جای خالی

گاهی دلت برای دوستی تنگ میشه که جرات نمیکنی ازش سراغی بگیری ... پیش اومده برات آیا ؟


یه دوست وبلاگی خیلی ارزشمند دارم که سالها و سالهاست میخونمش ، خیلی طول کشید تا فهمیدم معلولیت داره و کار با لپ تاپ و این شعرهای شگفت انگیزی که برامون مینویسه ، تقریبا جزو معدود کارهاییه که توانایی انجامش رو داره ...

هر چه سنش بالاتر رفت توانش کمتر و کمتر شد و حرکت فیزیکیش محدودتر ... دیگه به جایی رسید که هر روز صبح با ترس و لرز وبلاگش رو باز میکردم مبادا اتفاقی براش افتاده باشه ... اینقدر این دلهره آزارم میداد که سرزدن بهش رو کم و کمتر کردم و از یه روزی هم دیگه وبش رو باز نکردم ، تحمل نداشتم ببینم کسی نبوده بیاد کامنتها رو تایید کنه ...

از اونور یه دوست نازنین دیگه دارم که کانادا زندگی میکنه و مدتهای مدیدیه با سرطان دست و پنجه نرم میکنه ، ریه ، کبد ، استخوان ... اونم در حالیکه هرگز سیگار نکشیده ، نوشیدنی الکلی نخورده و سخت ورزش کرده ... اون عقاید خودش رو داره و یه خداناباوره و بسیار زن خاص و منحصر به فردیه و من جدا دوستش دارم ...

همین شخصیت محکم و صادق و نقاد و بیرحمش ( نسبت به خودش و واقعیات پیرامون ) باعث شده هرگز ترسی از این نداشته باشم که مبادا برم بهش سر بزنم و وبلاگ به روز نشده اش رو ببینم . اون یه شیر زن بختیاریه که حتی اگه قرار بشه در مقابل زندگی کوتاه بیاد مقتدرانه اینکار رو میکنه ... ممکنه اون زندگی رو از پا دربیاره ، ولی زنده بودن هرگز نمیتونه اون رو ضربه فنی کنه ...

آخرین پستش مال دیروزه ، دیگه فقط میتونه با ویلچر بیرون بره و با ماسک اکسیژن تنفس کنه ولی تصویر ذهنی که من ازش دارم هرگز یک زن بیمار نیست ، اون در اوج بیماری هرگز درمونده و ناتوان نشد چون  با اعتقادات و شخصیت منحصر به فردش ، چیزی در درون خودش داره که هرگز از اون تهی نمیشه ...

میدونم خنده داره براش آرزوی رهایی از شر این بیماری رو بکنم ، علم میگه سلولهایی که یکی پس از دیگری دارند درگیر بیماری میشن ، قادر به بازسازی و ترمیم نخواهند بود و چون خودش اعتقادی به معجزه نداره ، به خودم اجازه نمیدم در این خصوص حرفی بزنم .... پس تنها کاری که میمونه اینه که هر وقت بهش سر میزنم از خوندن کلمه به کلمه ی نوشته هاش حظ ببرم و طرز خاص نوشتنش رو به دل بسپارم و اصلا به این فکر نکنم که : اگه نبود ، چی ؟؟


خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد ...

نظرات 13 + ارسال نظر
بهسا سه‌شنبه 5 خرداد 1394 ساعت 08:35 ق.ظ http://mywellnessjourney.mihanblog.com/

میدونید چیه بانو
از وقتی وبلاگ زدم گرچه چیز مهمی هم توش نمی نویسم ولی باعث شده دوستای مجازی خوبی مثل شما پیدا کنم. بعد گاهی وقتا یه جمله ای میاد تو ذهنم که سعی می کنم بهش فکر نکنم.اونم اینکه اگر یه لحظه خدای نکرده من از هست به بود تبدیل بشم دوستای مجازیم چطور اینو می فهمن و خدای نکرده اگر برای یکی از دوستای مجازیم این اتفاق بیفته؟
تکلیف آدم با وبی که آپ نمیشه چیه؟
برا همین به همین اندک خوانندگان هم رفتن موقتمو توضیح دادم.
اما خوبیش به اینه که بی خبری به قول شما خوش خبریه و میشه فکر کرد که اون عزیز مجازی به هزار دلیل خواسته بیشتر تو دنیای واقعی باشه و یا یه سیستم مجازی دیگه

چه چیزی از این مهمتر که کنارمون هستی عزیزم ؟
خوشحالم برای بودنت بهسای عزیزم

مگ شنبه 2 خرداد 1394 ساعت 12:16 ب.ظ

نه اینکه من آدم پر احساسی باشم ها ... نه واقعاً نیستم!

