آذر ، شهدخت ، پرویز و دیگران !

هفت جلد پایان نامه ؟ ای بمیرید ! ٧ جلد ٧ جلد پایان نامه پس داده ایم و این حال و روز تحصیل کرده هامونه ؟

از زیر خیل جزوه و اوراق میکشم بیرون خودمو ، ٢٥ یا ٢٧ تیر دفاعمه ... نمیدونم چه مدته همینطور دمر افتادم و خیمه زدم روی اینا ، یه ذره توی لپ تاپ تایپ و سرچ میکنم ، صفحه باز میمونه میچرخم دوتا مقاله که صفحه اش روی آی پد باز مونده دنبال میکنم ( سافاری جستجوگر کوفتی ست برای خیلی چیزا - همون فایر فاکس و کروم لپ تاپ نفتی عهد شاه وزوزکم بهتر جواب میدن ) کمرم باز نمیشه ، روی زانو میرم و دستم رو به مبل میگیرم و بلند میشم ...

چای تازه دمم یکساعت پیش موقع ریختن و خوردنش بود ، حالا شده کهنه جوش ! اهمیتی نمیدم توی یکی از جفت لیوانهایی که پریشب من و همسردلبند برای خودمان خریدیم میریزم  ( پسرک وقتی فهمید برای او نخریده ایم ، تاریخ زلزله ی رودبار رو پرسید تا مطمئن بشه بی مهریمون بابت اینه که  همون زمان اون رو به فرزندخوندگی پذیرفته ایم لابد !!) ، سهمیه چای عصرم دو عدد خرماست ، در عین اینکه سعی میکنم بی تفاوت جلوه کنم با نگاه سریعی به ظرف خرما درشت ترینشون رو رصد میکنم و همونها رو انتخاب میکنم  (آدم شکمو رو جون به جونش کنن دله اس !) وانگهی ، هر چه درشت تر ، تعداد کنجدی که بهش چسبیده بیشتر !


وقتی به خودم یه آنتراکت دادم قصدم این نبود که در مورد فیلمی که تیتر زدم بنویسم و یا حتی پایان نامه ام و والزاریات اون ، میخواستم بیام  در یه جمله ی کوتاه بگم :  " جوانی کنید ! "  و برم ...

بویژه اینکه مشهدی سپیده گفته بود از وقتی روزه ام حوصله ی خوندن متنهای بلند رو ندارم ، گفتم قطعا شما هم ، ولی یهو اینقدر افکار مختلف  بی ربط به سرم هجوم آورد که دیدم بهترین عنوان براش همینه : آذر ، شهدخت ، پرویز و دیگران ...


بلدین جوانی کنین ؟ مطمئنین ؟ میخواین یادتون بدم ؟ !

نه مطمئنا ، شما خیلی بهتر از من و نسل من بلدید جوانی کنید ... اگر جوانی من همه در متینگها و تجمع ها گذشت ، به پلونوم و بیانیه گذشت  ، به خواندن کتابهای ممنوعه ، به بررسی ایسم های گوناگون و  داشتن داعیه ی عدالت اجتماعی و جامعه ی بی طبقه ، به پیگیری مارش جنگ و تک و پاتک و شبهای خاموشی و پناهگاه و سنگر ، خدا رو شکر جوانی شما و فرزندانم قرائت دیگه ای داره ... دغدغه های شما به درست یا غلط طعم و بوی متفاوتی داره ...


جوانی منو بی خیال ، بیا راجع به جوانی تو حرف بزنیم :

اگه همه چیز رو ساده میگیری و راحت ازش رد میشی ، اگه قدرت ریسک پذیریت بالاست ، اگر این هفته عاشقی هفته ی دیگه فارغ ، اگه چنان بر والدینت خشم میگیری که فکر میکنی مرا با ایشان کاری نیست ، بدون هنوز جوانی !

اگه جیبت خالیه ، اگه همه ی درامد نداشته ات رو ، پول توجیبی بابا یا حقوق مختصرت رو بی مهابا و بی توجه به اینکه هنوز خیلی تا سر ماه یا ته هفته مونده خرج میکنی ، بدون هنوز جوانی !

