هر کسی از ظن خود شد یار من

از وقتی پسرک راه دور تنها شده و همسرش رفته ، دوباره فیلش یاد هندستون کرده و روزی نیست که تماس نگیره و نپرسه : په کی میائین ؟؟؟!!!!

نیس که کشوری که رفته اینجا سفارت داره ، ما عین آدمیزاد پاشیم بریم ویزا بشیم و بلیط بخریم و دو روز بعد پیشش باشیم ؟ ...

اولا که پدر و مادر رو همزمان ویزا نمیکنن ( به آفیسره میگم من مگه تناردیه ام اون یکی بچه ام رو اینجا ول کنم و برم و دیگه برنگردم - پسر کوچیکم سربازه ها !) میگن : عووووو ! یه جوری میگه بچه ام بچه ام ، انگار بچه اش تو قنداقه ، منتظر قند داغه !! خانوم جون تو که رفتی اون پسرت رو هم قاچاقی میبری دیگه هم برنمیگردین !


یکی نیست بگه : اول از اون ، اختیار دار زندگیمم ، شایدم دلم نخواد بیام - به کسی چه ؟ مگه زندونیم اینجا ؟! دوم از اون ، مگه زیر بته عمل اومدیم بعد از چل سال زندگی  یه ساک ورداریم بریم سفر بعد دیگه ترک بلد کنیم عاخه ؟ سوم از اون ، من و همسرم دهه ی پنج و شش عمرمون رو میگذرونیم ، همچین هم چست و چالاک نیستیم توی این سن بریم توی یه کشور بیگانه دوباره از صفر شروع کنیم ؟ همچین آش دهن سوزی هم نیست اونجا .... والا میخوایم بریم بعد از دو سال و اندی بچه مون رو ببینیم و برگردیم و بیاییم ، شش ماه هم نمیمونیم  ، چون برگردیم اخراجیم قطعا و باید بریم زیر پوشش کمیته امداد !  بنابر این نهایت سه هفته اونجا باشیم ، سرمون رو میذاریم جای پامون و برمیگردیم ! 

ولی  کو گوش شنوا ؟ این شد که دیگه نمیخوایم به خودمون امید واهی بدیم و نه ترکیه میریم و نه امارات ، میمونیم اگه عمر ما به باز شدن سفارات !! به دنیا  بود که شکر ، نبود هم دیگه یا اون عادت میکنه به ندیدن ما و یا ما عادت میکنم به ..... نه ، هرگز عادت نمیکنیم مطمئنا :|


اینجوریاس که چشم دوختیم به مذاکرات ببینم چی میشه ... نه به ابعاد کلان  کشوری و لشکریش کاری دارم و نه سود و زیانش برای ملت ایران که از سواد نیمدار من خارجه ، فقط  از دید یه مامان که برای دیدن پسرکش بال بال میزنه بهش نگاه میکنم و بس ...


نظرات 24 + ارسال نظر
بودا چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 08:42 ق.ظ

درود بر بانوی مهربانی
لی بانوی عزیز آژانسهای مسافرتی زیادی هستن که ادعای اخذ ویزا رو دارن ولی به همون نسبت هم کلاه برداری در این زمینه بسیار رایج هست فقط کافیه نگاهی به قسمت اخذ ویزای روزنامه همشهری بندازین
من دقیق نمیدونم شما کدوم کشور میخواین برین ولی احساس میکنم باید کانادا باشه در هر صورت من کانادا یا آمریکا نرفتم تا حالا ولی آژانس مسافرتی مارکوپولو تور بیست روزه برای آمریکا داشت که شما فرمودین با برنامتون جور نیست بنابراین پیشنهاد میکنم از آژانس زورق برای گرفتن ویزا و بلیط کمک بگیرین
هم جای معتبری هست هم خدمات زیادی رو برای شما پوشش میده
آدرس و تلفن : تهران - خ آفریقا ( جردن ) - نبش خیابون طاهری- برج تجارت ایرانیان -طبقه چهارم واحد شش
تلفن : 26216951 و 26216952
ضمنا بانو برای ویزای شینگن که من گرفته بودم مدارکی لازم بود که براتون قبلا خلاصه نوشته بودم ولی تجربه ای در این زمینه پیدا کردم و اونم این بود که داشتن مهر سفر به یک کشور اروپایی یا نیمه اروپایی میتونه خیلی در اخذ ویزا بهتون کمک کنه
و تاثیر مثبتی روی افیسر پروندتون بذاره !
آرزوی موفقیت براتون دارم
روز خوش

