شکایت از که کنم ؟ خانگی ست غمازم

اصلا یادم رفته زن ِ  خونه بودن چه مدلیه ! آونگ شدن بین یه کدبانوی خانه دار با زنی شاغل که معمولا از صبح تا غروب توی خونه اش نیست هم عوالمی داره ها !!!

به لطف رئیس بزرگ میتی کمون ، مرخصی اجباری داریم ! همین سه چهار روز تعطیل کسالتبار خودش کم بود ، فرمودند تا آخر هفته بمونید خونه به وظایف خانه داریتون برسین . 

ما هم گفتیم امرا و طاعتا ، چشم ، میمونیم  ... ملحفه ها رو میشوئیم  و پتوها رو دست دوز غلاف میکنیم و اتو کشی مازاد انجام میدیم ، خیاطی و دوخت و دوز میکنیم ، کتابخانه را مرتب میکنیم !

ولی اشتباه کردیم و کاری که باید آخر انجام میدادیم ، اول رفتیم سراغش ! نشستن کنار کتابخانه و  باز کردن دست نوشته های قدیم همان و غوطه ور شدن در خاطرات و نامه ها همان ... و بقیه ی کارها در حد برنامه باقی مانده فعلا !

چه چیزهایی که نبود آنجا ! از  کلی شعر های نیمه کار و داستانک های مدادی بگیر تا برگه های کنده شده ی دفتر خاطرات قدیمی مادرم که مربوط به سی و اندی سال قبل میشد ( دفتر را پاره کرده بود که دور بریزد ، من صفحاتی را کش رفتم تا بعنوان مستندات حفظش کنم ) و اگر یک جاسوس قدیمی عوضی اینقدر بی شخصیت نبود که اصرار داشته باشه روزانه بیاد  و وبلاگم را بخونه و عقاید آشغالتر از خودش را کامنت بذاره ( البته داغ اینکه نظراتش رو تایید کنم به دلش گذاشتم !!) ، حتما برایتان میگفتم این خاطرات کدام بخش زندگیمان را در بر میگرفت که مادر تصمیم به سر به نیست کردنشان گرفت ...

غرق شدن در نوشته ها  همانی ست که بخش اعظمی از روزهایم را پر میکرده / میکند و  مرا از کار و زندگی می اندازد  ، اما مدتیست به  لطف کشف کردن فایلهای صوتی  و گوش کردن به آنها هنگام کار یدی ، اوضاعم بهتر ست برای مدیریت زمان اندکی که در منزل هستم  ...

همسردلبند و جناب سروان مثل آدمیزاد به سر کار و زندگیشان برگشته اند و صدای تیک تیک ساعت تنها همدم منست تا زمان بازگشتنشان ... خوبست ! اتفاق  نادری ست  که این سالها کمتر تجربه اش کرده ام . برای خودم همه جالبست ببینم روزم را چگونه پر میکنم ...


پ . ن : شاید  بی خبر بخشهایی از این دست نوشته های قدیمی  به اشتراک گذاشته شد ...

نظرات 16 + ارسال نظر
سپیده مشهدی سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 11:17 ق.ظ

دروددددددددددددددددددددددد به بانوی عزیزم

خوبین؟خانواده خوب هستن؟امیدوارم هوای شهر شما هم مثل ما خنکه شده لیلیت جونم

نععععه !!!!
امروز نه صبح از خونه رفتم بیرون واقعا قلبم اومد توی دهنم از گرما ! حس کردم خونم داره میجوشه ، منصرف شدم از خرید و برگشتم خونه ..

ADELE سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 09:55 ق.ظ

سلام عزیز
اینقدر این حسو دوس دارم که غرق شی تو کاغذ ات
لیلیت جان به بیشعورها زیاد فک نکن
خوش باش این تعطیلات اجباری را ( این هنوز ژلش نرفته ، عجب ژل خوبی تزریق کرده )

درود و نور و عشق بر دوست مهربونم
واقعا ژلش خارجکی بوده احتمالا !!
از نوع آنجلینا جولی

اف سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 09:00 ق.ظ

عاقا کی چی گفته راجع به من؟!
چی شده؟
کیهههههه؟ کــــــــــــیه؟!!

