بشتاب سامری ...

چی باعث شد فکر کنم باید وصیتنامه بنویسم ، بخاطر ندارم !

لابد حرص و طمع ! تصور اینکه ندونند بعد از من با ماترکم چه کنند ... حیف و میل شدنشان احتمالا !!

داشتم دنبال کتاب سعادت میگشتم توی کتابخونه که چشمم افتاد به کتابی که یه روز برام مقدس بود ... دیدم انتهای اون با خط خوش وصیت نوشتم ! دلم نخواست بخونم ببینم چی نوشتم ، فقط به تاریخش نگاه کردم ، ده سال پیش ...


قطعا وقتی مینوشتمش یه جایی از دلم از مرگ مفاجا ترسیده بوده ! مرگ ناگهانی و بدون هیچ پیش درآمدی ...

حالا کلی از اون نوشته گذشته و مطمئن نیستم هنوزم نظرم همون چیزهایی بوده که اونموقع نوشتم .


توی صفحه ی اول کتابهام ، تاریخ و محل خریدنشون رو مینویسم ( تک تک کتابهایی که برای بچه هام خریدم تاریخ خوردن ) هر کتاب یه خاطره اس و هر تاریخ یادآور خیلی چیزها ، از جمله اینکه همه چیز عین برق و باد میگذره ، هم اتفاقات خوب و هم وقایع بد و آزار دهنده ...


مدتها پیش اتفاقی برای خانواده  افتاد که بعد از اون ، تا سالها هر بلایی به سرمون می اومد با خودم میگفتم : نه ، هنوزم به دهشتناکی اون  واقعه نیست ... و شکر میکردم که اون روزای تلخ گذشت ... روزهایی که هر ثانیه اش تحملش از توانمون خارج بود ... و فقط میتونم بگم مرهمی بود زمان به سال صفر ...


تاریخ برگ اول هر کتاب نشون میده بخش عمده ای از شنهای ساعت عمرم در حباب پایینی جمع شده ... بشتاب سامری ...


فرصت کوتاهه و یه عالمه کار نکرده باقیست ، قبل از هر چیز تایپ یه عالمه دست نوشته که نمیتونم همراهم ببرم ...


تا همین حد کافیست ...( به تاریخ امروز که دو سال از روزی سخت و فراموش نشدنی میگذرد)


نظرات 23 + ارسال نظر
مریم شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 06:45 ب.ظ http://neveshtehayegahbegah.persianblog.ir

بانو از آدرس خانم چاق و سیما خبر ندارید؟؟؟

نه عزیزم ، تا اونجایی که خبر دارم مدتهاست به روز نشده اند

عمو سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 05:07 ب.ظ

ما خوبیم بانو ... بازدیدی بود از یک پایلوت به منظور تولید محصولی خاص که شکر خدا با زحمت دوستان آمدند و دیدند و رفتند. همه چیز خوب برگزار شد

عمو سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 04:10 ب.ظ

أشلونک یا امی

الان که باید به شما گفت اش لو نک !!!!
ما خوبیم ، شما خوبین عایا ؟ قسر در رفتین یا یخه تون گیره ؟؟!!!

سپیده مشهدی سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 03:52 ب.ظ

بنده اومدم...
یه عرض ادب و خدا قوتی داشته باشم خدمت شما عزیزه دل انگیز

رخصت

عزیز دل برادر ... عاشقتم

چوپان سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 03:22 ب.ظ

منم از 10 سال قبلم وصیت نامه دارم :)
از 10سال قبل به این ور !
حتا وصیت نامه هایی با این مضمون:
یه حس خیلی قوی ای بهم میگه مطمئنم فردا از خواب بیدار نمیشم!برم یدور دیگه به مامان شبخیر بگم یعنی؟!
.
یادم افتاد برم نگاهی بهشون بندازم دلم شاد شه!

چه خوبه ! کار باقی مونده ات یه بوسه ...
زنده باشه مادر گلت الاهی

مگهان سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 01:36 ب.ظ http://meghan.blogsky.com

اوه چه تعریفی از من ...

خجالت کشیدم خیلی که اینطور گفتید! هرکسی میگفت خجالت زده نمی شدم ولی شما که اهل قلم و کتابی ... وقتی چنین چیزی بگی باید آدم ته دلش ذوق کنه و خجالت هم بکشه در عین حال

نسترن سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 09:59 ق.ظ

شبا وقتی که بیداری .. خدا هم با تو بیداره
تا وقتی که نخوابی تو .. ازت چش ور نمیداره

خدا می‌بینه حالت رو .. خدا میدونه حست رو
از اون بالا میاد پایین .. خدا می‌گیره دسِت رو



خدا میدونه تو قلبت .. چه اندازه تو غم داری
خدا میدونه تو دنیا .. چه چیزی رو تو کم داری

خدا نزدیک قلب توست .. با یک آغوش وا کرده
نذار پلک‌هاتو روی هم .. اگه قلبت پره درده

خدا رو میشه حسش کرد .. توی هر حالی که باشی
فقط باید تو با یادش .. توی هر لحظه همراشی

نسترن ... چه اسم قشنگی ...
ممنونم از احساس و کلام زیبات مهربان

ف، م دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 05:41 ب.ظ

پرشین بلاگ... اوووووه

واقعا ! شده مثه دوغ ِ لیلی ... ماستش کم و آبش خیلی !!

