چو فردا شود ، فکر فردا کنیم ...



فارغ از کار روزانه ، لم دادم و نسکافه ای رو که توی ماگ محبوبم ریختم مزمزه میکنم ...
همه چیز آرومه ... مثل آرامش بعد از طوفان ! 
چشمهام رو بسته ام و سعی میکنم لذت لحظه ام رو ببرم ، شکر کنم خداوندی رو که اینهمه شفاش توی زندگیم مشهوده ...
مثل همه ی دقایق خوش زندگیم ،بچه ها در  ذهنم حاضرند . راشین ... چقدر خوشحالم از بودنش در کنار فرزندم ، جمله ای از دلم میگذره ، درنگ نمیکنم و براش میفرستمش :

خوشحالم که قراره نوه های من رو ، تو بزرگ کنی 
شکر برای بودنت عزیزم 

چیزی که از قلب ادمی بر میاد چون روح القدس لمسش کرده حتما اثری جادویی روی شنونده اش داره ...

یادم میاد خیلی برام عجیب بود که چطوری میشه دختری ٤ سال کسی رو دوست داشته باشه و در رابطه باشه باهاش و به مادر و خواهرش نگه ... همیشه این اخلاق راشین برام علامت سوال بود و دروغ نگم کمی برام غیر قابل باور !
الان که رفت و آمد خانوادگی داریم متوجه شدم واقعا همینطوره ! یعنی کلا هیچ اطلاعاتی در هیچ موردی نمیده ! شاید از مزایای کم حرف بودنه : کم گوی و گزیده گوی چون دُر ...

نذارین سالهای سال از عمرتون بگذره تا به این تجربه برسین که آرامش امروزتون رو قربانی نگرانی فردا و کدورت دیروز نکنین ... من سالهای زیادی رو از دست دادم تا بالاخره تجربه بهم آموخت باید در لحظه زندگی کرد ، همین حالا - اکنون ...
گذشته ، یه خاطره اس ، فردا یه رویاست ، اما امروز ، واقعیته ... واقعیت رو دریابیم که دیگه تکرار نمیشه .
نظرات 24 + ارسال نظر
فرزانه پنج‌شنبه 8 مرداد 1394 ساعت 06:40 ب.ظ http://baghanar.blogfa.com/

خیلی سخته رسیدن بهش خیلی

واقعا همینطوره عزیزم ..

هدی32 سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 08:28 ق.ظ

بیگ لایک
عاشقتم لیلیتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت بانو نمونه ایی افرین باعث دلگرمی عروس خانم هستید

فدای هدای مهربون که اینقدر با هیجان و انرژی مثبته

ملاحت دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 10:14 ب.ظ

قدیما که تنها سرگرمیمون دو تا کانال تلویزیون بود,جمع شدن پای تلویزیون و شبا سریال دیدن تنها دلخوشیکون بود...انقدر دلخوش میشدم که دوست نداشتم سریاله تموم شه<الان اون حس یه ساله که دوباره با خوندن نوشته های شما بیدار شده...شروع که میکنم به خوندن دوست ندارم تموم شه.وقتی یه نوشته ی طویل و دراز ازتون میبینم قند تو دلم آب میشه...کار من سرزدن هرروزه به وبلاگتونه...خیلی قلم زیبایی داریدد

این لطف و محبت شماست ملاحت جان

سهیلا دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 09:28 ب.ظ http://nanehadi.blogsky.com

انشاله خدا به زندگیشون نور و برکت بده

همینطور برای شما عزیزم

زیتون دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 05:47 ب.ظ http://www.zeytoone-tanha.blogsky.com/

دوستتون دارم

خوندمت زیتون جون ...
جای گپ و گفت بسیار داشت داستان ، زیرا که تو در اول راهی و من در انجام و پایان آن !