راجع به شما ؟ هیشکی والا !!
درباره عزیز نسین بود ....

رویا دوشنبه 29 تیر 1394 ساعت 04:48 ب.ظ http://khoshbakhti1393.blogsky.com

سلام بانو
پس امیدوارم که این چند روز حسابی خستگی روحی به در کنید.چون با این همه کاری که گفتین قطعا خستگی جسمی همراهش هست.
راستی بی صبرانه منتظر دست نوشته هاتون هستیم.

درود و نور و محبت بسیار برای رویای عزیز و مهربان
نتیجه ی کار نذاشت خستگی به تنم بمونه ، خیلی خوب برگزار شد رویا جون ، بهتر از حد تصورم

سپیده مشهدی دوشنبه 29 تیر 1394 ساعت 04:24 ب.ظ

بانووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

من سپیده مشهدی هستم.
اون سپیده خالی

ووووووی !!! خوب من از کجا بدونم ؟؟ اون قبلا مینوشت سپیده ز
حالا دیگه همونم نمینویسه ؟!!!

اتفاقا اومدم کامنت رو جواب بدم یه لحظه شک کردم اونم بخاطر ادبیاتتون !!

سپیده مشهدی دوشنبه 29 تیر 1394 ساعت 03:20 ب.ظ

افروزززززززززززززز تازه اینکه چیزی نیست اسم خودم سپیده است

نوش جونت بانو....عضله بشه به تنتون عزیزم

غذاهای ما خیلی تند.بی نمک و بی روغن هست چون بابا و مامان خیلی مواظب هستن.
ولی واسه من معمولا روغن حیوانی جدا تو یه ظرف میذارن تا بریزم رو برنجم.یعنی در حدی که ته بشقابم همیشه یه عالمه روغن هست

به به ! جرات و جسارتت رو تحسین میکنم در مورد خوردن روغن محلی ....

کامنت قبلیت رو هم خوندم در مورد افروز ... ترجیح میدم عمومیش نکنم ، توضیحاتتون هم بسیار مبسوط بود ، دست گلت درد نکنه که وقت گذاشتی عزیزم

سپیده دوشنبه 29 تیر 1394 ساعت 03:07 ب.ظ

بانو دررابطه با پستی که افروزجان گذاشته بودن و کامنت شمارو خوندم منظورمونتونسم درست برسونم شاید
اصلا منظورم این نبود که هرکسی که نظراتش منافات داره با ما نباید حرف بزنه نه من غلط بکنم ی همچین حرفی بزنم شاید از کامنتایی که براتون میزارم تا حدودی به شخصیت من پی برده باشین ادم بشدت شوخیم درباره مناسبات سیاسیم فک کنم تا حدودی متوجه شدین هرچی که حقه من اون حرفو میزنم به شدت از ادمای خشکه مذهب بدم میاد اونایی که افراطین تو این مورد ...منم خیلیییییی بیشتر ازشما متاسفم براشون که فک میکنن شما ببخشید نجسید این دسته حتی جزئ احمقام محسوب نمیشن ولی هرجا که فک کردم باید نظرمو بگم گفتم بیشتر عکس العمل من به مثالی که پیدا کن رابطه گوز و شقیقه رو میتونست خیلی مودبانه تر بیان شه درست نمیگم؟؟
درضمن من عزیز نسین رو تا حدودی میشناختم ولی بعد اینکه خوندم کتاب ایات شیطانی سلمان رشدی رو ترجمه کرد ترجیح دادم بیشتر ازین نشناسمش هرچند توی اون قضیم افراطیا باعث شدن خیلیا کشته شن ...همیشه افراط همه چیزو خراب میکنه ونمیخام فک کنین که من ادم افراطیی هسم و بعضیا بخاطر مودبانه مطرح کردن نظر مخالفم برام متاسف باشن..

mahdiyemaah دوشنبه 29 تیر 1394 ساعت 02:58 ب.ظ http://mahdiyemaahejadid.blogsky.com

امان از این جاسوس های بووووووووق
منتشر کردی دو تا نور بالا بزن منم در جریان باشم...