ولی اشک هی رو صورتم ریخت از خوندن این پست و بعدتر رو کیبورد ...

سلامتی رو خواستارم برای همه ی عزیزان ... برای همه ی اونهایی که انسانن !
همیشه از زن های مقتدر خوشم می اومده و باید بگم دقیقاً حس خیلی خوبم به شما انسانیت و همون اقتدار در کنار لطافت زنونتونه ...
بانو ...باشی همیشه الهی :)

الاهی بگردم دخترم رو ...

خدا تو و مامان گلت رو سلامت نگهداره عزیزم که اینقدر مهربون و دل نازک و گلی ...

بودا شنبه 2 خرداد 1394 ساعت 07:37 ق.ظ

میدونی بانو من عاشق انسانهای خاصم
اونهایی که با بقیه فرق دارن
اونهایی که خودشون معجزه هستن
معجزه خلقت

حیف نمیشه برات پیام بذارم بودای عزیز
وگرنه یکی دو تا از این آدمهای خیلی خاص رو بهت معرفی میکردم تا از نوشته هاشون لذت ببری ..
گرچه آدرس خودت رو هم باید در همین رده بشمار آورد ...

ترمه شنبه 2 خرداد 1394 ساعت 12:33 ق.ظ http:// terme61.persianblog.ir

با اینکه این پست کمی کمترخجسته دلانه بود ولی خیلی انرژی داشت ..... چقدر خوبه که اینطور باشیم و زود سر خم نکنیم .... عاشق این زندگی نامه هام

ترمه جون اینقدر دوست دارم برات بنویسم ولی اکثر وقتها اصلا بخش نظرات ثبت نمیکنه ... دردناکش وقتی که متنهای بالابلند نوشتم برات !!

سهیلا جمعه 1 خرداد 1394 ساعت 06:19 ب.ظ http://nanehadi.blogsky.com/

منم دقیقا همین حس رو دارم. وقتی به این جور آدم ها برمیخورم ازشون خبر نمیگیرم. فکر میکنم اگه با خبر نشم همیشه تو ذهنم زنده هستند.در واقع خودمو گول میزنم که یه خاطره خوب ازشون نگه دارم.هرچند که از بیرون به نظر بی احساس وبی معرفت به نظر میام.

این دوستم دقیقا علت در رفتن منو متوجه شدند ... بعدش هم زیادی اشت به سر زدنهام و توجهم وابسته میشد و این وابستگی هیچ به نفعش نبود و جز صدمه دیدن هیچ پیامد بهتری نداشت ...
اینجا با اینکه ادمها همدیگه رو نمیبینن و صدای هم رو نمیشنودند ولی میتونه وابستگی آور باشه ... از جادوی کلمات نمیشه غافل شد ...

تارا جمعه 1 خرداد 1394 ساعت 05:39 ب.ظ http://dokhtarekhoone.persianblog.ir

ازتون سپاسگذارم بانو به من لطف دارید خیلی زیاد

منهم از شما سپاسگزارم تارای عزیز...

تارا جمعه 1 خرداد 1394 ساعت 03:36 ب.ظ http://dokhtarekhoone.persianblog.ir

سلام بانو. واقعا چقد قلب آدم به درد میاد وقتی میشنویم یک نفر اینگونه در زندگیش با بیماری دست و پنجه نرم میکنه حتی اگر غریبه ای دور باشه.برای همه دوستان و مخصوصا شما لی بانوی عزیز تنی همیشه سالم آرزومندم باشدکه این تاج پادشاهی یعنی سلامتی بر سر همه ی انسانها بماند

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده ی گزند مباد ...


همینطور برای شما تارای عزیز ( دیدی ایندفعه نگفتم البا ؟؟؟ !!!)