یک تجربه : همیشه به بچه ات بیشتر از دیگرون اطمینان کن ... بیشتر از هر کس دیگه ای توی این دنیا ، همه جوره روش حساب کن ، حرف اونو باور کن تا دیگرون رو ...
یادمه یه بار بچه که بودم با خوشحالی اومدم خونه و به مادرم گفتم : فردا زنگ اول معلم نداریم ، ناظممون گفته میتونین ساعت ٩ بیایین مدرسه !
مامانم ناباورانه نگاهم کرد ( زنگ اول امتحان داشتیم و من نمیخواستم برم ) و من برای اینکه اعتمادش رو جلب کنم گفتم : میخوای زنگ بزن از مستانه همکلاسیم بپرس ( هماهنگ کرده بودم باهاش!) مامانم گفت : من حرف بچه ی خودم که از دلم اومده ، خودم تربیتش کردم ، باور نکنم و از یه غریبه بخوام به من اطمینان بده ؟ هرگز ! باشه عزیزم فردا دیرتر برو .
رفتم توی آشپزخونه آب خوردم و برگشتم و گفتم : فردا امتحان دارم ! از خودم در آوردم ، ببخشید ...

این درسی که از مامانم گرفتم و امتحانش ، قطعا سخت تر از امتحان فردا بود ...

لیلا دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 04:46 ب.ظ http://khateratemohajerattt.blogfa.com

این متن چقدر لطیف بود.مثه یه شعر بود.ممنون.

روح لطیفی داری که اینجوری تاویل و تفسیر میکنی لیلا جون ...

سپیده دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 01:19 ب.ظ

بانو برا منم دعا کنین خاهشااا شما خیلی دلتون پاکههههه

ای جانم ... نمیدونم خواسته ات چیه عزیزم ولی از صمیم قلب برات دعا میکنم که خواسته ات هم راستا و یکسو باشه با حکمت خداوند و اون اتفاقی که باید ، رقم بخوره برات ...
یادت باشه هیچی رو به زور از خدا نخواهی چون قطعا معتقدی اون به صلاح فرزندانش واقفه و جز برکت چیزی براشون مقدر نمیکنه ... آمین

بهسا دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 12:47 ب.ظ

درود بر لیلیت بانوی عزیز
به قول مامانم شما گوهرشناسید و این خیلی خوبه
خاطرم هست عجیب بودن این مساله رو تو یه پستی نوشتید و منم یه عالم دربارش با اجازتون نظر دادم و یکیش هم همین بود که این جزو ویژگی شخصیتیشون هست. امیدوارم که درکنارهم سالم و شاد باشید و ایضا راشین عزیز هم گوهرشناس بودن حتما
پ.ن: هنرنماییتون رو در وب عمو سیبیلو دیدم!!
دستتون دردنکنه واقعا عالی به نظر میرسه
ولی بانو این چه کاریه آخه با روح و روان آدم های رژیمی می کنید؟؟

ممنونم از اینهمه لطف و مهربونیت بهسای عزیزم
گفتم که ، اینا همکه اش تله های ذهنه ! یعنی بدنم اینقدر می طلید اینو که یه روز رفتم آردش رو از نلانوایی خریدم ( نباید سه صفر باشه عاخه !) دیروز هم که خمیر گرفتم و کلی دنگ و فنگ ... فقط مواد لازمش رو اینقدر کم کردم که دو تا گیسو بیشتر نده و این عطشه فرو کش کنه ... مقاومت کردم نخوردم ولی !

مهران جم دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 12:45 ب.ظ http://myladyprincess.persianblog.ir

خب کاره نشد میگین دیگه :(((

چرا ؟؟؟ نه تو پیری و نه خدا بخیل !
اصلنم نشد نداره ، با نوع سفیدش استارت بزن که پشیمونی نداشته باشه ( الان متهم میشم به بدآموزی - من میدوووونمممم !!!)

سپیده مشهدی دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 12:31 ب.ظ

درود به بانو جونممممممم
منم حسودیم شد به راشین

بانوووووو بنده در وبلاگ عموووووووووووووووووووووووووووووووو با نونی که زحمت کشیدین و درست کردین شوخی کردم ها...

حسودی چرا ؟ خدا نکنه !
اگه جای حسودی داشته باشه به بخش نامزدش برمیگرده !
شما صاحب اختیاری مادر ، جواب دادم خونه ی عمو اینا ..

