، یقیناً درد دارد ....ببخش برای اشتباهاتی که ما کردیم و خدا ببخشید و پرده دری نکرد !

بلی ... خدا بخشید و پرده دری نکرد ... ایمان دارم به این حرفت مریم جان وگرنه شاید هیچکداممان در جایگاهی که اکنون هستیم ، نبودیم ...

سحر الف شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 09:07 ب.ظ

همه چی عالی میشه.میدونم اون خیلی محکمو عاقله

سپیده ز شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 07:37 ب.ظ

تا وقتی که غرورم هست نمیبینی که اشوبم
اگرچه زخم خوردم من تظاهر میکنم خوبم
تو داری شعر میخونی غزل سرشار احساسه
نمیفهمی رو این چیزا یه دختر خیلی حساسه
خودت خواستی با دلسردی تب احساسمون کم شه
کسی که دوستت داره روی رفتن مصمم شه
یه قدر مطلقه قلبم همیشه مثبت اندیشه
با سختی های این روزا دارم خانوم تر میشم
ی وقتا ارزوهاتو ازت با زور میگیره
خدااا از بنده هاش گاهی کمی مجذور مییره

مرسی که به وعده ات عمل کردی سپیده جان ...

عمو شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 07:15 ب.ظ

She was born as a warrior

I know

پری گل شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 07:07 ب.ظ http://sangghollab.blogsky.com

این دو روز که بعد از یه هفته فرصت کردم بهش سر بزنم، چندین بار وبشو باز کردمو به خودم گفتم چرا دلداری دادن بلد نیستی؟ چرا تو روزی که باید نمی تونی بهش بگی کمی از غمتم بده من کمکت بیارم؟

ولی این پست رو که خوندم کمی خیالم راحت شد که هستن کسایی که جور بقیه رو بکشن.

زیتون شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 05:25 ب.ظ http://www.zeytoone-tanha.blogsky.com/

سلام بانوی مهربان.
مطمئن بودم که برای دوست قشنگم مادرانه خواهید نوشت. ممنونم از این همه محبت تون
امیدوارم توصیه هاتونو باهمه هوش و گوشش بشنوه و درک کنه. امیدوارم احساساتش بر عقلش غلبه نکنه.

درود و نور ی که خداوند است بر زیتون خوبم

شکر برای بودنتون بانو ....

nila69 شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 05:04 ب.ظ http://23969.blogfa.com

الان فهمیدم واسه کی بود.... از خدا براش آرامش میخوام: )

آمین ...
نیلو جان عکس تو و همسری رو خیلی دوست داشتم ، حسش عالی بود

nila69 شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 04:56 ب.ظ http://23969.blogfa.com

خوشبحال مخاطب این پست: )
بس که زیبا بود و با معنی... چقدر دلمو قرص کرد بانوی مهربانی: -*
شاد باشی و سلامت: -***

ممنونم نیلا ی دوست داشتنی

رویا شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 04:31 ب.ظ http://khoshbakhti1393.blogsky.com

سلام بر نازنین بانوی دوست داشتنی لیلیت عزیزم
امیدوارم که اوضاع بر وفق مراد و روبراه باشه
ممنون از پست پر مغز و آموزنده تون.ممنون از جملات امید بخشتون.برای دوست عزیز و دوست داشتنیم آرزوی آرامش میکنم و امیدوارم که اگر چه سخت ولی با منطق و کمترین ناراحتی از پس این اتفاق بر بیاد و غیر از اینم از افروز عزیزم انتظاری نمیره

با وجود بودن دوستان خوبی مثل تو حتما همینطوره رویا جونم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.