سپیده مشهدی دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 12:15 ب.ظ

مرسی بانو جون
چقد این جمله حالم رو خوب کرد و به دلم نشست...

"دختر خونده ی عمو و زنعمویی تو"

عی بابا !
اگه میدونستم موثر اول اشاره میکردم که چه مامان و بابای گلی داری و بعد بحث اونا رو پیش میکشیدم مادر !

سپیده مشهدی دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 11:35 ق.ظ



بانو من ورشکسته هستم واسه همین وراث خیلی نگران طول عمر من نیستن...

شما که وجودت ثروته دختر جون ، حالاحالاها باید باشی عزیزم

دختر خونده ی عمو و زنعمویی تو ... نمیبینی وقتی عمو میره کلید رو برات میذاره زیر گلدون پشت در ؟؟!!

سپیده مشهدی دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 10:56 ق.ظ

درودددددددددد به بانو بستنی با طعم وانیلی خودم(من بستنی خیلی دوس دارم)

والا بنده هم از پدرمون تقلید کردیم و یه وصیت نامه تنظیم کردیم واسه خودمون....
قبلا تا تقی به توقی میخورد وراث هی عوض میشدن و اموال به یکی کمتر و به یکی بیشتر تعلق میگرفت

پی نوشت: در اسلام اومده...نوشتن وصیت نامه و یا گفتن وصیت به دیگران به صورت کلامی...باعث افزایش طول عمر میشود...

قطعا اسلام شامل حال بنده نمیشه سپیده جون ؛ ولی این سفارشش کفر وراث رو در میاره یقینا !!!

خب پدر بیامرز ، وصیت میکنی دیگه طول عمرت چیه برادر من ! ورثه رو تا کی میخواد علاف خودت کنی ؟؟؟ !!!! نمیگی مردم آویزون وضعیت عمر تو هستن ؟ بیمیر بابا قال قضیه رو بکن ( خودم رو میگم ها ، سوء برداشت نشه !!)

سیمای دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 08:54 ق.ظ

بانو انشالله 120 سال با شادی و خوشی زندگی کنین و از زحماتی که برا زندگیتون کشیدین لذت ببرین

ای جانم سیمای عزیز ...
راستی میدونی فلسفه ی 120 سال عمر کردن چیه ؟

در دوران هخامنشیان سال کبیسه وجود نداشت و همیشه اسفند ماه ۲۹ روز بوده،ولی در تقویم آن زمان در هر چهار سال یک روز ذخیره میشد که اینطوری بعد از گذشت ۱۲۰سال ، یک ماه ذخیره داشتند که آن سال را بجای ۱۲ماه،۱۳ ماه اعلام میکردند،در ماه سیزدهم هیچکس کار نمیکرد و همه با خرج حکومت جشن میگرفتند، بنابراین مردم در حق هم دعا میکردند که ۱۲۰سال عمر کنند تا حداقل یک جشن یک ماهه را ببینند.!!!

یه ضرب المثلی که مادر بزرگم خیلی ازش استفاده میکرد این بود :
" طرف سالش 13 ماهه " !
که البته چون اونموقع معنیش رو نمیدونستم فکر میکردم طرف باید خیلی بدبخت باشه که سال براش اینهمه طول میکشه ! نگو منظور ایشون سرخوشی و خجستگی فرد مورد نظر بوده که کل ماه سیزدهم رو به جشن و پایکوبی و بخور و بخواب میگذزونده !

عمو دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 08:42 ق.ظ

سلام ... از وقتی از تهران برگشتین ... رو فرم نیستین هااااااااا

low battery میزنین !!!!!

جدی ؟ یعنی نور بالا میزنم ؟؟؟؟!!!

اتفاقا خوب خوبم عمو جون ... از هر چیزی که حالم رو بد میکنه دوری میکنم بنابر این اوضاع تحت کنترله خدا رو شکر ...

تارا دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 08:01 ق.ظ http://dokhtarekhoone.persianblog.ir

کتاب های کاغذی عجیب خاطره سازن!!!
عمر 120 ساله باعزت و تندرستی و توانمندی براتون آرزومندم:)

از بچگی وقتی جمله ی دعائیه ی : " پیر شی الاهی " رو میشنیدم از خودم میپرسیدم چرا نفرین میکنن ؟؟!!
چون همیشه پیرها آدمهای محترمی بودند که دلم براشون میسوخت از اینکه توانایی هاشون کم و کمتر میشه مدام ...
برای همینه شاید برای هیشکی آرزوی 120 ساله شدن نمیکنم تارا جون ! حتی برای والدینم . چون مادر بزرگم که 89 سال عمر کردند از 10 سال قبل از فوتشون عملا زندگی نباتی داشتند ... این گونه زندگی رو برای هیچکس دعا نمیکنم .
در عین حال که ممنونم از دعای خیرخواهانه ات دخترم ، برای خودم همونقدری رو کافی میدونم که هنوز قدرت لذت بردن از زندگی بدون ایجاد مزاحمت و دردسر برای دیگرن رو داشته باشم !

