چون توانستم ، ندانستم ، چه سود ؟ چون بدانستم ، توانستم نبود ...

دختر عمه ها از هند برگشته اند . سفری یک هفته ای با تور و  کلی خاطره و سوقات ... بگذریم که نادم بودند از هزینه ای که کردند و میگفتند کثیفی و بویناکی بیش از هر چیزی آزارشان داده و اگر این نبود که دلشان میخواسته این کشور باستانی را هم دیده باشند ، به قطع و یقین میتونستند انتخابهای خیلی بهتری داشته باشند به نسبت مبلغی که پرداخته اند ، کاری هم به اعتراض هایشان ندارم  نسبت به تضادی که گاوها به عنوان موجوداتی قابل احترام که مجاز بودند  در مجاورت اتوبان  و خودروهای لوکس تردد کنند و سوخت حیوانی خود را با سنگینی هر چه تمامتر پخش زمین کنند بدون اینکه کسی جرات اعتراض داشته باشد ، بوجود آورده بودند . (وطن خودشان است ، اجازه نداریم در خصوص کشورداریشان اظهار نظر کنیم وقتی در مورد مال خودمان نداریم!) 

حرفم چیز دیگریست : میگفتند اینهمه رنج سفر را به خود همراه کردیم برای دیدن بومبای و تاج محل و غارهای بلوم و مردابهای کرالا و بندر گوا و غیره و ذالک ولی یک چیز خیلی مهم را فراموش کردیم و آن اینکه در سن٦٠  - ٥٠ سالگی هستیم ! در هر روز شاید چندین بازدید توسط تور طراحی میشد و راهنمای محلی تر و فرز مثل وروجکهای فیلمهای بالیوودی از این قایق به آن قایق ما را دنبال خودش میکشید ... نهایت تا شش عصر دوام می آوردیم و بعد درست مثل اینکه ولوو از رویمان رد شده باشد روی تخت هتل  از حال میرفتیم ... هیچ گشت شامگاهی  را همراهیشان نکردیم چون زانوهای متورم و پاهای باد کرده مان اجازه نمیداد ... هر جا که قرار بود برای دیدن جاذبه های توریستی از پلکان معبدی بالا برویم یا کوره راهی را بپیماییم ، ترجیح دادیم فقط به توضیحات لیدر تور گوش کنیم و سر بجنبانیم و به به و چه چه کنیم ، درست مثل اینکه داریم جم تراول نگاه میکنیم !!!

آقایون داداشام ! هی نگید بذارید پولهامون رو جمع کنیم بعد بریم دنیا رو بگردیم ، نگید هنوز خونه نخریدیم حماقت نیست برای سفر کردن  هزینه کنیم ؟ نگید مگه همین ایران خودمون چهار فصل نیست ؟ شمالش از صد تا هند و مالزی بهتره ،!

والا دنیا دیدن به از دنیا خوردنه ... اصلا قابل قیاس نیست ، چون از هر جای دنیا یه چیزی رو یاد میگیری و این منافاتی با این نداره که وجب به وجب کشورت رو بگردی و با آداب و رسوم و گویش و پوشش مردمانمون آشنا بشیم ... اما یه چیز مهم رو از یاد نبریم :

واقعا سن فقط یه عدد نیست ، یه واقعیته ! توان جسمی مون با ١٠ سال قبل که هیچ ، با سال قبل هم قابل قیاس نیست !


سفر فقط یه تمثیله ... نه حیات و ممات آدمی بهش متصله و نه قراره همه مون سعدی شیرازی باشیم . ولی این داستان برای من یه هشدار بود .

اینقدر برای فراهم شدن شرایط خواسته هامون رو به تعویق میندازیم که وقتی توان رسیدن بهشون رو پیدا میکنیم دیگه " توانستی " برامون باقی نمونده ...

تا جوانید ، دل و دماغ دارید ، پای راهوار دارید ،  آرزوهاتون رو عملی کنید ! مطمئن باشید وقتی به اندازه ی کافی پول داشتید ، وقتی بازنشسته شدید و به اندازه ی کافی وقت داشتید ، اونوقت دیگه خیلی چیزای دیگه رو که لازم هست ندارید برای برآورده کردن خواسته هاتون !


بجنبید / بجنبیم /  خیلی تند و تند میگذره .... انگار همین دیروز بود که دخترک از اون سر دنیا رفت و به پسرک راه دور ملحق شد ... برای اولین بار همدیگرو دیدند در حالیکه هنوز مطمئن نبودند رابطه شون به کجا ختم میشه ... حالا چند روز دیگه ویزای شش ماهه اش تمام میشه و باید برگرده کانادا ، در حالیکه پسرکی که داره ازش دور میشه دیگه همسرشه و  وقتی که از هم دور شدند باید  تمام تلاششون رو بکنند تا بتونند توی یک کشور زندگی کنند ...

