خرما پزون

هیکل فریزرمون  مستکبری و طبقاتش مثه ته جیب مستضعفین تهی از هر چیزی !

البته نان را مستثنی بدانید زیرا کارمند جماعت چه میداند نان تازه چیست ؟! نانها در بهترین حالت برای یکهفته خریداری و بریده و کیسه بندی میشوند بنابر این هر گاه در فریزر بادهای استپی وزیدن می آغازند تنها چیزی که جلوی غلت و واغلت زدن بوته های خار و خس و خاشاک را میگیرد همین کیسه های کوچک نان است !

این شد که تصمیم گرفتم صبح زود که هنوز هوا خنک است سری به بازار تره بار بزنم و در رفع برهوت فریزر بکوشم ، غافل از اینکه  فصل خرما پزان است ! در آپارتمان را باز کردن همان و گرمای مرطوب و شرجی و به قول اینجایی ها ( هُُلپ ) گریبانم را گرفتن همان   ... خواستم برگردم ، دیدم واقعا نمیدانم برای شام و ناهار باید چه گلی به سر بگیرم ، این شد که دل به دریا زدم و از سر کوچه یک بطری أب یخ زده خریدم و سوار تاکسی شدم ( چون در خانه ی ما زن سالاریست ، ماشین ها همیشه  زیر پای آقایان خانواده است !) نیم ساعت نشده اثری از یخ در بطری مشهود نبود و مطمئنم اگر جرعه جرعه نمینوشیدم و خنکایش را کف دستم لمس نمیکردم قطعا پس می افتادم !

بازار پر بود از رطب و خارک و نیم خوان ( نصف رطب و نصف خارک ) که  اینها تا شرجی نخورند از نخل جدا نمیشوند ، ما هم پاسوز پختن و رسیدن آنها میشویم ! 

ولی اصلا نخریدم چون اینقدر خوش خوراکند که با هر  فنجان چای نیم کیلویش را شخصا میخورم و یک کیلو وزن اضافه میکنم ، به جایش آلبالو ( به جبران آنهایی که سوزانده بودم  ) غوره ، کدو و بادمجان ، ماهی ، مرغ ، سبزی ، لوبیا سبز ، فلفل دلمه و چیزهایی خریدم که تا الان مشغول آماده سازیشان بودم و رسما پوستم کنده شد !

بعد  هنگام خرید اصلا یادم میرود که یک بانوی متشخص با فرغون تفاوتهای اساسی دارد و  افلا تعقلون ؟ وقتی اینهمه بار داری چگونه میخواهی تاکسی بگیری و خودت را به خانه برسانی ؟ 

همسر دلبند هنوز نمیداند شاهکار امروزم را و منتظرم بیاید و غر بزند در حد لالیگا ! چون دولا دولا راه میروم ، گردنم هم کج شده از بس سرم خم بوده برای هسته گیر ی آلبالو و دانه کردن غوره و قس علیهذا !! 

ولی از همه بدتر  ماجرای امروز گرما و رطوبت نفس بر بود که واقعا زندگی را مختل میکند ، جالب بود که خانمهای دستفروش با خیال راحت  سبزی و بامیه ها را روی زمین پهن کرده بودند و با آرامش زایدالوصفی کنار هم نشسته بودند و گپ میزند و به ریش من و امثال من که جانشان داشت در می آمد میخندیدند !

نظرات 14 + ارسال نظر
فرزانه پنج‌شنبه 8 مرداد 1394 ساعت 06:29 ب.ظ http://baghanar.blogfa.com/

اخ لیلیت منم دلم لک زده برای یه روز سرد زمستونی با کلی برف و یه لیوان چای داغ و یه دست لرزون که می خواد به ظرافت تمام لیوان رو به لب های یخ زده برسونه. یعنی الان من همچین دیونه ای هستم از بچگی دلم می خواست برم سیبری زندگی کنم یا دیگه حداقل اردبیل حالا روزگار رو داشته باش درست افتادم روی خط استوا فضولی نیست اگه بپرسم کدوم شهر هستی؟
شخصا اگه مجبور بشم خدای ناکرده زبانم لال در جنوب ایران زندگی کنم فقط ابادان رو ترجیح می دم اتمسفر شاعرانه و عجیبی داره با همه کمبودهاش یه جور بوی اصالت و شادی به ادم می ده

فرزانه جون توی وبلاگت خصوصی برات نوشتم

بهسا پنج‌شنبه 8 مرداد 1394 ساعت 09:33 ق.ظ

افروزجونم

اف چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 03:45 ب.ظ

بهسا تو که اول از همه ای!!