مرسی بودای مقدس که اینهمه وقت گذاشتی و با حوصله برام نوشتی
تجربه ی خوبی با زورق داشتم ولی کلا از خاطرم رفته بود ، ممنون برای یادآوریت و همه چی .. از اون مهرها دارم ! با وجود این طمعم زیاده ، منتظرم سفارتشون رو بازگشایی کنن !!!

سپیده مشهدی شنبه 20 تیر 1394 ساعت 04:15 ب.ظ

خدا رو شکر که عکس ها رو دوست داشتین
من تو عکس های نیستم بانو....
انشاالله حضورن همدیگه رو ببینیم , اینجوری هیجانش بیشتره

فکر کردم یکی از اون دوتایی !!!

سپیده مشهدی شنبه 20 تیر 1394 ساعت 01:35 ب.ظ

خوشگلم
ممنون میشم ایمیلتون رو چک کنین

درود و نور و مهر بر تو
چک کردم مادر جان ، ده بار ! یعنی همون یدونه اسپم باید ایمیل تو باشه عاخه ؟؟!!!

عالی بود ! بعد اون دوشیزه که یک هجدهمش پیداست شمائی؟؟!!!
اگر اینطوره که باید بعرض برسونم پس ١٧ هجدهمت زیر زمینه دخمل ! بهت نمیاد اینقدر شیطون بلا بوده باشی مگه اینکه خواهر دوقلوت رو بجای خودت جا بزنی !!!

سپیده مشهدی شنبه 20 تیر 1394 ساعت 01:00 ب.ظ

درودددددددددددددددددددد به بانوی عزیزممممممممممممممم

خوبین شما؟خانواده خوب هستن؟

فدای تو دختر خوب
هیچوقت عادت ندارم عکسی را با دقت زیاد نگاه کنم ، حتی عکسهای عروسی رو که معمولا خانومها خیلی روش زوم میکنن سرسری و تفننی نگاه میکنم ولی عکسهای تو رو بارها و بارها دیدم ! عالی بود ...مرسی

اف شنبه 20 تیر 1394 ساعت 10:21 ق.ظ

درووووود بر بانوی جان
لی جانم روز اول هفته ت بخیر
امیدوارم این هفته ، پر از خبرهی خوب شااااد باشه برای همه

درود و عشق بر تو
برای تو هم همینطور ناز بانو ...

بودا شنبه 20 تیر 1394 ساعت 08:24 ق.ظ

درود بر بانوی مهربانی
میدونین بانو همه دوستام و همکارام منو آدم آرومی میشناسن ( خودمم همین تصور رو در مورد خودم دارم )
ولی فقط در یک موقع هست که در بعد دیگری هم فرو میرم اونم زمانی هست که سربازای نیرو انتظامی یا مامورای مرزی رو میبینم اصلا قیافم میشه مثل این
بخدا نمیدونم علتش رو ؟ شاید بخاطر این باشه که اونا ممنوع الخروج هستن و من نیستم یا نمیدونم شایدم بخاطر این برخوردهایی هست که الان شما بهش اشاره کردین
در هر صورت قیافه من خیلی بشاش و خندان میشه در لحظه خداحافظی با این عزیزان زحمت کش در لحظه کنترل پاسپورت یا خروج از کشور
پ ن : بانو از تورهای مسافرتی میتونین با گذاشتن وثیقه ملکی استفاده کنین و خودتون و همسرتون تشریف ببرین ( سند ملک - حساب بانکی و چند تا مدرک و فرم که باید پر کنین - آژانسهای مسافرتی اطلاعات دقیقش رو بهتون میدن - من اینطوری رفتم - خواستین آدرس آژانس رو بهتون میدم )

خیلی گشتم بودا جون ، محدویت زمانی دارند ، یعنی زمانی تور رو برگزار میکنند که هر ساله پیک کاریه ماست و اصلا نمیتونم مرخصی بگیرم
با اینهمه خوشحال میشم اسم آژانس و تلفنش رو بدی

