نعل اسبیم یا فنر ساعت ؟

یه تکه آهن ، نهایتا  یه دلار باشه ... ولی وقتی تبدیل میشه به نعل اسب ده دلار قیمتش میشه .

اگر آهنه تبدیل بشه به سوزن بدل میشه به دویست دلار ...

اما اگه همونمقدارآهن رو باهاش فنر درست کنند برای ساعتهای سوئیسی ، تا چند هزار دلار قیمت پیدا میکنه !


همه مون اون یه تیکه آهن هستیم ، بیا سعی خودمون رو بکنیم که فنر ساعت باشیم نه نعل اسب ...


این نصیحت امروزم بود به جناب سروان ( من خیلی عامیانه گفتم - روایت صحیحیش رو جایی خوندم مدتها پیش و عمو سیبیلو رو منشن کردم )

عمو ی مهربون میشه اصلش رو نشر بدی ببینیم با خودمون چند چندیم ؟!

نظرات 13 + ارسال نظر
سحر الف سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 02:58 ب.ظ

فعلا یک دخترم که دلهره دارد و قلبش میخاهد سینه اش را بشکافد بیرون بیاید

ازخدا برات آرامش میخوام ، زیرا که شایسته ی آن هستی عزیزم

سپیده سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 01:21 ب.ظ

بانو خودتونو ناراحت نکنین ازین ادمای چرت زیاد پیدا میشه

سپیده جان شکر برای بودن شماها ...

نرگس باران سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 11:35 ق.ظ http://nargesebaran.blogsky.com/

خدا همه رو شفا بده!

اسمش با خود درگیریه نرگس جان !

سپیده مشهدی سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 10:35 ق.ظ

درودددددددددددد نور برکت سلامتی
به بانو ترین بانوی وبلاگ
لیلیت عزیزمممممممممممممممممم

شما که ما رو به چالش کشیدی بانو...یه چند تا هم راهکار هم بنویسین ممنون میشم

وروجک یعنی راهکار به تو اثر داره ؟؟!!!
ببینم مثلا تو کیتونی روزی کمتر از ده تا کامنت بذاری ؟!
نه شوخی کردم ، تو نمک گروهی ، اگه نباشی همه چی بی مزه میشه

بودا سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 10:22 ق.ظ

درود بر بانوی مهربانی
لیلت بانو با خوندن نظر یکی از دوستان خیلی تعجب کردم
من نظر کاملا مخالفی با ایشون دارم
مدت زیادی هست که نوشته های دوست داشتنی و آموزنده شما رو میخونم و همواره آرامش جاری در سطر سطر نوشته هاتون رو احساس کرده ام
نقل قولهاتون که گاها برگرفته از کتب چهار گانه متی ، لوقا ، مرقس و یوحنا هست برام آرامش بخشه
لی بانو زمانی برام پیغام دادین که با ایمیل باهاتون در تماس باشم و البته من این کار رو نکردم
میدونین چرا ؟
برای اینکه آرزو دارم شما رو بصورت حضوری ببینم
سری قبل که اومدین تهران نشد که شما رو ببینم

امیدوارم این سری این سعادت رو داشته باشم
بانو خیلی حرف باهاتون دارم ....خیلی ...
به اندازه.... هزار سال
فیض بر شما باد

( در ویرایش و اصلاح تمام یا قسمتی از نوشته مختارید بانو )

درود و نور بر بودای مقدس
پسرم من سخت به این نکته معتقدم که انسانها به اندازه ی کمبودهایشان همدیگر را آزار میدهند ... ایشون همین نظر رو بدون ناسزا گفتن هم اگر بیان میکردند ، شدنی بود !
بلی یادم هست اتفاقا ایمیلم رو هم عمومی نوشتم و خوشحال میشم با تک تک شما در ارتباط باشم و کمکی باشم چون یادم هست اونموقعی بود که دیگه تصمیم گرفته بودی ننویسی و من بهت گفتم بیا حرف بزنیم ، شاید منصرف شدی ... خدا رو شکر میکنم که منصرف شدی چون وجود و حضورت برای من خیلی ارزشمنده...
هر بار میام تهران اینقدر درگیر میشم که گاهی فرصت نمیشه سری به خانه ی پدری بزنم حتی ...
خیلی امیدوارم روزی شرایطی فراهم بشه که همه ی شما رو با هم و در یک مکان ببینم ... باید دیدار هیجان انگیزی باشه ولی اینکه بشه در همچین نشستی حرفای جدی زد بعید میدونم ، بخصوص اگه سپیده مشهدی عزیزم وروجک نازنین گروه هم باشه !
برکت خدا بر تو مهربان