اگه سردی و گرمی هوا تصمیم سفرت رو تغییر نمیدن ، اگه پشت سر حرف زدنها ناراحتت نمیکنه ، اگه وقتی مچ یه آدم دروغگو رو میگیری فقط به ریشش میخندی و پیگیر قضایا نمیشی ، اگه هنوز نیفتادی توی خاله خانباجی بازی ِ خواهرشوهر چی گفت ، باجناق منظورش چی بود ، اگه  در ازای اینکه چون یک بار خونه ات اومدن ، یه بار خونه شون نمیری  و بده بستون و رفاقتت پینگ پنگی نیست ، بدون هنوز جوانی !

اگه عافیت طلب و مصلحت اندیش نشدی ، واسه دیدن یه فیلم خدا  شبها تا دیر وقت بیداری و بجاش صبحش تا لنگ ظهر نمیخوابی و با چشمای سرخ و دست و صورت نیمه شور برای رفتن به سر کار خودت رو به مترو و بی آرتی میرسونی و آویزون میشی و از نابسامانی و ادمهای بی ملاحظه  ی بویناک حرص نمیخوری ، بدون هنوزجوانی !

اگر عین قرقی از سر جات بلند میشی ،  از کمرکش کوه میکشی بالا و پایه ی آبشار دوقلو و کلک چالی ، اگه هنوز دنبه های روی دیزی فرحزاد رو کنار نمیزنی و خیلی در قید بهداشتی بودن ترشک و آلو جنگلی دربند نیستی و میزنی به بدن  و حالش رو میبری ، بدون هنوز جوانی !

برق چشات ، اگه هنوز برق شیطنت توی چشمات هست و سفیدی چشمت به آبی میزنه و لبات قرمزه و پوستت سفت و رِفت و چغره و موهات خرمنه و با هیچ گیره و کلیپسی بسته نمیشه ، بدون هنوز جوانی !



میتونم تا قیام قیامت براتون بگم از مختصات جغرافیایی جوانی ولی ، 


 " در خانه اگر کس است ، یک حرف بس است " 


قدر جوانیتون رو بدونین عزیزان من ، چون تنها چیزیه که وقتی رفت به هیچ شکلی نمیتونین برش گردونین ، نه بوتاکس و کاشت مو و کشیدن پوست دلت رو جوان میکنه  و نه میلیاردهای ثروتت دستت رو میگیره و از کوه میکشدت بالا !


تو رو به جون اون کس که دوستش دارین : جوونی کنین ...


نظرات 30 + ارسال نظر
مریم شنبه 20 تیر 1394 ساعت 09:01 ق.ظ http://hadf1518.blogfa.com

سلام ، متن خیلی جالب بود ، با این معیارها باید بگم در آستانه رد شدن از جوونی هستم ، خدا رو شکر که جوونی کردم و عاشقانه نفس کشیدن ، درد هاشو و شیرینی هاش و حتی زخم هاشو حس کردم و الان جای همه ی اون اتفاقات شیرین شیرینه .
و اما امسال یکسری اتفاق افتاد که طبیعی بود ، قبلا هم از این اتفاقات در روابطم افتاده بود و من ازشون می گذشتم و چشماهم رو چیزایی که می دیدم می بستم ، اما اینبار از روی اینها نمی تونستم رد بشم ، شده بود خوره ی جوونم و دایم باهاش درگیر بودم نمی تونستم ببخشم و رها کنم ! چند روز پیش با آقای همسر دردودل می کردم و می گفتم از خودم شاکی ام ، چرا اینطور شدم ؟ چرا نمی تونم دهنم رو از این اتفاقات رها کنم ؟ جالب بود که او هم کن و بیش نظر شما رو بابت سن و سال و پر شدن پیمانه داشت ، ولی از اونجایی که من نظرات ایشونو رو قبول نمی کنم به دلیل چند تا دنده ی لجبازی که از بچگی در من وجود داره ! أهمیت ندادم ، اما الان که پست شما رو خوندم ، دلم گرفت از این که دارم پیر می شم !!!! خیلی دلم گرفت که دیگه اون بی خیال بابا ، بذار هر کی هر جور می خواد باشه من اینم ...داره از زندگی م حذف می شه !
بانو وقتی آدم یه درد رو خوب تجزیه می کنه حتما درمونشم بلده ، گوش هام نیز می کنم تا ببینم این بأنوی باتجربه چی داره که کمکم کنه من جوونی مو یادم نره ، هر چند که علایم جوانی من از نظر ظاهر با مقیاس سن رو به افول هست ، اما سن دلم از سن شناسنامه م کمتره و نمی خَوام بیشتر شه . عاشق پست های نابت هستم حرفایی که تو دل خیلی هاس شما با قلم قشنگت بیان می کنید .