Rima جمعه 19 تیر 1394 ساعت 03:44 ب.ظ http://dailytalk.blog.ir

حس مادرانه قوی تو نوشته هاتون وجود داره . خدا خفظتون کنه (کل خونواده رو )
از الان منم مذاکراتو دنبال میکنم و با باز شدن سفارت تو ایران بدو بدو میام بهتون خبر خوش بدم و خوشحالیتون رو ببینم
همین هفته پیش عکس یکی از دوستامو دیدم که مامان باباش رفته بودن دیدنش. نمیدونم تو کشور دیگه ای همدیگه رو دیدن یا اینکه امریکا براشون پارتی بازی کرده بود ;)
لیلیت جان منتظر روزی ام بیای از حس های خوب مادربزرگانه بگی . وقتی یه ظرف بزرگ غذا رو اجاق میذاری و همه خونواده دور هم میگین میخندین و بچه ها از در و دیوار بالا میرن :)

ای جانم ریمای مهربون ... تمام ذات و سرشت خوبت در این کامنت مهرآمیز منعکس شده بود و چه حس خوبی بهم دادی عزیزم...
اینقدر که صدای بهم خوردن دیگه و قابلمه ی توی آشپزخونه رو شنیدم ... وقتی بچه ها از سر کول هم بالا میرفتن !!
شاد و دلخوش باشی نازنینم ، با بهترین دعاهای اول هفته ای برای تو ...

بهسا پنج‌شنبه 18 تیر 1394 ساعت 09:22 ق.ظ http://mywellnessjourney.mihanblog.com/

سلام لیلیت عزیز
امیدوارم هرچه زودتر دیدارتون میسر بشه
وسفارت هم به زودی باز بشه، جالبه یکی از دوستام با پدرومادرش برای عروسی برادرش سه ماه رفتند اونجا وقتی برگشتند سفارت بسته شده بود!
ینی شانس آوردن!
یکم دیرتر عروسی گرفته بودن معلوم نبود می تونستند برن یانه
امیدوارم به زودی خبر خوب دورهمی سه تایی تون رو بهمون بگید

امیدوارم عزیزم ... بله واقعا چه شانس خوبی داشتن ...

چوپان چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 11:57 ب.ظ

نوش جااااان شما و خانوادتون
اوهوم اهلش که هستم.کیک فنجونیشم به همین روش میپزم
.
امااااااا دستور پخت شما ... اگر زحمتتون نشه بسی مسرورم میفرمایید.همون مدلی که خودتون طبخ میکنید رو لطفا یادم بدید
ممنونم

منهای کالری و اضافه وزنش عالیه واقعا !

به چشم ، ایمیلت رو پیدا کنم مینویسمش برات عزیزم

تارا چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 10:53 ب.ظ http://dokhtarekhoone.persianblog.ir

سلام لی بانوی عزیز و بزرگوار
انشالله به زودیه زود دیدار شما و گل پسرتون تازه میشه

درود و نور و عشق به تو تارای عزیزم ، ممنونم از دعات مهربونم

چوپان چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 08:10 ب.ظ

صلام بانوی زیبا
من تا الان حس خاص اونچنانی به مذاکرات نداشتم!
اما درست همین دیشب که پدرم شایعاتی مبنی بر حل شدن اوضاع رو گفتن... دروغ نگم اولین نفر ولی دومین نفر یاد شما افتادم وبراتون خوشحال شدم
امیدوارم دیریهاتون زود بشه... بدون سوختوسوز
.
هوووومممم
یام یام
میل سیری ناپذیری به براوونی دارم.همینجور ازش شکلاب بچچکه
بچکه نه ها! بچچچچکه

پس حسابی جات خالیه الان !
اگه اهلش هستی دستورش رو برات بذارم
عاخه اینقدر ساده اس که حتی بدون فر هم میتونی توی قابلمه ی معمولی و روی شعله ی اجاق گاز هم درستش کنی !

سپیده چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 04:57 ب.ظ

جدی رفتی بانووووو
دوست خواهید داشت

اوه یس ، سرتنلی !

