علائم

از علائم کهولت سن ، یکی همین ری به ری بند بودن دستت به امر خیره !!

دیشب جاتون خالی دعوت بودم خواستگاری ! دوستم که ساکن اون سر دنیاست ( تقریبا ٣٥ سال از دوستیمون میگذره ، همکلاسی دبیرستان ) اومده بود ایران که برای پسرش بره خواستگاری و از اونجاییکه میدونست بنده  اخیرا دو واحد بعله برون پاس کردم ، من رو   هم  با خودش برد که بهش تقلب برسونم !

گو اینکه توی مراسم اقا داماد پس از شنیدن مهریه ١٣٩٤ سکه ای اخماش رفت توی هم و لام تا کام حرف نزد . دوستم هم گفت من ٢٥ سال برای این مملکت کار کردم و قراره برم سنواتم رو بگیرم ، هر مبلغی که بود ، دو دستی حاصل یکعمر زحمت و تلاشم رو تقدیم عروسم میکنم ، این مهریه ی منه .

بعد از حرفای کلیشه ای پدر عروس از قبیل : باید اول براش خونه بخری و دخترم رو اجازه نداری خارج از کشور ببری و خلاصه یه عالمه خودکار پرت کردن و باید و نباید دیگه ، تیم ٣+١ میز مذاکره رو ترک کردن !

موقع خداحافظی و  بدرقه شون وقتی که سوار اتومبیل شدیم هرچقدر به داماد گفتم به رسم ادب دستی براشون تکون بده یا حداقل یه بوق خشک و خالی ، گفت : عمرا !!

البته من نقش خود را در حد عباس عراقچی  بخوبی بازی نمودم ولی کری شون اینقدر بیربط میگفت که واقعا ازدرخواست  بازدید پایگاههای نظامی کشورمون هم غیر منطقی تر  و مزخرفتر بود !

امشب با اجازه تون عقد کنان دعوتیم ( میگم از علائم پیریه !) اونم عقد کی ؟ یکی از سه تفنگدار ...

جناب سروان و دو تا از همکلاسی های دوران ابتدایی اش اعضای جدا نشدنی تیمی هستند که یه روزی رتبه ی یک المپیاد کامپیوتر کشور شدند ، حالا ریزه پیزه ترین شون زوجش رو پیدا کرده و داره عقد میکنه ، تفنگدار سوم هم از شیراز اومده و از دیشب تا حالا توی خونه ی ما محشر کبری ست ... تا نیمه های شب که براش جشن آخرین شب مجردی گرفته بودن و صدای شادی و خنده شون نذاشت بخوابیم ( تا باشه از اینجور بیخوابی ها باشه )، سه تایی شون هم تپیدند توی اتاق جناب سروان و به یاد کودکی که توی یه فسقلی جا میخوابیدند روی زمین توی یه ذره جا و کنار هم بخواب رفتند ( علاوه بر جناب سروان ، داماد هم سربازند !) از صبح هم که هی حمام دامادی و ارایشگاه و  آتلیه و  خاله بیا برام کراواتم رو درست کن و از این بازیها داشتیم که همینجا در خدمتشون بودم ... فکر کنم دستکم هفت تا کراوات براش گره دوبل زدم برای عکسهای آتلیه اش !

الان هم اینقدر  سه تایی شون مدل به مدل لباس عوض کردن و ریختن روی مبلها و رفتن، که خونه مون عین میدون جنگ شده  اونم بعد از تقسیم غنائم  ....

همسر دلبند با اینکه این دو تا رو هم مثل بچه های خودمون دوست داره ولی به بهانه ی خصوصی بودن عقد ،  عذر خواهی کرد از شرکت در مراسم ... بهش میگم طفلکی ده بار رسما دعوت کرده ولی خوب کلا دلبند یه ذره گوشت تلخه برای اینجور مسائل ..

راشین هم که به اندازه ی عروس خانم خودکشان کرده و سه روزه دستش به آرایشگاه و مزون و این داستانها  گیره ، میمونه بنده که هرچی سبک و سنگین میکنم حس و حال اینکه ساعت هشت اونجا باشم ندارم ! 

حالا پاشو آلاگارسون کن و یه عالمه قر و فر به خودت بده و از این ژانگولرها ، خب جدا حوصله اش رو ندارم ... اینجوری شبیه  " قائن و هابیل بعد از درگیری " هم که نمیشه برم !  

امان از دست همسر دلبند که انگیزه ی آدم رو در نطفه خفه میکنه  ( از علائم پیری احساس وجوب حضور در اینگونه مراسمات میباشد !!)