درود و نور بر تو دوست تازه یافته ...

خوشحالم که سن شناسنامه ای رو قابل نمیدونی ، همین یعنی افکارت جوان و نوگراست ...

اومدم به ادرستون ولی بلاگفا میگه چنین جایی وجود نداره ، دوست دارم بخونمتون

فرزانه چهارشنبه 3 تیر 1394 ساعت 01:57 ب.ظ

جوانی، خب اگه اشتباه نکنه لیلیت من مال دوره ای بوده که همه دنیا یه جوراهایی کمونیست بودند دوره عدالتخواهی از طریق حذف طبقه. چه کردند این مارکس و انگلس با دنیا ، پیامبران معاصر. ولی چیزی در اون دوره بود که در این دوره نیست و اون عشق به زیستن بود وقتی ادم هدف داره زندگی جور دیگه ای می شه و قطعا هرچه هدف بزرگ تر می شه لذت زندگی و جنگیدن بیشتر می شه. ارمانگرایی دوران جوانی شما خیلی خوب بود زیستن برای جهان بهتر بود جهان عادلانه ای که کپیتالیسم نهایتا بهش پیروز شد شاید هم خودخواهی ها و..... . من با فاصله کمی بعد جوانی کردم درست وسط جنگ و خودت می دونی چه جوری جوونی می تونسته باشه. ولی لیلیت از وقتی 5 سالم بود همیشه خودم رو یه جور می دیدم یه دختر ده ساله سرتق و لجباز که می تونه هر کاری که بخواد انجام بده و هنوز هم همون طوریم هنوز هم همین احساس رو دارم این دختر نه وقتی 5 سالم بود اندازه من بود و نه حالا که چهل سالمه بزرگ شده . هنوز هم با من داره زندگی می کنه و شاید تنها انگیزه من برای شادی های درونیم همین دخترک لجوج با اون چشم های ترکمنیش که زل زده و نمی ذاره بیافتم

فرزانه جان منهم ثمره ی همون دوره ام !
بنابر این بخوبی درکت میکنم و چه زیبا گفته ای : عشق به زیستن و هدف داشتن ...

کسانی که م ا . به آذین خوانده اند ، با سیاوش کسرایی زندگی کرده اند و نوشته های رومن رولان چشمهایشان را سنگین کرده همگی هیمن احساس تو را دارند ... حتی اگر دارنده ی چشمان مورب ترکمنی نباشند .... سپاس برای فلش بکی که یادآوری خوشایند آن روزها بود ...

مهران جم سه‌شنبه 2 تیر 1394 ساعت 12:57 ب.ظ http://myladyprincess.persianblog.ir

درود و نور بر بانوی عزیزززززز
سپیده خانم پیغام رسوند ولی من گفتم بیام حضوری دستبوس :)
همیشه سلامت باشین و شاد :)

درود و نور و قربانی بر قدوم دوست !
چه عجب پسر جان ؟! ذکر خیرتون بود این اواخر همه اش !!

مستحضر هستید که بعلت عدم امکان کامنت گذاری متوسل به کبوتر نامه بر شدیم ؟ چه کفتر جلدی هم بود خدائیش !!!

