تسهیم به نسبت

شعر وحشی بافقی کرم گوش شده و مدام در سرم تکرار میشود : درست با همان لحنی که معلم ادبیات سال چهارم دبیرستان که آقای هیز محترمی بودند میخواندند !


شعر مانده بابا ، داستان دو برادر است  که  یکی دارد دیگری را برای تقسیم میراث پدر توجیه میکند :


زیباتر آنچه مانده ز بابا از آن تو

بد ای برادر از من و اعلا از آن تو

 


این تاس خالی از من و آن کوزه‌ای که بود

پارینه پر ز شهد مصفا از آن تو

 

یابوی ریسمان گسل میخ کن ز من

مهمیز کله تیز مطلا از آن تو

 

آن دیگ لب شکستهٔ صابون پزی ز من

آن چمچهٔ هریسه و حلوا از آن تو

 

این غوچ شاخ کج که زند شاخ، از آن من

غوغای جنگ غوچ و تماشا از آن تو

 

این استر چموش لگد زن ازآن من

آن گربهٔ مصاحب بابا از آن تو

 

از صحن خانه تا به لب بام از آن من

از بام خانه تا به ثریا از آن تو




برادرم داره از همسرش جدا میشه ، تقسیم کردند امروز ماحصل زندگی ده ساله شون رو :

خونه و ویلای شمال و اتومبیل و همه ی وسایل زندگی  برای بانو  ، آزادی برای آقا ... این تصمیمیست که خانم ماجرا گرفته اند ، چون ایشان مایل به ادامه ی زندگی هستند به سبک و سیاق خودشان و آقای ماجرا ترجیح میدهند در سن ٤٥ سالگی دوباره از صفر استارت بزنند ، طبیعیست باید تاوان این تصمیم را بدهند .

این نگرانی من نیست ، زندگی خودشان است و هر تصمیمی میتوانند برایش بگیرند ، بویژه اینکه خانم این زندگی سالیان سالست که با هیچیک از ما بعنوان خانواده ی. همسر هیچگونه حشر و نشری نداشته است پس بالطبع در جریان ریز ماوقع و آنچه گذشت نیستیم و اگر هم بودیم باز هم قضاوت کاریست دشوار و ناپسند...

نگرانیم اینجاست که تهدید کرده اگر همه ی اینها را ندهی ، در محل کارت رسوایی به بار خواهم آورد ، آبروریزی که حتی تصورش را نکنی ! 

شغل آقا ی ماجرا جوریست که امشب پیژامه راه راه  بپوشد فردا تیتر روزنامه های زرد شده ! بنابر این  حق دارد بترسد اما از سوی دیگر ، شما باج گیری را سراغ دارید که بعد از گرفتن باج از تهدیدش صرفنظر کرده باشد ؟ 

مطمئنم بعد از جدایی تصمیمش را عملی خواهد کرد .... اما بقدری آقای ماجرا مستاصل و دردمند است که دلم نمی آید بگویم : 

باش تا صبح دولتت بدمد ...

فقط میتوانم از صمیم قلبم برایش دعا کنم  خداوند دلش را لمس کند و کمتر درد بکشد و بتواند خیلی زود سر پا بایستد .... متاسفم .


نظرات 20 + ارسال نظر
nila69 یکشنبه 18 مرداد 1394 ساعت 05:46 ب.ظ http://10188.mihanblog.com

عزیزم چقدر این پست دلگیرم کرد... آخه برادر من ازدواج ناموفق داشت و همیشه خواهرایی که کاریی جز دلسوزی ازشون برنمیاد!
امیدوارم هرطور که خدا خودش بهتر صلاح میدونه همون براش پیش بیاد: -***
+فک کنم ایشون همون عزیزیه که فرمودی

زندگیه دیگه نیلا جون ... یه روزی شروع میشه و یه زمانی هم هنگامه ی پایانش فرا میرسه ... گاهی هم زندگی مشترک این اتفاق براش میفته

مگهان یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 04:21 ق.ظ

آخ...شرمنده ام...برای زن بودنم .....برای ...


+ کاری جز دعا کاش بر می اومد ازم...