و ما هنوز داریم امروز و فردا میکنیم برای رفتن و دیدنشون ... میترسم روزی همه ی شرایط  برامون مهیا بشه که دیگه توان بیست ساعت پرواز رو نداشته باشیم  و حسرت دیدارشون برای همیشه به دلمون بمونه...

نظرات 22 + ارسال نظر
شادمانه یکشنبه 3 خرداد 1394 ساعت 06:59 ق.ظ

دقیقا درست می فرمایید
با این وجود چون ثبات اقتصادی نیست. بنظرم بازم بهتره که اول ادم به یه ثبات حداقلی از نظر اقتصادی و پشتوانه ای برسه. بعدش هم از همین ایران شروع کنه بعد کم کم به کشورهای همساده هم سرک بکشه بد نیست.

شادمانه جان چه خوب شد آمدید !
هیچ جوری نمیشد برایتان پیغام بگذارم ، آخرش هم دست به دامان فرزانه ی عزیز شدم که آدرسم را به شما بدهد ...
امروز صبح با همسر دلبند صحبت میکردیم که : فقط چهار تا بحران مالی داریم ! اینا رو به سلامت پشت سر بگذاریم و کمر راست کنیم ، دیگه میتونیم بریم یه سری به پسرک راه دورمون بزنیم ...
البته بقول شما چون ثبات اقتصادی نیست ، معلوم نمیشه کی میتونیم این چهار تا خان رستم وار رو رد کنیم ، اینه که مینشینم کنار گود و برای شماها نسخه میپیچم که دنیا دیدن به از دنیا خوردن است !!

سهیلا جمعه 1 خرداد 1394 ساعت 11:53 ق.ظ http://nanehadi.blogsky.com/

وای از دست این سن و سال


درود و نور بر تو سهیلای عزیزم

افروز سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1394 ساعت 03:31 ب.ظ

فک کردی واسه چی تن نمی دم؟!

آدمشم یابیدم!
اون فراری من فراری تر

با همین فرمون برو مادر ،
اینجوری توی جوب نمیفتی !!!

افروز سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1394 ساعت 12:54 ب.ظ

من فدای جوابهای پر سوز و گدازت بشم
نمی دونم والا
حس کردم یه کامنت گذاشته بودم که نیست
پس نرسیده شاید

همه جوره عزیزی به خدا

یه تهرونم که نمیای یا میای زود در می ری
چه وضعیه آخه!

ای امان از تاهل !
بذار وقتی سایه ی عشق جان بر سرت مستدام شد ، حالت رو میپرسم افروز جون !!!
ببینم هنوز میتونم اون پسوند آفرود رو پشت اسمت نگه دارم یا نه ؟؟!!!

سپیده مشهدی سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1394 ساعت 12:35 ب.ظ

درودددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد
چطوری عزیزم؟
چه خبرا خوشگل خانوم؟
(آیکون سپیده ای خیلی صمیمی و دختر خاله)
در خصوص پست بالا, کاملااااااااااااااااااااااااااااااااا باهتون موافقم...منم به مامان بابا میگم...برین مسافرت...انقد این پولا رو رو هم جمع نکنین واسه روز مبادا...شما آرد خودتونو بیختین، الک تونو هم آویختین...منم که بیکارم و جایی نمیگیرم با خودتون ببرین

اون طفلکا این پولا رو برای حضرتعالی میخوان ! مستحضرید که ؟!
وگرنه مایی که آردبیزهامون رو آویختیم ، برای چی باید ده ساعت در روز کار کنیم ؟!

قدرشون رو بدون عشقم ...

افروز سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1394 ساعت 11:35 ق.ظ

راستی من هیدِنم عایا؟!
پیغامهای من نمیرِسَن تایید نمیشن؟!

ینی چی الان ؟ پس اینهمه جواب هات رو با سوز و گداز میدم نمیرسه یعنی ؟؟!!
البته یه پیغام خصوصی در جوابم نوشته بودی که اونو خوندم
بعدش هم هر چی افتخار دادی و کامنت گذاشتی که همینجا جواب دادم ، نبود یعنی ؟

افروز سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1394 ساعت 11:35 ق.ظ

سلاااام بر لی جانِ نور و عشققققق
روزت بخیر و شادی

دلتنگتانیم بانو

مخلصیم اجماعا بانو افروز ...
ما بیشتر ولی چه کنم که یخه ام گیره اینجا !!!

تارا دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 ساعت 01:31 ب.ظ http://dokhtarekhoone.persianblog.ir

سلااااااااااااام
بانووووووووووو
آخه من البام ؟نههههههههه آخه من البام؟ که توی جواب کامنتم گفتید البای مهربون


خو تارا جون چته ؟؟!!!
برا البا هم نوشتم تارا ، اما اون هیچی بم نگف ، دعوامم نکرد !!!