بودا دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 07:51 ق.ظ

درود بر بانوی مهربانی
بانو ، نگاه به گذشته و فکر در مورد آینده ما رو از لذت زندگی در زمان حال که هدیه ای از طرف خداوند است دور میکند !
پیشنهاد میکنم بجای نوشتن وصیت نامه یا توصیه به بازماندگان که تقریبا با انجام ندادن این کارها علی السویه هست به آرزوهاتون فکرکنین تا به هر چند تاشون که امکان داره برسین .
براتون آرامش و شادی آرزو میکنم !

بودا جون قضیه ی وصیتنامه برمیگرده به 10 سال پیش !
اونموقع هنوز صدای الرحمانم بلند نشده بود قطعا !! ولی احتمالا مدیون بودن باعث شده به فکر بیفتم تکلیف یه سری مسائل رو روشن کنم، وگرنه توصیه ام همیشه به دیگرون " در حال و امروز " زندگی کردنه ...

مرسی که اینهمه امواج خوب میدی عزیزم

ف، م دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 12:49 ق.ظ

عمرتون با عزت و سلامتی و دل خوشی... آمین

فدای شما دوست فهیم و خاص ...
آرشیوتون رو خوندم
روی ده تا پست نظر گذاشتم که البته به لطف پرشین ثبت نشد ... ولی همچنان ارادتمندیم دوست جان...

سپیده یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 11:28 ب.ظ

من سپیده زنجانیم بانو ..اوشون سپیده مشهدی
پس منظورت سپیده بوووود

سپیده ها همه عزیزن ... شهر و دیارشون که توفیری نداره در میزان ارادت ما نسبت بهشون !

سپیده یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 10:42 ب.ظ

بانو من کاگه ی وقتی ی پول وپله ای داشته باشم همه رو میبخشم به خیریه و این جور جاها دیگه واسه ووراثمم ناراحتی بوجود نمیاد سهم من کم شد اون یکی زیاد.......
وای بانوووووووووووحرف عروسی بزنید من تازه اول جوونیمه

تو که بععععله .... حالا حالاها باهات کار داریم.
نمیبینی دو روز نیستی همه دربدر به دنبالت میگردن ؟! خدا تو رو از ما نگیره مادر !

بهسا یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 08:13 ب.ظ http://mywellnessjourney.mihanblog.com

تاریخ... ساعت... زمان....

این سه همیشه فوبیای من بوده و هست ...

مگهان یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 08:13 ب.ظ http://meghan.blogsky.com

Un jomleye marhami bud chaghad ghashang bud

Lili joon manam tarikh mizanam avvale ketabao minevisam az koja kharidari shodan

Elahi 90 sal salamat va shadab zendegi koni :*

از نوشته هات هم مشخصه چقدر گنجینه ی واژگانت غنی هستش و این بخاطر مطالعه اس قطعا ... به تو افتخار میکنم عزیزم

نسترن یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 08:07 ب.ظ

چقدرتامل برانگیز
واقعا هم همینه .. فرصت کوتاهه و کارنکرده زیاد

من قلم شما روتحسین میکنم
عالی بود

محبت داری نسترن عزیز
زندگی کوتاهه و برای برخی کوتاهتر ...


گمونم من در زمره ی اون " برخی " باشم

افروز یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 07:54 ب.ظ

همه ى ما دوران سخت و به قول شما دهشتنا.
ک تو زندگیمون داشتیم. هر کى به یه نحوى و در یک سنى
مهم اینه که این اتفاقا مى گذرن و یا ازشون درس به جا مى مونه .یا همین که آدم قدر آرامش روزهاى الانشو مى دونه.
امیدوارم همیشه در آرامش باشید و سلامت :*

بلی افروز جون

همیشه به بچه هام میگم : چیزی که تو رو نکشه ، قوی ترت میکنه ...
زندگیمون یه جوری بوده که ناچارا قویتر شدیم ، و به قول تو درس گرفتیم

عمو یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 07:18 ب.ظ

سلام
خدا قوت،
بلا همیشه از شما دور باد.
مرهمی بود زمان به سال صفر یعنی چی؟

این ترجیع بند یکی از ترانه های ویلی نلسون هستش که من عاشقشم
همینطور نریشن سریالی به نام لبه ی تاریکی ...
اما این تکییه کلام همیشگی خودم هستش به این معنی که گذر زمان قادره مرهمی باشه روی زخمات تا بتونی همه چیزی رو از ابتدای تاریخ و بشریت ، به سال صفر شروع کنی ... همه چیز از نو ...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.