زیتون شنبه 10 مرداد 1394 ساعت 06:18 ب.ظ http://www.zeytoone-tanha.blogsky.com/

سلام بانوی مهربان عزیزم
براتون آرامش طلب میکنم و برای برادرتون صبر و توان. امیدوارم زود زود ماجرا ختم به خیر بشه.

متشکرم عزیز دلم ...

Rima جمعه 9 مرداد 1394 ساعت 09:40 ب.ظ

خیلی ناراحت شدم
امیدوارم راهی پیدا کنن که هر دو نفر و بچه ها کمتر صدمه ببینن

خداروشکر بچه ای وجود نداره ریما جان

فرزانه پنج‌شنبه 8 مرداد 1394 ساعت 06:38 ب.ظ http://baghanar.blogfa.com/

حتی وقتی در بطن ماجرا هستیم هم قضاوت سخته چه برسه به این که فقط یک سکانس کوچک از زندگی کسی رو بدونیم. قطعا یه رابطه هر قدر هم بد باشه جدا شدن بازم راحت و عادی نیست. به هر حال امیدوارم در پس این جدایی یه آرامش و تحول خوابیده باشه برای هر دوتاشون

آمین

اف پنج‌شنبه 8 مرداد 1394 ساعت 11:05 ق.ظ

شاید یک درصد احتمال این باشه که زن قصه هم حق داره و چیزی دلش رو شکسته که با این کار - درست یا غلط - سعی به التیام دادنش داره

نمی شه گفت کدوم یکی بد ماجرا هستند

دعا میکنم درآرامش به توافق خوبی برسن که هر دو درد زیادی نکشند

مطمئنا بیش از یک درصد حق داره ! دلیل نمیشه چون یکطرف قضیه از منسوبین ماست تمام حق رو به اون بدیم ... دو تا سنگ چخماق هم تا اصطکاک پیدا نکنند هیچ حریقی ایجاد نمیشه ...

سهیلا پنج‌شنبه 8 مرداد 1394 ساعت 10:49 ق.ظ http://nanehadi.blogsky.com

سخته.متاسفم.انشاله عاقبتش خیر باشه.

ADELE پنج‌شنبه 8 مرداد 1394 ساعت 09:49 ق.ظ

لیلیت جان متاسفم
ولی قبول کن جدایی همیشه بد نیس
این خانم با این برنامه هاش بهتره از شما کنده شه
البته من نمیخوام رای صادر کنم .تو هر رابطه ایی که خراب شه دو طرف مقصرند .حالا یکی کمتر یکی بیشتر .
ولی سخته ............. سخت

منهم معتقدم امکان نداره یکطرف قضیه مقصر باشه
سیاستهای غلط یک مرد قطعا میتونه توقع و توهم ایجاد کنه برای طرف مقابلش ... بخصوص در شخسیته ایی که " جنبه " آیتم تعریف نشده ای باشه !

نرگس باران پنج‌شنبه 8 مرداد 1394 ساعت 09:48 ق.ظ

باورم نمی شد که در خانواده ای که فرهیخته ای چون شما توش باشه هم از این اتفاق ها بیفته ایشالا همه چی درست بشه .

نرگس جان ما هم در همین جامعه زندگی میکنیم و منفک از مشکلاتش نیستیم .
در عین حال هر انسانی میتونه اطرافیانش رو بر اساس مصلحت های صحیح یا غلط خودش حذف کنه ... ولی این باعث نمیشه وقتی برای همون آدم مشکل پیش میاد براش غصه نخوریم و رنج نکشیم
ممنونم از دعات عزیزم

چوپان پنج‌شنبه 8 مرداد 1394 ساعت 12:22 ق.ظ

اینکه همه چیز رو تقسیم کنند و جدا شوند یعنی تا ابد جدا شده اند؟
یا اینکه وسط راه بدون اینکه چیزی تقسیم شود و خیلی چیزهای او پیش این جا بماندو خیلی چیزهای این پیش او جا بماندو کلی مدام دلشان برای هم تنگ شودو غصه داشته باشندو حس کنند بی هم نفس کشیدن قدری سخت میشود... ولی بدانند که دیگر نمیخواهند هم را ببیند ؟

کدام این دوجدایی امکانش هست که تا ابد ادامه پیداکند؟
جواب میخواهم! مصرم که جواب بگیرم بانو!