سحر الف دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 09:36 ق.ظ http://sin-alef.blogsky.com

سلاااااااااااااااام

درود و نور و برکت خدا بر دختر خوبم

مهران جم دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 07:14 ق.ظ http://myladyprincess.persianblog.ir

درود و نور و محبت و سلام به لی لی یت بانوی دوست داشتنی !:)
واقعااااا الان به راشین حسودیم شد !:)
چیه !؟؟ دروغ بگم !؟:)) خب حسودیم شد !!!!
خدا براتون همهههه عزیزانتون رو حفظ کنه انشاءال... و شمارو برای اونها :)

درود و نور و مهر بسیار بر شما ...
ای بابا ! به راشین چرا ؟ !
شما ازدواج کن ، به خانومت روزی سه بار مسیج عشقولانه میدم مادر ! قبول ؟؟

Arschein دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 12:14 ق.ظ http://nurkonig.blogfa.com/

ایرادی ندارد اگر مرا بیاد ندارید
تلفظ هم آرشاین درسته :)
موفق باشید و مانا
آرین.

قطعا با این اسم و آدرس و آی پی پیشینه ی ذهنی نسبت به شما ندارم ... جالب بود که شما حتی آدرس ایمیل مرا دارید ولی من حضرتعالی رو بخاطر نمیارم ! با اسم دیگه ای وبلاگ قبلی رو میخوندید ؟

Rima یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 08:50 ب.ظ http://dailytalk.blog.ir

حس آرامش دو خط اول اینقد ناب بود که انگار خودم داشتم تجربه میکردم
جمله ای که از دل براومده بود و به عروس جان گفتین فوق العاده بود. یه دست و دلبازی بینظیر در بذل محبت
چقدر خوبه که به این مرحله رسیدین در حال زندگی کنین من هنوز بین نگرانی آینده و غصه گذشته دست و پا میزنم

همینکه میدانی یعنی وارد فیض خداوند شده ای و این یعنی نصف راه را رفته ای عزیز دلم ... ممنون از اینهمه مهر و حس خوبی که منتقل میکنی بانو ...

مگ یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 02:58 ب.ظ

من کمی هنوز نگرانی آینده م رو دارم ولی خیلی خیلیییی کم به گذشته م نگاه می کنم ...

+ منم به مادر و خواهرم هرگز نمی گفتم و برای دوستام و خود طرفم و خانواده م حتی عجیب بود. نگفته بودمم و همیشه از این بابت تحت فشار قرار گرفتم و ... بگذریم ! قرار بود یاد گذشته ها نکنم

۲۵بنابر این به شما می گویم :  برای زندگی خود تشویش نکنید، که چه بخورید و یا چه بنوشید و نه برای بدن خود که چه بپوشید، زیرا زندگی از غذا و بدن از لباس مهمتر است. ۲۶پرندگان را ببینید :  آن ها نه می کارند، نه درو می کنند و نه در انبارها ذخیره می کنند، ولی پدر آسمانی شما روزی آن ها را می دهد. مگر ارزش شما به مراتب از آن ها بیشتر نیست؟ ۲۷کدام یک از شما می تواند با نگرانی ساعتی به عمر خود بیافزاید؟

۲۸چرا برای لباس تشویش می کنید؟ سوسن های صحرا را ببینید چگونه نمو می کنند، آن ها نه زحمت می کشند و نه می ریسند. ۲۹ولی بدانید که حتی سلیمان هم با آن همه حشمت و جلال مثل یکی از آن ها آراسته نشد. ۳۰پس اگر خدا علف صحرا را که امروز هست و فردا به تنور ریخته می شود این طور می آراید، آیا شما را، ای کم ایمانان، به مراتب بهتر نخواهد پوشانید! ۳۱پس پریشان نباشید و نگویید :  «چه بخوریم؟»، «چه بنوشیم؟» و یا «چه بپوشیم؟» ۳۲تمام ملتهای دنیا برای به دست آوردن این چیز ها تلاش می کنند، اما پدر آسمانی شما می داند که شما به همه این چیزها احتیاج دارید. ۳۳اول پادشاهی خدا و عدالت او را بطلبید، و همۀ این چیز ها نیز به شما داده خواهد شد. ۳۴پس نگران فردا نباشید، نگرانی فردا برای فرداست و بدی امروز برای امروز کافی است.
متی : ٢٥ تا ٣٤
26

سپیده مشهدی یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 02:31 ب.ظ

بنده پست شما رو صبح نخوندم بانوووووو
ولی امروز صبح با خودم گفتم:
امروز رو دریابببببببببببببب سپیده

راستی درودددددددددددد و برکت به لیلت عزیزممممممم
انقد به عروس ها رو نده...پرو میشن(آیکون سپیده حسود)

آفرین به سپیده ی امروز ...