نظرات 16 + ارسال نظر
آرامیس شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 01:55 ب.ظ http://www.nightday.blogsky.com

جداً زیبا و راحت مینویسین و من که لذت میبرم از نوشتنتون .هرچند مدت زیادی نیست خواننده اینجا شدم.راستی نکنه شما اهوازین؟! بااون پست گرمای زیاد و تبعاتش یاد اونجا افتادم خواهرم ساکن اونجان.موفق باشین

ای خواهر !!! همه جای ایران سرای منست ... از خواهرتون هوای امروز صبح رو بپرسین ، البته اگر سحر خیز هستند :)
افتخار میدین میخونین بانو جان

بودا شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 10:35 ق.ظ http://hezarsaldoa.mihanblog.com/

درود بر بانوی مهربانی
من فکر میکنم بخاطر هاله انرژی مثبت و دست خیری که داری به این مجالس دعوت میشی !
خدا حفظتون کنه
آمین

درود و نور و مهر بر بودای مقدس
این هاله رو که میبینم فقط یاد یک نفر می افتم متاسفانه !!
مرسی از لطفت بودا جان

Amer جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 10:22 ب.ظ

سلام بانو...
دلم تنگ شد
گفتم بیام یه ابراز ارادت بکنم

محبت داری عامر جان .. چند بار سر زدم اثری ازآثارت نبود پسر جان ، ترک بلد کردی گویا !
شادمان باشی هر جا که سیر میکنی ...

نرگس باران جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 05:02 ب.ظ http://nargesebaran.blogsky.com/

چقدر شادی بخش بود این نوشتتون! ممنون

درود و نور بر تویی که حتی نامت نیز شادی آفرین است

هم راز جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 11:36 ق.ظ

سلام...
میشه منو با خودتون بیرید ینی اینکه من همراهتون میام و پایه ام
آخه دلم لک زده برای یه جشنی چیزی...

درود و نور و شادمانی برای شما

خورشید جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 10:09 ق.ظ http://tarayesefid.blogsky.com/

سلام
حالتون خوبه ؟ این روزا که هوا خیلی گرمه هر وقت میریم بیرون به یاد شما هستم از خودم می پرسم خواهر جون چیکار میکنه میتونه تحمل کنه ؟ حالش خوبه ؟ شایدم از گرما فرار کرده رفته ولایت پدری بعد خودم جواب خودمو میدم و میگم نوچ خواهر شاغله بعدشم تو دلم براتون دعا میکنم
..............................
مراسم بله برون جناب سروان اگه یادتون باشه گفتم خودم واسه خودم شادی کردم و خوشحالیمو اینجوری از راه دور با خواهر و خواهر زادم شریک شدم برای خودش ارزوی خوشبختی کردم وهمیشه میکنم امیدوارم دوستاشم همیشه خوش وسلامت باشن و جمعشون همیشه جمع باشه لیلیت عزیز ندیده حس میکنم یه خواهر دیگه با دوتا خواهر زاده عزیز دیگه خدا بهم داده من عاشق خواهرا و خواهرزاده هام هستم دوستتون دارم وهمیشه براتون دعا میکنم سلامت و خوش باشین
ادرس جدیدم رو گذاشتم اگه دوست داشتین بهم سر بزن خوشحال میشم

درود و نورو مهر بر شما
ممنونم که اینهمه به من و بچه ها لطف دارین ، خداوند حافظ سلامتی شما و عزیزانتون باشه ... مرسی که آدرس جدید رو دادین

سپیده ز پنج‌شنبه 15 مرداد 1394 ساعت 10:54 ب.ظ

بانوووو دلم گرفته
اصن میدونین دوستون دارم

ای دل غافل ... آخرای هفته اگه حواسمون نباشه این اتفاق برامون میفته ...
سعی کن تنها نمونی و در کنار یک دوست نیک این لحظات رو پشت سر بگذاری عزیزم

سحر الف پنج‌شنبه 15 مرداد 1394 ساعت 01:14 ب.ظ

آره اونا خوبن....مهمون رسمی اصلا نباید بیاد

mahdiyemaah پنج‌شنبه 15 مرداد 1394 ساعت 11:26 ق.ظ http://mahdiyemaahejadid.blogsky.com

چرا یه بار این دلبندای ما نمیگن میام فقط بخاطر دل تو...که بهت خوش بگذره؟؟؟!!!!!!
منم از این لوس بازیا زیاد دارم...بدون تو هرگز!!!!!!!