دومی چوپان جان
گاهی در سکوت و آرامش بی تفاوتی جای خود را به علاقه میدهد...
وقتی از کسی متنفری ، یعنی هنوز احساسی هست : حس نفرت
ولی وقتی بی تفاوت میشوی یعنی هرگونه حسی در تو مرده ... باید خیلی دشوار باشد که زندگیت را یکجا واگذار کنی و روح و روان آسیب دیده ات را برداری و بروی ...
فکر میکنم این طرز فکر در خانواده مان موروثی است ! منهم وقتی کسی را نخواهم هیچ چیزش را نمیخواهم ، حتی منسوبات و ملزوماتی که یادآور اوست ...

سپیده چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 11:05 ب.ظ

بانوهمون داداشتون که میگفتین واسه بچشون اسم انتخاب میکردییییین؟؟ اخه بابا چه کاریه ادما چرا سرشون درد میکنه واسه دردسر بشین زندگیتو بکن دیگه حیف نیست با مهربانی مثل شما حشر و نشر نداشت منکه سرم درد میکنه واسه عاشقی کردن
خدا عاقبت هممونو بخیر کنه

نه سپیده جون خدا نکنه!
اون داداش مجازیم بود اسم پسرش رو هم انتخاب کرد خدا رو شکر ...
خوشبختانه هیچکدوم از برادرانم بچه ندارند !

ف، م چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 10:43 ب.ظ

آه...

رویا چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 10:28 ب.ظ http://khoshbakhti1393.blogsky.com

سلام بانو ناراحت کننده بود واقعا.امیدوارم خدا به هر دوشون کمک کنه

سحر الف چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 09:44 ب.ظ

اخلاق وانسانیت معرفت؟اینها تو دنیای ما هنوز هست؟

بانو(: چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 09:18 ب.ظ http://25333.blogfa.com

چرا بعضی ها بلد نیستن حرمت عشقی رو یک زمانی داشتن نگه دارن?ب هر حال یک زمانی هم رو دوست داشتن دیگه

شادی چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 09:04 ب.ظ

سلام بانو جان
متاسفم از این بابت. نمی دونم چرا زندگی ها این شکلی شدن. آدم تعجب میکنه چرا بعد این همه سال زندگی مشترک باید این شکلی باهم برخورد کنن. بنظرم یه همچین بانوانی،یهویی به ناز و نعمت رسیده اند و نمی تونن قدر خوشبختی شون رو بدونن.
از صمیمی قلب آرزوی آرامش و ختم بخیر شدن ماجرا رو دارم

ندا چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 09:01 ب.ظ

چقدر دردناک...خدا هیچوقت حتی بندگان خطاکارش رو به حال خودش رها نمیکند.دعای خواهر در حق برادر هم زبباست و هم ان شالله مستجاب...
از صمیم دل دعا کردم این برادر عزیز رو...

mahdiyemaah چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 08:30 ب.ظ http://mahdiyemaahejadid.blogsky.com

ای بابا...
متاسفم...

فریبا چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 07:59 ب.ظ

سلام لیلیت خانم من مدتهاست خواننده خاموش شما هستم
متاسف شدم از شنیدن سرگذشت برادرتون ولی برای من که از همه حق و حقوم بی صدا و آرام گذشتم این ماجرا خیلی جالب و تعجب برانگیز بود. خدا به هر دو روشنی قلب و ارامش بده

فریبا جان وقتی عزت نفست خدشه دار میشود به راحتی از همه مایملکت میگذری ... الان بقدری درهم شکسته و مغموم است که هیچ چیز برایش ارزش ندارد ...
تو خوب درک میکنی چه میگویم

عمو چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 07:54 ب.ظ

ناراحت شدم، دردم گرفت.
برایش دعا میکنم، خداوند به برادرتان آرامش و توان مدیریت این قضیه را بدهد.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.