مگهان دوشنبه 1 تیر 1394 ساعت 11:00 ب.ظ http://meghan.blogsky.com

سپیده خداااا ازت راضی باشه من پخش زمین شدم از خنده !!! دلم می خواد بچلونم شما و لی لی یت عزیز رووو...

من لوت میدم برم پیش پیش به بابا مهران جانم بگم که میری با آش گولش بزنی :)))))
باید هوای همشهریمو داشته باشم ...

+ آیکون مگی ذوق ذوق کنان لباس خران برای مراسم جشن و اینا ...
+ آیکون مگی خوشحال بریده و دوخته !!! خوشحال از تور کردن بعضی هااا:))

خوبه که سپیده اهل سبزی پاک کردن نیست وگرنه حتما تا حالا آش درست کرده بود و رفته بود !
از طرفی خیالمون راحته که اون بچه هم به قول خودش بنیه نداره ! کبریت بی خطره ...

کوروش آسوده بخواب ، زیرا که ما بیداریم ...

زیتون دوشنبه 1 تیر 1394 ساعت 05:55 ب.ظ http://www.zeytoone-tanha.blogsky.com/

عالی... عالی... چرا من بغضم گرفت؟

الاهی فدات ....

خاخور دوشنبه 1 تیر 1394 ساعت 01:04 ب.ظ

فدای شما...چشم بانو ی ،کندوی اردیبهشتی عسل

مروئه دوشنبه 1 تیر 1394 ساعت 12:44 ب.ظ

سلام بر بانوی فرهیخته
والا نمی دونم من طبق معیارهای شما احتمالا جوانی نکردم
چون خوب نه طرز دانشگاه رفتن اونجوری بوده نه دوستام اون تیپی بودن که بریم کوه و کمر نه اون موقعها تنهامسافرت میرفتیم.
اما الان بازم طبق معیارها شما جوانی نمی کنم اما لذت میبرم سفر میرم مهمونی میدم میخندم شادم سلامتم کمک می کنم ا.
فک کنم اگر می گفتین هر کار میکنین هنوز احساس رضایت از زندگی دارین و فکرتون صد در صد درگیر مشکلات نشده و همش فکر فردا و آینده نیستیدبازجوانید شاید من جونی می کردم الان

اتفاقا موردی که تو اضافه کردی مروئه جان ، می بایست در صدر لیست جوانی قرار میگرفت .. ولی شرط جوانی نیست ، اتفاقا توی جوانی اغلب اصلا از خودمون راضی نیستیم ، شماتت پشت شماتت ، سرکوفت های پیاپی ! ولی با اینهمه رضایت از وضع موجود هم هست !

خاخور دوشنبه 1 تیر 1394 ساعت 12:31 ب.ظ

واله..بچه ها روزه نیستن...من هم ممنوع روزه هستم:(چون فشارم پایینه...نهایت خوبی 9باشه!!

خودت توی مطبخی ، باش ... ولی روحت رو پر بده ، بذار خیالت پرواز کنه تا سرزمینهای دور ...
رویا پروری کن ، تصور کن ، مهم خیال توست که هرگز محصور و محبوس نمیشود ...

خاخور دوشنبه 1 تیر 1394 ساعت 12:11 ب.ظ

جان تان بی بلا
گمان نکنم از خاطرم برود...عطر گل های نرگسی که ،!با سرانگشت مهربانتان نگاشتید
من در متبخ منزل محبوسم گریه از شوش محبوسی بود...ودلتنگی مداوم من
فدای آن کمر مبارکتان شوم که! موقع بلندشدن عزیز دلمی

عزیز دلم ماه رمضان توی مطبخ چه میکنی عاخه ؟!

آذر دوشنبه 1 تیر 1394 ساعت 11:08 ق.ظ http://ataxs.persianblog.ir

من که عنوان پستت رو به خودم نگرفتم چون تو جوونی هم از این علائم نداشتم

اتفاقا دقیقا منظورم با خود خودت بود آذر جون که هنوزم جوانی ... جوانی و علائمت هم فسفری و برق میزنه و هیچجوری نمیتونی پنهونش کنی !!