عاشقتم لی جانم
مو خودوم بِچه خوزستانُم!!

الاهی ... فدای مرام و معرفت و خونگرمی جنوبی ها ...

بهسا چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 01:37 ب.ظ

عالی بود
کاروان نوررررررررررر!

بهسا چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 01:26 ب.ظ

خسته نباشید و البته همیشه پرانرژی باشید شما و همه مامانای مهربون که حواسشون به همه چی هست.

+با اجازه صاحب خونه
اینجا می خوام از همین تریبون سواستفاده کنم و بگم:
افروزززز مشغول ذمه ای اگه نیای منو هم از اقصی نقاط سوار نکنی!!!!

چه شود !! مثه کاروان نور ...

سحر الف چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 11:21 ق.ظ

مامانم؟آره تا جایی که بتونه....
من مامانمو هنوز دوست دارم...
ذاتیه ظاهرا...نمیتونم هرگز باهاش قهرکنم

خدا برات نگهشون داره عزیزم

اف چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 10:24 ق.ظ

خدا قوت بانو
اتفاقا همین الان با برو بچه های جنوب بحث خارک و رطب و دیری! بود
دلمون خواست
و بنده متقبل شدم پاییز خانوما رو از اقصا نقاط ایران یه تور زنونه به خوزستان دعوت کنم

چقدر خوب ! اینجوری حتما میبینمتون ... برای هماهنگی هتل و جاهای دیدنی هم در خدمتم عزیزم

سحر الف چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 09:44 ق.ظ

ما اینجا از سرما داریم یخ میزنیم که...
نکن این کار را با خودت بانو.....
خوشا به حالت که انقدر خوش سلیقه ای....

سلیقه کجا بود مادرجون ؟ !
اینا ضرورتها و حداقلهای زندگیه ... بی شک مامان شما هم انجام میدن ، صد پله بهتر از این !!

mahdiyemaah چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 09:35 ق.ظ http://mahdiyemaahejadid.blogsky.com

خدایا شکرت که من گذرم به اونورا توی این فصل و.گرما نمیافته....
بشدت متنفرم از گرما....

طفلک از بومی های اینجا و اونایی که ناچارند اینجا زندگی کنند

سپیده ز سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 11:10 ب.ظ

وااای بانو من از دیار سرمام سرمای زیر42 درجه اگه اونجا باشم قطعا میمیرم و همینطورعاشق سرمام

اینجا تا ٥٨ به راحتی تجربه شده ... من با گرما البته نه تا اینحد ، راحت ترم - تحمل سرما رو اصلا ندارم چون فشار خونم خیلی پایینه همیشه لرز دارم .

سهیلا سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 10:40 ب.ظ http://nanehadi.blogsky.com

خسته نباشی عزیزم

فدای تو دوست مهربون

بودا سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 09:02 ب.ظ

درود بر بانوی مهربانی
بله بانو درست حدس زدید
به فرموده شما تمام رمزها حذف شد
باعث افتخاره که در خدمت شما باشم
روزگارتان آرام بانو

بودا جان الان نه پستی هست و نه رمزی !
نمیدونم چرا یاد این فیلم افتادم :
پیرمردها وطن ندارند ( جایی برای پیرمردها نیست)

سیمای سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 08:09 ب.ظ

سلام بانو عصر بخیر
خسته نباشید واقعا
خونه داری خیلی سخته
گرما رو هم که نگو دیگه پختیم رسما منکه امروز مریض شدم از گرما
کاش تابستون زود تموم شه پاییز قشنگم بیاد

ما که اینجا لحظه شماری میکنیم برای پاییز
البته تا اواخر آبان هنوز دما بالای ٤٢ هستش و تمام فصل قابل تحمل اینجا آذر ،دی و بهمن هستش... دوباره از اواسط اسفند کولرها روشن میشه

عمو سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 07:36 ب.ظ

چه قدر این قلم گیرایی داره
انگار سفرنامه میخواندم
بومی ها ژن هایشان با این نوع آب و هوا تطبیق یافته است

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.