رویا چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 04:03 ب.ظ http://khoshbakhti1393.blogsky.com

نه بانو چیزی نیست عجله نکنین مثل اون دفعه که حواستونو پرت کردم سیب زمینیه الویه های تهران سوخت

ای جانم ، فدات !!!
تقصیر شما نیست که ! شاهدش هم سوزوندن مربا البالوم !!!
الان هر ٥ دقیقه یکبار میرم بهش سر میزنم از ترسم ...

رویا چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 01:25 ب.ظ http://khoshbakhti1393.blogsky.com

سلام بانو روز تعطیلتون بخیر.ان شاالله بزودی تو این مورد هم گشایشی حاصل بشه و امکان ملاقات فراهم. دوری سخته ولی میگذره این روزام
ارادتمند همیشگی

فدای رویا بانوی عزیز و مهربون
شکلات گذاشتم بن ماری بشه ، برم براونی رو استاد کنم ، برمیگردم میخونم پست جدیدت رو !

سپیده ز چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 12:34 ب.ظ

سلام بانو گفتین ترک بلد کنین اونم بلاد کففففر
اَمریکاس؟
ینی این ابهت اّفیسرتون منو کشته بانو پیشنهاد میکنم فیلم عطر زنانه رو دانلود کنید بدین اآفیسر ببینن برخلاف اسمش هیچ چیز بدیم نداره فقط زندگی یه افسر عالی رتبه امریکاس بی شک دوست خاهند داشت
در مورد مذاکراتم نمیزارن بانو نمیزارن اینوریا

عطر زنانهههههههههه ؟!
جناب خانی پرسیدم ! میرم دانلودش کنم ....

سپیده مشهدی چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 12:04 ب.ظ

روز آدینه بانوی عزیز به خیر و خوشی

بنده هم چشم دوختم به مذاکرات

روزت به خیر گل بانو
امید که چشم دوختن تو هم به مانند من جنبه اختصاصی نداشته باشه !!!

mahdiyemaah چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 11:42 ق.ظ http://mahdiyemaahejadid.blogsky.com

نمیدونم چرا بچه دار شدن برای بعضیا اینقدر مهمه...در حالی که میتونست سرنوشتش رو قبول کنه و تا اخر عمر از زندگی دو نفره و شادش لذت ببره...
سال قبل خیلی اتفاقی توی اینترنت به خانمی برخوردم که چند ماهه باردار بود و دربدر دنبال یه خانواده خوب برای بچه ش میگشت.چون از شوهر صیغه ایش حامله شده بود.
وقتی به خاله شوهرم پیشنهاد دادم تا مدت ها با من حرف نمیزد.فکر میکرد بهش توهین کردم.
همسرش شغل ازاد داره و بیمه هم ندارن.خدا میدونه چقدر خرج کردن تا این بچه به وجود بیاد.فقط میدونم هزینه اخرین عملش ۲۵ میلیون شده.
این چندمین باره که پروسه درمان رو طی میکنه ولی این بار نتیجه داده.
امشب قد یه عروسی تو باغشون مهمونی افطار دارن.
اینهمه پول درمان و اینهمه بریز و.بپاش امشب میتونست جهاز چند تا دختر دم بخت رو جور کنه...نه؟؟؟!!!!!

بریز و بپاش یه چیز کاملا شخصیه ، من به خودم اجازه نمیدم براشون نسخه بپچم و بگم پولشون رو چجوری خرج کنند ولی اینکه برام بارداری در این سن عجیب اومد بخاطر اینه که دور و برم نمونه هایی با این اختلاف سنی بین والدین و بچه میبینم و فرزندی که بشدت شاکیه و مدام معترضه که چطور به خودتون اجازه دادین منو بوجود بیارین ....
البته اختلاف سنی مادر و بچه در یک مورد ٣٥ سال و در مورد فاجعه تر ٤٠ سال هستش .... این موردی که شما فرمودید ، خب ٨ سال بغرنجتره ...

رویا چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 11:28 ق.ظ

نه عزیزم هیچکدومتون به ندیدن هم عادت نمکنید انشالله هر چه زودتر همو ببینید

امیدوارم رویا جان ... امیدوارم

سهیلا چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 10:17 ق.ظ http://nanehadi.blogsky.com

انشاله به دعای دل مادرا هم که شده درست میشه همه چیز.لیلی عزیزم،من و تو خیلی چیزای نادیده رو دیدیم.انشاله این یکی رو هم میبینیم.