خاخور دوشنبه 1 تیر 1394 ساعت 10:54 ق.ظ

سلاااام بر بانوی عزیز
یه نمه به فکر ما محبوسین هم باشین بانو
واله ماهم دل داریم.
جااااان عطر گلهای نرگس یادش بخیر
فدا مدا مرد مار مهربان :-*
بوی دود کنده میادا

ای جان ... عجب حافظه ای داری تو خاخور جان !
هنوز بوی گلهای نرگس رو یادت هست ...

خدا نکنه محبوس باشی بانو ، کی حبست کرده و کجا ؟ مختصات بده لطفا و فورا ..

سپیده مشهدی یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 11:28 ق.ظ

چشمممممممممممممممممممم...آش نمی برم

(آیکون رفتن به سبزی فروشی واسه خرید سبزی آش)

ینی غیر از این بود من خودمو این وسط حلق آویز میکردم ! عاشقتم که مثه خودم سر به راهی دختر ...

اف یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 11:27 ق.ظ

اونو که مطمئنم
سعادت داشته باشیم ببینیمتون
هر موقع خواستید تلفن من که هست خدمتتون
من با کله و دست و پا میام

ای جانم ...
لحظه شماری میکنم برای اون روز ... استخر و مخلفات و این داستانا !!!

اف یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 11:02 ق.ظ

من تا دلت بخواد جوونی کردم و می کنم لیجانم
بعید میدونم هیچ وقتم از این کارام دست بکشم
اما مطمئنا جوانیِ شما در عین متفاوت بودنش بیشتر بهتون خوش گذشته
چون دنبال علاقه تون بودین
درست یا غلط!

تمام اینها که شما گفتید رو هم انجام بدیم لذتِ انجامِ علاقه ای که از ته قلبت داری رو بهت نمی ده

پایان نامه تون هم به خوبی می گذره
ما که متاسفانه یا خوشبختانه از شما چیزی به جز "پرفکت" انتظار نداریم

عالللی افروز جان
همیشه تحسینت کردم ، حتی وقتی در موردت با همسردلبند صحبت میکنم میگم که چقدر اکتیو و شادی ...
من تا دلت بخواد شیطنت کردم ولی از نوع هدفمندش !
کله ام هم همیشه بوی قورمه سبزی میداده رسما ، اصلا هم از بابتش پشیمون نیستم ، تاوانش رو هم دادم ولی چون چیزی بوده که خودم انتخاب کردم از هیشکی گله مند نیستم ( نمیتونم باشم!)

تا همین ترم هم آتیش بیار معرکه ی کلاسهامون بودم و اگه به احترام گیس سپیدم نبود قطعا اخراجم میکردن از کلاس بسکه بچه ها رو انتریک میکردم به شیطونی ... یعنی پایه ام ها !!! ایشالا ببینمت عملا و حضوری ثابت میکنم بهت !!!

سپیده مشهدی یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 10:54 ق.ظ

بانوووووووووووو...
وقی پیام شما میبرم واسه کاپریکورن..یه کاسه آش نذری هم ببرم...یا فقط پیام خالی

نه مادر همون پیام خالی رو ببر براش ( قول بده جعل حدیث نکنی ، تحریف نکنی حرفام رو ، از خودت هم تفسیر و تاویل نکنی یه وخ !)
آش هم نمیخواد ببری ، در طول تاریخ بشریت هیچ کاسه آشی نبوده که بی منظور درب خانه ی پسری برده شده باشد !!

سیمای یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 08:43 ق.ظ

مثل همیشه عالی بود بانو ممنون
من دوران دانشجوییم خیلی جوونی کردم یادش بخیر
الان دیگه نمیتونم

چته که الان نمیتونی مادر ؟؟؟!!!
یه جوری حرف میزنه انگار من نمیدونم 25 سالشه !!!