اون الان کلی وقته علاف منه و هی میاد میخونه و دری وری میگه ببینه من کی عصبانی میشم و تاییدش میکنم و جواب میدم !

اف دوشنبه 29 تیر 1394 ساعت 02:06 ب.ظ

سپیده من یه دوست دارم دختره اسمش نشاط ه!
اس بابا بزرگت نشاط بوده خیلی باحاله ها!

افروز جون یه دختر خانم همکلاسی داریم با نام فامیلی هادی
هر وقت توی خونه میگم با هادی داریم میریم بیرون همسردلبند با اینکه میدونه اسم کوچیکش چیه یه تکون حسابی میخوره !!!

سپیده مشهدی دوشنبه 29 تیر 1394 ساعت 12:03 ب.ظ

بانووووووووووووووووووووووووووو
ناهار چی دارین؟

یه خوراک رژیمی که مثه اژدر تنده !!!!

اف دوشنبه 29 تیر 1394 ساعت 11:31 ق.ظ

خدا هر چی فوضول بی تربیته از رو زمین ور داره!

عاخ که چقدر سکوت و آرامش و تو حال خود بودن حال میده گاهگداری
البته اگه فکر کاری نکرده تو مغز آدم وول نخوره!

ای گفتی !!!
بعد چه اصراریم داره اینجا رو ول نمیکنه !
منتظر اون روزیه که نظراش رو تایید کنم ، منم گذاشتم به جلز و ولز ادامه بده بینوای مریض ...

عمو دوشنبه 29 تیر 1394 ساعت 11:09 ق.ظ

بانو ... روی تب نظرات که کلیک بفرمائید... وارد قسمت نظرات که بشوید ... اون بالا دست چپ نوشته "زباله" و جلوش یه عدد تو پرانتز نوشته مثلا "زباله (3)" روش کلیک کنید می تونید نظرات حذف شده را بازیافت کنید.
البته نظر ما چندان چیز خاصی نبود بانو

بله ، مرسی ، نظرتون رو با پاسخش برگردوندم !

سپیده مشهدی دوشنبه 29 تیر 1394 ساعت 10:46 ق.ظ

بلهههههههههههههه
تازه نامه های بابام وقتی جبهه بودن و واسه مامانم مینوشتن رو چند سال پیش پیدا کردم.
انقد بی شعور بازی در آوردم و خندیدم بهشون که مامانم قائمشون کرد.

بازی بازی ، با دم شیر هم بازی ؟!

سپیده مشهدی دوشنبه 29 تیر 1394 ساعت 10:03 ق.ظ

درود نور رحمت سلامتی زیبائی عشق به بانوی عزیزمممممممممممممممممممم
امیدوارم نهایت استفاده رو از تعطیلات اجباری پیش رو ببرین.

من پدرِ پدرمادربزرگم شاعر بودن(نشاط اصفهانی)

یکسری نامه دارم از ایشون که واسه همسرشون نوشتن...آخ که هر بار میخونم منو ساعت ها از مکان و زمان فعلیم جدا میکنه و پرت میکنه به چندین سال قبل...

پس تو هم تو کار مصادره ی نوشته جاتی سپیده جون ؟!

سپیده دوشنبه 29 تیر 1394 ساعت 10:01 ق.ظ

کاش عکساشو میزاشین بانو

عکس چی رو سپیده جان ؟؟؟!!!

عمو دوشنبه 29 تیر 1394 ساعت 09:46 ق.ظ

وبلاگتان را که باز کردم و شروع کردم به خواندن این پست، پلیر کامپیوتر رفت روی آهنگ بعدی ... شد خزان گلشن آشنایی با صدای بدیع زاده !!!!!!!!!

http://dl.1002mp3.ir/mp3/ghadimi/JAVAD_BADIAZADEH-shod_khazan_golshane_ashenaayi.mp3

خدا شفا بدهد هرچه بیمار روانی را ...

به فال نیک میگیریم عموی مهربان ....

به همه چیز حتی اسم آدم کار نداشته باشند صلوات ....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.