اف سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 09:56 ق.ظ

سیمای سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 09:46 ق.ظ

ممنون واسه این پست بانو

درود و نور و محبت بسیار برای سیمای عزیز

هدی32 سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 08:22 ق.ظ

سلاممممممم لی لیت بانو جانننننننننننننننننن دوستت داریم هزارتا
موفق و موید باشید

ما بیشتر هدی بانوی نازنین

سپیده دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 11:11 ب.ظ

ادبیاتتون با جناب سروان در حلق بدخاهاتون
اصن من حسودیم شد بهتون
ایشالا همیشه شاد باشی بانو

خب مادرا رو جون به جونشون کنی باید روزی یه بار منبر رو برن برا ی بچه هاشون !!!
تازه اون یکی رو هم از راه دور ارشاد میکنم

رویا دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 10:18 ب.ظ

(خصوصی)
هی یادم میره بنویسم نظر خصوصی که یک وقت فکر نکنی منتظر جواب هستم. قبلا فکر میکردم آدم فرهیخته ای هستی اما با دروغهایی که گفتی و خوندن بیشتر مطالب قدیم و جدیدت متوجه شدم متاسفانه فقط طبل توخالی هستی و هیچ چیزی نداری. یکبار بهم گفته بودی که "بیا با من حرف بزن من خیلی خوب نصیحت میکنم" خوشحالم که هیچ وقت نیومدم باهات حرف بزنم چون که راز نگهدار نیستی و همه ی حرفها رو تکرار میکنی. خوشبختانه دیگه اینترنتم از این هفته قطع میشه و نمیتونم بیام توی اینترنت و مزخرفات و حرفهای تهی تو و امثالت رو بخونم. این هم که تا حالا میخوندم فکر میکردم شاید من اشتباه برداشت کردم. دنبال این بودم که به خودم بگم نه اشتباه از من بوده اما نه واقعیت اینه که از اون آدمایی هستی که پات رو میذاری روی دیگران و میری برات مهم نیست چی برسر دیگران میاد! تو بمان و دیگرانی که کاسه لیسی ات را میکنند!

دنیای ما اندازه ی هم نیست ...

مادر جان من به هیچ بنی بشری نمیگم بیا من راهنماییت کنم ، چون خودم یکی رو لازم دارم که راه رو نشونم بده ... خوشحالم که به این نتیجه رسیدی که مزخرفات رو نباید خوند ، زودتر از اینا باید متوجه میشدی و برای خودت حداقل اینقدر ارزش قایل میشدی که چیزهایی رو نخونی که باعث بشند فحش بدی اونم به اندامهای جنسی ...
برای من و خواننده های اینجا ارزش قائل نبودی درست ، امااین حرفا از ذهن تو گذشت نه ما ...
من فرهیخته باشم یا یه آدم خالی بند و دروغگو ، نسبت به کسی جز خودم تعهد ندارم موقع نوشتن در اینجا ، هر کی مثل شما اینجا رو دوست نداشته باشه هیچ اسلحه ای روی شقیقه اش نیست برای خوندنش ، نهایت احترام رو برای عزیزانی قائلم که اینجا رو میخونند و اگه چیزی به ذهنشون میرسه مطرحش میکنند بدون اینکه بددهنی کنند ...
برات از خدا بهترینها رو میخوام و سلامتی روح و روان رو ... اینجوری داری فقط خودت رو اذیت میکنی

ملاحت دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 10:17 ب.ظ http://nooshejan.persianblog.ir/

سلام...لیلیت عزیزم تقاضای تبادل لینک داشتم...من لینکتون کردم...شما هم اگه دوست داشتید لینک بفرمایید

درود بر شما
افتخار دادین بانو ...

رویا دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 10:10 ب.ظ

یعنی اینقدر بیسوادی که مینویسی منشن؟ looool

یعنی اینقدر حقیری که در مطلبی که میتونه هر آدمی رو به فکر وادار کنه دنبال ایراد بگردی ؟!
دوستان معرفی میکنم :
ایشون همون جاسوس مذکور هستند که وبلاگ به وبلاگ منو تعقیب میکنند و اصرار دارند هر پستی رو بخونند و صفت هایی که منسوبش هستند به دیگرون نسبت بدند ، البته چون اولین کامنت مودبانه شون هست گفتم خدمتتون معرفیش کنم .
متناوبا با اسامی :رویا -هه هه -رفیقت مینویسند و أی پی امروزشون هست : 100.9.208.148
اصرار دارند در هر کامنت به من یادآوری کنند که بی سواد و عقده ای هستم
... عاقا من بیسواد ، قبول ، تو چرا اینقدر مفلوکی که میای نوشته های یه پیرزن بیسواد رو میخونی ؟ یعنی لیاقتت اینقدره جوان ؟!

عمو دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 08:26 ب.ظ

امرن و طاعتن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.