فاطمه* جمعه 1 خرداد 1394 ساعت 08:58 ق.ظ

یا ارحم الراحمین

درود و نور و مهر بر فاطمه جان

خورشید پنج‌شنبه 31 اردیبهشت 1394 ساعت 11:27 ب.ظ

با اینکه میدونم معجزه ای در کار نیست وچهار ماه دیگه وقت ندارم بازم منتظر معجزم چه به خدا اعتقاد داشته باشی چه نداشته باشی معجزه اتفاق می افته من که زندگی یا مردن برام مهم نیست جدی میگم سختترین قسمتش فقط اینه که وقتی ارزوهاتو بشماری وحساب کتاب کنی ببینی به خیلیاش نرسیدی وبا تمام وجود بخوای تو این مدت کم به ارزوهات برسی از همه مهمترش اینکه بزرگ شدن بچتو ببینی حتی اگه در حد یه خب و رویا هم باشه معجزه برای من حتی رسیدن به ارزوهام نیست فقط اینکه خوابشم ببینم کافیه

چهار ماه برای هر چی وقت داشته باشی ، اگه به چیزی اعتقاد داشته باشی ، زمان خوبیه برای براورده شدن ارزوهات ... دعا میکنم برای رسیدن به تک تکشون عزیزم

سپیده مشهدی پنج‌شنبه 31 اردیبهشت 1394 ساعت 01:04 ب.ظ

نکته ی روح فزا از دهن دوست بگو

نامه ی خوش خبر از عالم اسرار بیار

لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام ، مستم
باز می لرزد ، دلم ، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های ! نخراشی به غفلت گونه ام را ، تیغ
های ، نپریشی صفای زلفکم را ، دست
و آبرویم را نریزی ، دل
ای نخورده مست
لحظه ی دیدار نزدیک است

اخوان ثالث

عمو پنج‌شنبه 31 اردیبهشت 1394 ساعت 12:42 ب.ظ

بعضی آدمها هستن که خیلی خوبن، خیلی خوب... اما انقدر سرشون شلوغه که کنارشون نشستن و حرفاشون رو جرعه جرعه نوشیدن و مست شدن، تبدیل میشه به یه آرزوی دور
این مورد ها آیا شامل خط اول این پست میشود؟

ما که از خوندن این نوشته مست شدیم ...

بلی

ما خدا رو شکر میکنیم که شما و زن عمو رو از بهترین دوستانمون قرار داد

اف پنج‌شنبه 31 اردیبهشت 1394 ساعت 10:44 ق.ظ

امیدوارم تمام بیماران از شر مریضی هاشون خلاص بشن
معجزه چیز عجیبی نیست!

لیجانم تنت سلامت مهربون
ماهم از این می ترسیم که یه روزشما قهر کنی و بی خبر درِ اینجا رو ببندی بری

من همیشه دلتنگ عزیزانِ دوست داشتنیمم
حتا وقتی کنارشونم!

امان از وقتی که بفهمی معجزه ای هم در کار نخواهد بود ...

بستن و رفتن خیلی بد و دردناکه ... ولی توی سالهای اخیر هیچی به اندازه بستن و رفتن ریحان ( کوچه نادری ) بطلمیوس ( صابمرده ) ایران ( ناله های خاکستری ) و استاکر آزارم نداد ... فکر میکنم جاشون با هیچی پر نمیشه ...
میچکا کلی هنوز گاهی میاد و میره و هنوز بهش امید هست یا مثلا دخترای سیب و سرگشتی که تصمیم گرفتند دیگه بذارن کنار نوشتن رو و اینو اعلام کردند و پشتش فقط یه حیف اومد و بس ، ولی ننوشتن خیلی ها رو نمیشه فراموش کرد .
ماسح ( حقیقت ، داستان و افسانه ) از عزیزترین دوستای من بود / هست - ولی با اینکه مینویسه اینقدر اذیتش کردند که نظرات رو بسته و هیچ جوری نمیشه ازش خبر گرفت ...
اینم یه راهشه ، بودن ، در عین نبودن ... مثل این ١٧٥ نفر غواصی که دست بسته زنده بگور و شهید شدند و یادشون راه نفس رو بر هر انسانی میبنده ...

سپیده پنج‌شنبه 31 اردیبهشت 1394 ساعت 09:38 ق.ظ

بانوووو خیلی وقتا دلم براش تنگ میشه هزاران بار... ولی جرات نمیکنم سراغی ازش بگیرم ..بطرز خیلی لعنتیی دلتنگم اتفاق افتاده هزاران مرتبه

میفهممت سپیده جون ... این ترس نامکشوف از ناشناخته ای که در انتظار آدمه خیلی دردناکه ...
اینجاست که دیگه بی خبری ، خوش خبری تلقی میشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.