سپیده ز پنج‌شنبه 15 مرداد 1394 ساعت 10:29 ق.ظ

بانو بس که خوبی همه جا دعوت میشی ...همیشه شاد باشی

ای جانم به محبتت سپیده جان

اف پنج‌شنبه 15 مرداد 1394 ساعت 09:30 ق.ظ

علائم پیری نیست!
معمولا پیرها اگه جایی دعوت بشن فقط برای احترام به موی سپیدشونه

اینا علائم انرژی بخشی و پر نوری شماس بانو
آدما وقتی با یکی بهشون خوش می گذزه ، از یکی راهنمایی مفید می گیرن و حضور یکی براشون حکم نور رو داره هممممه جا منتظر حضورش هستن

همیشه به شادی و جشن باشید بانوی عشق

ممنون افروز جون که اینقدر لطف داری بهم ...
نه دیگه ، هنوز به اونجاهاش نرسیدم که به احترام موی سپید دعوتم کنن ( آخه اصلا معلومه توی این زمینه ها سرخوشتر از این حرفام که بشه از تجاربم استفاده کرد !!!)

سحرالف پنج‌شنبه 15 مرداد 1394 ساعت 09:03 ق.ظ

خیلی خوبه که حوصله مهمون دارید....افرین...من اصلا مهمون دوست ندارم....

سحر جان منهم مهمونهای رسمی و دست و پا گیر رو که وقتی قراره بیان از یکهفته قبل باید تدارک ببینی رو دوست ندارم !
ولی بعضی ها اینقدر باهاشون راحتی که هر چند روز توی خونه ات باشند اصلا متوجه نمیشی ...

سایه پنج‌شنبه 15 مرداد 1394 ساعت 12:14 ق.ظ

وقتی پسرم هم سن وسال شازده شمابشه اونقدر حوصله ومتانت دارم که مثل شما میزبان خودش ورفقاش باشم انرژیتون ستودنیه

به امید خدا عزیزم
سایه جون نمیدونی چقدر حس خوبیه وقتی همه ی دوستان بچه ات رو یکجا در چنین مراسمهایی در کنار هم میبینی ....
این ده دوازده نفری که امشب در کنار هم شاد بودند و اکثرا با همسر یا نامزد و حتی دوستانشون اومده بودند رو از کلاس سوم ابتدایی میشناسم ... با همدیگه به استخر بردمشون ، وسایل اردو براشون آماده کردم ، سالها در همه ی جشن تولد پسرم بودند ، نمیدونی چه لذتی داره الان که بزرگ شدند به همراه زوجشون میان ، شادند ، سالمند ، خوب تحصیل کردند ، شغلهای بسیار آبرومند و خوبی دارند ... لذتشون رو میبرم ، در تمام مراسم لبخند از روی لبم محو نمیشد از دیدن هیجان و جوانی و خوشبختی این عزیزانم ...
برات از صمیم قلب این روزا رو آرزو میکنم مهربان

mahdiyemaah چهارشنبه 14 مرداد 1394 ساعت 09:36 ب.ظ http://mahdiyemaahejadid.blogsky.com

چقدر سخته یه مجلس شادی دعوت باشیو همسر دلبند بگه نه!!!!
فردا نه پس فردا عروسی دخترعمومه...دعوتیم...بخاطر عدم معاشرت با عموی عزیزم همسر دلبند فرمودند نه!!!
منم که ذلیل شوهر....

من معمولا بدون دلبند جایی نمیرم ، ولی تصمیم گرفتم تمرین کنم بتونم به استقلال و تمایلاتش احترام بذارم و وقتی میگه من بهم خوش نمیگذره ولی تو برو ، دیگه از این به بعد خودمو مثه سابق لوس نکنم و بگم پس منم نمیرم !!
وقتی ایشون اونجوری راحتند چرا معذبشون کنم ؟

سهیلا چهارشنبه 14 مرداد 1394 ساعت 08:07 ب.ظ http://nanehadi.blogsky.com

انشاله همیشه از این جور مراسم باشه

ممنونم سهیلای عزیز ... در کنار بچه ها همیشه خوش میگذره ( میدونی که )

غزاله چهارشنبه 14 مرداد 1394 ساعت 06:57 ب.ظ

علایم باحالی تونه که همه جا دعوت میشید؛ همیشه به خوشی ☺️

چه تفسیری قشنگی ! چقدر خوبه که اینقدر مثبت اندیشی غزاله جان

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.