من میگم باید به ندای درون گوش داد ... وقتی دلم برای کسی به طپش در بیاد بهش میگم ، طبق قوانین نا نوشته این روال ممکنه به قول تو به سوء استفاده طرف مقابل منجر بشه که حتی در اونصورت هم من ا ون کاری رو که " باید " کردم و اون کاری رو که " نباید " !
فکر میکنی کی سود برده ؟

mahdiyemaah یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 09:55 ق.ظ http://mahdiyemaahejadid.blogsky.com

چیزی که شما برای رسیدن بهش سال های سال تجربه کسب کردین...که در لحظه زندگی کنین...من از بچگی همینجوری تربیت شدم.
بر خلاف همسرم در حال زندگی میکنم.کدورت و کینه ها برام کمرنگ هستن و اینده رو اون چیزی میبینم که الان مشغول ساختنش هستم.
این روزا دوستی وارد زندگیم شده که دنبال راهی هستم حضور هرروزه ش رو توی زندگیم کمرنگ کنم.به شدت درگیر گذشته و کینه هاشه و مدام گذشته های تلخ رو برای من یاداوری میکنه.بدی های ادم ها رو برام پررنگ میکنه و من حس میکنم دیگه تحمل اینهمه ناراحتی از دیگران رو ندارم و ترجیح میدم فراموش کنم تا با حرص بی خود خوردن خودمو پیر کنم....
اشتباه میکنم اینقدر راحت از بدی هایی که در حقم میشه میگذرم؟؟؟!!!

تربیت شدن ... بعضی چیزها رو خودت باید بهش برسی ، تربیت اونا رو بهت نمیده ، لااقل برای من که اینجوریه ...
در مورد سوالت : بقول خودت ، اینا به تربیتت برمیگرده عزیزم

ADELE یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 09:42 ق.ظ

رویا یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 08:12 ق.ظ http://khoshbakhti1393.blogsky.com

سلام و صبح بخیر بانو.قطعا همینه که میگین.همه ی روابط مسالمت آمیز و با محبت، دو طرفه ن.
روز خوبی داشته باشین

منهم برات یه روز شاد و پر و پیمان از اتفاقات منحصر به فرد و خوب آرزو میکنم رویا جانم :)

عمو یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 05:57 ق.ظ

ای کاش می توانستند
از آفتاب یاد بگیرند
که بی دریغ باشند
در دردها و شادیهایشان
حتی
با نان خشکشان
و کاردهایشان را
جز از برایِ قسمت کردن
بیرون نیاورند
شاملو

و تو آن آفتابی

روحش شاد ، چه خوب شد در روزهایی که سالگردش رو پشت سر میذاریم یادشکردی عموی مهربون

سپیده ز یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 05:40 ق.ظ

بعد نماز صبح یاد شما افتادن چ حکمت بزرگیه بانو ...

الاهی ... عزیزم این باعث افتخار و خوشبختی منه ...

رویا یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 02:08 ق.ظ http://khoshbakhti1393.blogsky.com

بار الها...
اینگونه مادر شوهرِ نمونه و فهمیده و دوست داشتنی را نصیب همه ی دختران دم بخت این دور و اطراف بفرما...
آمین دوم رو بلند عنایت بفرمائید

رویا جون باور کن اون خوبه که میشه اینقدر دوستش داشت ...
وگرنه من خیلی ادم سختگیر و بد ادایی ام !!

سحر الف یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 01:00 ق.ظ

اره لحظه ها با ارزشند

. شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 11:34 ب.ظ http://www.hghkh.blogsky.com

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.