عالی بود سهیلا جون ، عالی .... به حق دیدن چیزهای نادیده

اف چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 01:34 ق.ظ

مى شه.مامان باباى شونصد ساله دو بار تنها تنها رفتن , بار سوم دیگه بعد از سه تا ویزاى استرالیا و دو تا شنگن و یه امریکا و یه کانادا! دیدن نه بابا. اینا اگه موندنى بودن خیلى وقت پیشا بر نمى گشتن. اینه که پارسال دو ماه دو تایى رفتن بلاد کانگورو ها دیدن پسرکشون.
هیچى نشد نداره.
ایشالا که به زودى براى شما هم مى شه. :)

ما هم شونصد ساله ایم ها افروز جون ، ما رو دستکم نگیر
ولی رفتیم یهو دیدی بر نگشتیم ! والا با ای نوناشون ....

مگهان سه‌شنبه 16 تیر 1394 ساعت 10:43 ب.ظ http://meghan.blogsky.com

ای کاش تنها برید هر کدومتون ... مطمینم خوش تر هم می گذره به پسر ... اینجوری سه هفته فقط شما رو می بینه ...

ولی اونجوری 6 هفته !!! از تنهایی در میاد .

+ خییییلی دلم یه جوری شد براشون :( هعی ... سخته ندیدن مادر پدر...

کاش به همین سادگیها بود !
خوبیه زندگی اینه که خوب و بدش موندگار نیست و میگذره ، اون ٢٨ سالی که در کنارمون بود گذشت ، این سالهای دوری هم بی شک میگذره ... جای نگرانی نیست عزیزم

ریحان سه‌شنبه 16 تیر 1394 ساعت 09:08 ب.ظ

خب چرا نمیاد دبی که همو ببینید؟

بخاطر شرایط شغلی و تحصیلیش ...

عمو سه‌شنبه 16 تیر 1394 ساعت 08:32 ب.ظ

عمو جان، خیالت راحت بچه ها مویرگی تو وزارت امور خارجه ان گفتم سریعتر مذاکرات رو جمعش کنن به توافق برسن، سفارتم حلش کنن.

عه ! شمام اونجا آشنا داری ؟؟!!!

mahdiyemaah سه‌شنبه 16 تیر 1394 ساعت 06:57 ب.ظ http://mahdiyemaahejadid.blogsky.com

ای بابا...
خب یکی یکی برین دیدن پسرکتون...
اون چی؟نمیتونه خودش بیاد ایران یه چند مدتی بمونه؟!
وای چطور میشه ادمیزاد عادت کنه به ندیدن فرزندی که نه ماه برای دنیا اوردنش زجر کشیده...میفهمی...زجررررررر
خاله همسرم ۴۷ سال داره.امروز بعد از چند سال دوندگی.و درمان رفته ازمایش و خداروشکر بارداره...بانو دعا کن بارداری خوبی رو.پشت سر بذاره و صحیح و سلامت بچه ش دنیا بیاد.
روزی که رفتیم خونه مادرشوهرم که خبر بارداریم رو بدیم خاله شوهرم اونجا بود.یه دل سیر گریه کرد.دلم برای پرپر زدنش اتیش میگرفت.
خداروشکر مرحله اول رو خوب پشت سر گذاشته و بالاخره باردار شده.امیدوارم بقیه راه رو هم خوب پیش بره....

خدا بهش ببخشه کودکش رو .... ولی نوشته ات منو به فکر فرو برد :
گاهی اینقدر تمرکز میکنیم روی هدفمون که گذر زمان رو متوجه نمیشیم ...
بارداری بعد از ٣٥ سالگی ریسکش بالاست ، بماند ، با اینهمه فاصله ی سنی واقعا خودخواهی نیست ؟
وقتی بچه اش ، حالا بگو دخترش - داره پا توی سن بحرانی بیست سالگی میذاره یه مامان ٦٨ ساله چه درکی از سر پر سودای اون داره ؟ به فرض خوشبینی که به امید خدا والدین عمرشون به دنیا باشه ... اینجاست که میبینیم یه کودک معصوم رو قربانی آرزو و دلخواه خودمون کردیم ، آرزویی که سالها پیش میتونست خیلی منطقی باشه ولی نه در این سنین .

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.