بودا یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 08:35 ق.ظ

سلام و درود بر بانوی مهربانی
اول اینکه :
عرض کنم خدمتتون اگه تحریمها ، گرانی ها ، ترافیک ، بزرگواران زحمت کش گشت ارشاد و غیره و ذلک اجازه بدن ( یعنی با اجازه بزرگترا ) ما برای جوانی کردن حاضریم !
دوم اینکه :
بانو من یه وام بانکی گرفتم و میخوام با اون برم سواحل بلغارستان ، حالا سوال من اینه که با توجه به نرخ سودی که باید پس بدم آیا تفریح یک هفته ای در مکان مذکور جزو جووانی کردن حساب میشه یا باید برم خودمو دکتری چیزی نشون بدم ؟
روز خوبی داشته باشین بانو

روز تو هم بخیر و نیکی جوان !
عروس راه دورم وقتی پست رو خوند تقریبا شبیه تو نظر داد و نوشت : اگه دولتها و مرزبندی ها و قوانین مسخره شون بذارند قطعا جوانی خواهیم کرد !
میبینی که انگار کل دنیا جوانها رو درک نمیکنند ، اونی هم که کاناداست میناله !!!

شک نکن که تصمیم به جایی گرفتی !
یکی از دوستان پسرم یه وام سی ملیونی گرفت و برای بازیهای جام جهانی رفت برزیل ! هنوز که هنوزه داره قسط میده و لذت میبره از خاطرات ریو و میگه اصصصلا پشیمون نیستم !
منم شدیدا بهت توصیه میکنم بری سفر ... دکتر چرا ؟ وقتی پیر شدی به اندازه ی کافی خودت رو به دکترها نشون میدی !
اگه الان که جوانی بخوای منطقی فکر کنی و حساب کتاب کنی ، وقتی مثل ما درگیر قسط و چک و خرید خونه برای بچه ها و هزینه های تحصیل و عروسیشون شدی میتونی بری مجارستان ؟ تا الان اینهمه آبشن مثبت داری برو جوون ، شک نکن ... سوقاتی هم یادت نره : مرجان دریایی بیاری برامون

مگهان یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 08:06 ق.ظ http://meghan.blogsky.com

من در خیل موارد جوان و در بسیاری از موارد دچار پیری مفرط شدم :دی

می دونی بانو ؟ من گاهی حس می کنم علایقم ، روحیاتم به دهه ی پنجاهی ها می خورد نه چیزی اونقدر نزدیک به دهه 70 ! نمی دونم چرا از لیست خدا جانمون جا موندم !

خب بگم چیزی به اول ماه نمونده فقط مشکل اینجاست که من 10م ماه پول به حسابم واریز میشه ، از جوانی کردن هایم که بگویمت بانوی جان، همین بس که دیروز 7کتاب برای خودم و هدیه خریدم . جیب خالیم را خالی تر نموده و از دیشب سماق مک زدن را تجربه می کنم :-"

+ دلم براتون تنگ شده بود.

توی یه دوره ای اینجوری میشه مگی جان ! با همسن های خودمون نمی پریم و قبولشون نداری ، ولی موقتیه و دوباره خلق و خومون رو بدست میاریم...

قال عمو (ره ) جوانی که پول داشته باشد جوان نیست !

هیچ نگران سماق ها نباش که بسی خاصیت دارند ! یادت رفت اسم کتابهایی که خریدی بگی بهمون ، ترسیدی دلمون آب بشه دخمل ؟!

رویا یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 06:44 ق.ظ http://khoshbakhti1393.blogsky.com

سلام بانو دیشب کامنت بلند بالایی براتون در این زمینه نوشتم باورتون میشه از بس خسته بودم وسطش خوابم برده بود الان که صفحه رو رفرش کردم کلا پرید.بهرحال فقط خواستم بگم جوانی گفتید و کردین کبابم.من اگر اون چهار سال زندگی مجردی تو دوران کارشناسی رو نداشتم الان واقعا خیلی از خودم ناراحت بودم

خیلی هامون دوران دانشجویی جوانی کرده ایم و بس ... خصوصا آنهایی که دور از خانواده و در شهرهایی غیر از موطنشون زندگی کردند و برای نخستین بار در خصوص باید و نبایدهاشون تصمیم گیری داشته اند ...

