ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 |
بعد از کمتر از یک هفته خانه نشینی به صراحت و ازهمین تریبون اعلام میدارم :
خانه داری دشوارترین شغلیه که تا به حال تجربه اش کردم ( بعد از کار در معدن که تجربه اش رو ندارم البته !)
بعد خدا خر رو دیده که بهش شاخ نداده ! همینه که منو خونه دار نکرد وگرنه معلوم نبود الان من به آرتروز چه نقاطی از بدن مبتلا بودم ...
دیروز هر جوری بود خودم رو از چنگول خاطرات و دست نوشته ها کشیدم بیرون و یه غذای مشتی بار گذاشتم و پتو هام رو ملحفه کشیدم و یه بلوز جینگول مستون برای خودم دوختم و عصرش هم کوکی کره ای و شیرینی کشمشی درست کردم که تا جناب سروان از خواب بیدار میشن با همدیگه چای عصرونه بخوریم .
خونه هم که دیگه دسته ی گل !
عوضش از کمر درد و گرفتگی گردن سر پا بند نبودم ، با اینحال پر رو پررو تا اهل منزل نشستن شام بخورند ، رفتم روی تردمیل تا از نجوای وسوسه انگیز قورمه سبزی که در گوشم پیشنهاد های بیشرمانه اش را زمزمه میکرد در امان بمانم !
حین راه رفتن یه فایل صوتی موعظه گوش دادم بلکه به راه راست هدایت شوم و چهل دقیقه راه پیمایی اجباریم به بطالت نگذشته باشه ( ضمیر ناخودآگاهم هنوز که هنوزه آدم نشده و ورزش رو کاری کسالت بار میدونه !)
انگشتهای دستم هم درد میکرد ، نمیدونم چرا ! بعد با خودم گفتم : خوشا همون روزهایی که اسما سر کار هستیم ! خدائیش رسما داریم استراحت میکنیم ... درسته کار فکری و برنامه ریزی سخته ولی حداقلش اینه که جائیت درد نمیگیره و سائیده نمیشه !!
هر چی لازم داشته باشم کافیه شاسی زنگ روی میزم رو فشار بدم ( در کمال بدجنسی اعتراف میکنم عادت کردم بلافاصله بعد از اینکار صدای تپ و تپ دویدن همزمان معاون و مسئول دفتر رو به سمت اتاقم بشنوم - تازه اینا میرن خدمه رو صدا میزنن - وگرنه اونایی که احضار شدن عملا خودشون رو میزنن به نشنیدن !!) یا نهایتش اینکه یه شما ره سه رقمی رو شماره گیری کنم تا همکاری که باهاش کار دارم خودش زحمت بکشه بیاد طبقه اول ، خب طبیعیه یه همچین آدم تنبل و تن پروری دو روز که توی خونه میمونه آه از نهادش برمیاد و دست به دامن دفتر مرکزی تهران میشه و هزار و یک دلیل میاره که باید تعطیلی هفته ی آینده رو لغو کنند !!!
بلی ... اینجوری شد که متقاعدشون کردیم نمیخوایم هفته ی دیگه تعطیل باشم و از شنبه مثل بنز میریم سر کار ( گو اینکه بخاطر مسائل مالیاتی که امروز آخرین مهلتش بود امروزم من و یکی از معاونین شرکت بودیم ) ولی از شنبه دیگه همگی هستیم و میریم که اونجا پامون رو بندازیم روی پا و به استراحت بپردازیم ، والا !!
صبح قرار بود قبل از رفتن به شرکت برم سبزیجات و سیفی جات بخرم و فریزر پر کنم ، اما اینقدر هوا گرم بود که نتونستم ،
برنامه ی امروز :
بیرون ریختن محتویات کابینتها و نظافت اساسی آشپزخونه اس ، دیسکم دوباره پاره نشه صلوات .... ( یکی این لیلیت رو بگیره ، همین حالا بفرستش شرکت !)
پ. ن : کشف کردم علت پختن کوکی های دیروز ، ور ِ شکموی ذهنم بود که وقتی فهمید رژیمم خیلی جدی منعم کرده از خوردن شیرینی ، این دسیسه رو طراحی کرد بلکه منو گول بزنه ! ولی من شجاعانه با نفس اماره مبارزه کردم و لب نزدم . امروز هم تا به خودم اومدم دیدم توی سوپر مارکتم و دارم پودر کاکائو میخرم ( نامزد جناب سروان دیشب مسیج داده : به مامانت میگی برام براونی درست کنه ؟ الان دلم خواست یهو !!! - ما هم که عروس ذلیل ! گفتیم امروز عصر برایش درست کنیم و بفرستیم ولی ته تهش میدونیم که همون هیولای درون شیرینی خوار خودمون هست که داره فرمان تخطی از رژیم میده وگرنه عروس طفلکی بهونه اس !!!
ها هاها چه طنز با نمکی بود خداییش . لیلیت جان شما مته به خشخاش می ذاری و کدبانو هستی متاسفانه بخش عمده ای از زنان خانه دار زندگی خوش و خرمی رو با خرم سطان دیدن ها دارند سپری می کنند.و بعید می دونم توی اداره هم این طوری باشی که می گی نکنه می خواستی جارو برداری اونجا رو هم تمیز کنی . من معتقدم ادم های پرکار اگه کار نکنند مریض می شند. پس همیشه فعال ، پرتوان و شاد باش. براونی هم نخور
خب اونا سالمند گمونم !! مثه من مریض نیستند که هی مبصر خودشون باشند و ایرادهای بنی اسرائیلی از خودشون بگیرین و توقعات ماورایی از یه زن ٥٠ ساله داشته باشن ! والا !!!