شما حالا حالاها جوانی خانم دکتر ... پس بگو ، بخند ، زندگی کن ...

سپیده یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 04:53 ق.ظ

سلام بانوجونم ...واقعادوست داشتم متنتونو کاش بیشتر مینوشتین..اصن ی چیزی بگم اشکام ریخت دست مریزاد بانووو
دارم واسه امتحان فردا میخونم دلشوره داشتم قبل خوندن متنتون ولی الان...خداروشکر متوجه شدم منم یوقتایی دارم جوونی میکنم مثه بودن یه برق 3فاز توچشام ..اینکه خیلی وقتا کلافم ازینکه موهام با هیچ کلیپسی بسته نمیشه و موهام شده یه دنیا واسم..دیدن یه فیلم انقد میخکوبم میکنه ک نمیفهمم ساعت چطور گذشت..خوردن جغور بغور تو ی ساندویچی کثیف تررجیح میدم به خوردن پیتزا تو یه کافه اتو کشیده و شیک که بخاطر این طرز فکر همیشه تویری خوردم از دوستام اینکه هنوز خیلی جاها چوب سادگیمو خوردم ..واینکه هنوز عاشقمو نتونستم به فراغت فک کنم ..ممنوووووووووون بانو حالم واقعا خوبه عاشقتم ممنون که جوون بودنمو بیادم اوردی

جوونی کردن یعنی اینکه خیلی جاها فکر خوشامدن و نیامدن خیلیها نباشی ... اونجوریه که ساندویچ فری کثیف خیلی بیشتر میچسبه بهت تا اسنکهای کافه ویونا !
مسلما یکی از مولفه های جوان برنتابیدنش توسط بزرگترهاست !

امیدوارم امتحانت خوب پیش بره .. یادت نره به خودت بگی :
این نیز بگذرد ...

تارا یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 04:10 ق.ظ http://dokhtarekhoone.persianblog.ir

در مورد سوا کردن درشت ترین خرما من فکر میکردم فقط من اینطوریم
مامان و بابا میگن آخه چه فرقی میکنه حالا یه خرما 2 میلی بزرگتر از اونیکی باشه؟!! من میگم فرق میکنهههههه

دوووو میلی ... میدوووونی خودش چقددددررررره ؟؟؟؟!!!

ترمه یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 03:48 ق.ظ http://terme61.persianblog.ir

تاریخ زلزله ی رودبار ......

بس که لوسه این بچه !!

سایه یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 12:36 ق.ظ

من دلم میخواست گریه کنم مخصوصا اون قسمت سلامتی که نوشته بودین حسرت جوونی آی دل سوزه آی

حالا حالاها جوانی و زوده برای حسرت خوردن عزیز دلم ...

ف، م یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 12:17 ق.ظ

جوانی می کنیم

ای جانم ... جوانی کردن فلسفی تو هم عالمی دارد دوست نازنین و فرهیخته ام

مشهدی سپیده یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 12:14 ق.ظ

-من قبلا گفتم...بازم میگم....
از دوستان وبلاگی که در پست ها و کامنت هاشون نامی از من حقیر میبرن...بسیار بسیار ممنونم و من رو بسیار مشعوف میکنند.اجرتون با خودتون

-شما بانو بنویس....10 جلد 28954 صفحه ای بنویس...من واسه خوندنش روزه رو باطل نموده و جامعه خویش بدریردونمه(فعل رو داری بانو) و به کوه و بیایان با ترکیب رقص بندری و سالسا همی میروم و به صورت دنده عقب و با رقص کردی و بابا کرمی برمیگردمومنتمون


1-منم 21 تیر وقت جراحیمه(میدونم هیچ ربطی نداشت...ولی دوس داشتم بگم)
2-به امید موفقیت شما در مقاطع بالاتر علمی
3- بنده جوانی نمودیم...جوانی میکنیم...جوان خواهیم ماند...
4- خوشبختانه مواردی که گفتین شامل حال من جوان میشه
5-چشممممممممممممممممممممم...جوونی می نمائیممیومیم(صرف فعل رو داری بانو)

اتفاقا بخاطر حضور پر رنگ شما ، اگر در پستی اسمی از سپیده ی همیشه در صحنه نیاوریم محل تردید و تعجب است عزیزم !

ما رو باش که فکر میکردیم فقط مریدان شیخ جامه همی دریدی ! نگو سپیده ی ما کل العجمعین جامعه ی خویش بدریدندی مادر !!

بعد امیدوارم عمل جراحی در خصوص زیبا سازی و بینی قلمی سازی باشه نه یه چیز جدی و درمانی ...

خوشحالم که حداقل تو و افروز حسابی جوانی مینمایید اینجا و اندکی هم مگهان و شاید چوپان جان !
پیر دیر مون هم که کاپریکورن هستند که همچنان به ریاضت کشیدن و زغوریت کردن و مراقبه و پرهیز و امساک از لذایذ دنیوی مشغولند ! از اونجا که نمیتونم براشون کامنت بذارم ، وکیلی که نظرم رو بهشون ابلاغ کنی سپیده جون !

یلدا شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 10:50 ب.ظ http://yaldapaeez.blogsky.com/

لیست شما برای منی که از دنیای نوجوونی یهو وارد دنیای بزرگسالی شدم و هیچوقت وقت برای جوونی کردن نداشتم کلی باعث امیدواری شد

میون بر زدی یلدا جون ؟1
حق با توست خیلی از ماها یه شورت کات دم دستی از زندگی ایجاد کردیم و از همون لذت میبریم ... نمیدونیم مسیر واقعیش چی بود ؟ بهتر یا بدتر از این !

آفرین شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 09:49 ب.ظ

مگه قهری باهام گل آبی میدی ؟؟!!!

mahdiyemaah شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 08:06 ب.ظ

ادم بچه دارو چه به جوونی...
از من که گذشت...از پستت کپی میکنم میدم امیرعلی بخونه....
به امید خدا دفاع خوب پیش بره و همه چیز تموم بشه...
الهی قسمت من....

مهدیه جان ؟!!
با شوهر و بچه و نوه و عروس هم میشه جوانی کرد ، بخصوص تویی که در نوجوانی سعادت آغاز زندگی مشترک رو تجربه کردی عزیزم ...

Amer شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 07:43 ب.ظ http://8m8a8.blogsky.com

لیلیت بانو ممنونم...

چشم جوونی میکنیم...

تو رو که مطمئنم جوانی خواهی کرد ... حالا حالاها ...

برات از خدا شادترین جوانی رو میخوام ... آمین

عمو شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 07:30 ب.ظ

خدا قوت لیلیت جان
انشاالله دفاع از پایان نامه چون آب روان شود برایتان
طبق لیست شما من نه جوانی کرده ام نه جوانی خواهم کرد.
اما... عاشق خانواده ام هستم... همین مرا بس

عی بابا ! دلمان به شماها خوش بود !
گفتیم اگر ما خیلی جوانی نکرده ایم و به قدر مکفی زمان را به زمین نچسبانده ایم ، لااقل شما اینکار را کرده اید !
من عموی مهربان ، دستکمی از مشهدی خودمان نداشتم در شیطنت ولی در خانواده ای بزرگ شدم که بیش از حد همه چیز جدی و منطقی بود ... برای همین بصورت ام پی تری خیلی فشرده و کپسولی و مویرگی تا زمان اندکی که از نوجوانی تا ازدواج داشتم ، تا آنجایی که انقلاب و جنگ اجازه داد از خجالت جوانی در آمدم !
هی پسر خوب !
هنوز وقت داری ، با خانواده ات جوانی کن ، با همدیگه زمین رو به زمان بدوزید ، دست همدیگرو بگیرین و آتیش بسوزونید، بعد هم که بچه دار شدید ، سه تایی با هم !
بی شک یه تیم سه نفره ی تخریبچی بهتر از پس همه چی بر میان !
گود لاک دود ...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.