سلام بانوی من
من دوس دارم خانم خونه باشم
ولی با این چیزایی که گفتین فک میکنم خیلی زود پشیمون بشم
هلاک میشی مادر ! همون کار بیرون رو بچسب ...
عززززیزززم شوخی بود همش...
یه کم به هوس افتادم ولی نه تا این حد که نخوای اسمشو ببری
واقعیتش من شاید سالی دو یا سه بار شیرینی تر یا کیک بخورم.
واسه همین یه وقتی هم هوس میکنم حسابی از خجالت خودم درمیام.
ولی به چشم...توصیه ت رو چشمم بانوی هنرمند...
فدات دختر خوب و دوست داشتنی
امید که بیاییم اینجا تبریک متولد شدن گل پسرت رو بگیم عزیزم
آخ آخ
اینجا هم سوتی دادم...خدا قوت بانو
بله...ورمش خیلی کم شده بانو...حتما میفرستم خدمتتون
روزززززززززززززززززززززززززززززززززززز خوبی داشته باشین
امیدوارم چهره ی جدیدت رو دوست داشته باشی و لذت ببری از دیدنش
رژیمتون مستدام. براتون دعا میکنم.
واقعا که محتاجم به دعا با این اراده ی ضعیف سهیلا جان !
میگم چیشد یهو رهسپار وب بانو شدما
بوی براونی به مشامم خورده بود ;) :)
عرض ارادت
درود و نور و عشق بر چوپان بانوی نازنین
جات خیلی خالی بود اینجا ...
درست نکردم دیروز ! یکی برجکم رو زد از حال و حوصله اش افتادم ...
خدا وقت بانو
وقت = قوت
سپیده جون بهتر شدی ؟ ورمت کمتر شد ؟ منتظر عکسم مادر !
خیلی خوبه که اینقدر کدبانویی...
اصلا چون اینقدر کدبانویی خانه داری برات سخته...
وگرنه یکی مثل من که همیشه کیک هاش خمیره و بیسکوییت هاش داغوووون ترجیح میده همه چی رو از ناتالی بخره...
مهدیه جون براونی های آماده ی رشد هم بد نمیشه ... کیکهاش هم همینطور ، همینکه عطرش میپیچه توی خونه قابل مقایسه با هیچ قنادی نیست .
من که گیج شدم! از شنبه برید سرکار که بازم تعطیلین این هفته!
یا من خنگ شدم یا شما اشتبا نوشتین
شیش بارخوندمش نمیفهمم!
چقدر من عاشق این کدبانوییاتونم
لذت بخشه
البته در همین حد ها
روتینش رو اصلا نمی پسندم
واسه مام کیک می پزین عایا؟!
شما و عمو اینا یه کیک و قهوه از ما طلبکارین ( با فاله روش !!!) میاییم میگیریم براتون ...
عاقا ما چهارشنبه ی گذشته رفتیم سر کار ، بعدش پنجشنبه جمعه که تعطیل بود هیچ ، شنبه یکشنبه به مناسبت عید فطر تعطیل بود اونم هیچ ، اینجا چون عرب نشین هست خودشون بطور خودجوش کلا این هفته رو تعطیل کردند و نیومدند سر کار ( به نحوی که امروز که من برای اظهار نامه مالیاتی رفتم ناچار شدم نامه هاش رو خودم بزنم ، هیشکی نبود جز من و یکی از معاونین ) زعمای قوم هم اومدن سو استفاده کنند گفتند حالا که شما هشت روز نیومدین سرکار ( نمیگن تعطیل رسمی بوده چهار روزش ) هفته ی دیگه هم نیایین ( که کلا ١٥ روز مرخصی تابستونیتون رو رفته باشین !!) برا همین بهمون گفتن هفته ی دیگه نیایین ! ما هم اصرار و ابرام که میخواییم بیاییم ، اصن کار داریم !!
خب خواهر من ، الان توی مرداد هر جا بری گرمه ، بمونیم توی همین جهنم دره ی خودمون که همه جاش کولر اسپیلت داره بهتره ، شمال بریم که یا باید له له بزنیم از شرجی و گرما ، یا سیل ببرتمون ! ( معمولا شهریور میریم سفر تابستونیمون رو !)
یه دونه ای بانو
خدا قوت
حیف اونجایی که شما هستین خیییییلی دوره و خیلی هم گررررررررررررم وگرنه عین اولیورتوئیست بشقاب بدست می اومدم در خونتون و چشمام رو عین گربه شرک مظلوم می کردم تا از آن کوکی ها و براونی ها بگیرم
ایشالا میائیم همساده تون میشیم بعد هی براتون بشقاب بشقاب پر میکنم میفرستم در خونه تون ... اونوخ شما فکر میکنین ما دوستتونیم یا دشمن ؟!
زمانی ماهم عاشق شیرینی بودیم ولی الان آن 13کیلو که کم کرده ایم مارا شیرینی زده کرد.ته تهش بیسکوئیت جو و شهد توت بخورم...تهششششششش
من تا حالا سه بار از این ١١٣ کیلوها کم کردم ولی بر اثر ضعف نفس در قبال شیرینی همه رو برگردوندم سر جاش با اسکاونتش !!!
اعتراف میکنم آلیاژم شکلاتیه ، چه کنم ؟!
سلام وبلاگ جالبی دارید
***********************
من آماده تبادل لینک هستم
***********************
جوابهای خندوانه هر روز در وبلاگ ما منتشر میشود
***********************
اخبارهای روز دنبا را در وبلاگ ما دنبال کنید
***********************
www.summer94.blogsky.com
جالبی از خودتونه برادر !!