رویا دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 ساعت 01:17 ق.ظ http://khoshbakhti1393.blogsky.com

سلام و ارادت به محضر بانوی نازنینم لیلیت
بدلیل مشکلات فنی بلاگفا،منم به بلاگ اسکای عزیمت کردم
البته همان آدرس قبلی فقط با پسوند بلاگ اسکای
سپاسگزارم

ای جانم ، خوش اومدی
دیگه هر وقت به روز کنی فورا مطلع میشم رویا جون
الان ادرست رو اصلاح میکنم

سپیده یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 ساعت 11:59 ب.ظ

وااااااااااای حالا چرا هند بانوو جا قحط بود حالا تاج محل و ندید بگیریم خیلی کشور کثیفیه
میرفتن میامی ایشالا قسمت شه یبار باهمممم بریم
وای نمیدونم چرا ی لحظه احساس کردم چقد دوستون دارم بانو

قربون شکلت برم سپیده جون ، میامی رو منم هستم !!

فرشته یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 ساعت 10:15 ب.ظ

مهم نیست سند بنام کی باشه مهم سقفی بالای سره...بسیار زیبا بود ممنون

یلدا یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 ساعت 08:06 ب.ظ http://yaldapaeez.blogsky.com/

واقعا همین طوره که می گید همیشه یک بهونه ای داریم برای نرفتن ...

آدمای بی بهونه ای رو دیدم که با حداقل امکانات سفر رفتن ، ورزش کردن ، شاد بودند و خیلی از ما خوشبخت تر ... چون انگیزه داشتند و یه روحیه ی توپ ...

مریم یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 ساعت 07:31 ب.ظ http://http://neveshtehayegahbegah.persianblog.ir/

فدات راست میگی بانو .. منم به همسر میگم . چند سال یش حج تمتع اسم خودم و همسر رو نوشتم کلی غر زد .. حالا هنوز که نرفتیم انشاالله قسمت بشه بریم ..البته خودم اعتقاد دارم خدا همه جا هست

امیدوارم به خواسته ات برسی عزیزم ... بهمراه همسر عزیزت

عمو یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 ساعت 03:01 ب.ظ

درود و دو صد درود
والا ما پایه خوب نداریم
امضا یک عموی بهانه گیر
یه بار افروز خواست مارو ببره بیرون
اون هم پیچوند

عموی بهونه گیر یعنی نپسندیدی ؟؟!!!
دنبال یکی دیگه باشم ؟

تارا یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 ساعت 02:43 ب.ظ http://dokhtarekhoone.persianblog.ir

سلاااااااااااام بانو
واقعا همینطوره و انرژی مثبت سفر تا چند وقت همراه آدم بباقی میمونه و در جوانی که دیگه جای خود داره
انشالا خیلی زود پسر دلبندتون رو ملاقات میکنید
بانو امر میفرمودید از آلبالوهای فریزی براتون پست کنم

ای جانم البای مهربون ... چیزی به رسیدن آلبالوی نو نمونده ، زود همه ی فریزری ها رو بخوووور ... نوش جون

فرشته یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 ساعت 02:09 ب.ظ

من مخالفم،میدونید چرا؟چون تا جوون هستیم مدام باید بفکر پول خونع باشیم هرسال گرونتر ..پدر خودم شصت ساله تا خونه خرید داغون شد کل بچها داغون شدن الانم دیگه توان ندارن برا سفر ....امنیت مالی نداریم ازترسمون مجبوریم پس انداز کنیم..البته شیراز بازارکارش با تهران متفاوته...ببخشید

چی بگم من .... نمیتونم نسخه بپیچم و بگم مهم نیست خونه ای که توش سکنی داریم روی سند و بنچاقش اسم کی باشه ، مهم سقفی بالای سره ...
مهم اینه که دل خوش باشه ، دل اگه اینجوری و با داشتن خونه آروم میگیره ، باید به حرفش گوش کرد ....
من تهران نیستم فرشته جون

مهدیه ماه مامان امیرعلی یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 ساعت 01:28 ب.ظ

مرسی خاله لی لی عزیزم...

افروز یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 ساعت 11:06 ق.ظ

خدا از دهنت بشنوه بانو
من که دارم خود کشی می کنم
پایه ندارم!
هر کی به موعی درگیره و می پیچونه!!!

یه شمال می خوایم بریم انقدر همه نار و نوز و ادا در میارن که کنسل می شه ..
امان از اینکه تو هر جمعی که باشی تنها باشی لی جانم
نمی دونم چرا یه هم مدل خودم پیدا نمی کنم

گفتی شمال ، امسال رفتیم و اینقدر عالی بود که نگو ... ولی از تنهایی دق کردیم ، به هر کسی که بگی زنگ زدیم و منتش رو کشیدیم و دست آخر حتی التماس کردیم که بابا ! دو روز بیایین اینجا دور هم باشیم ... کلی کلاس گذاشتن و ناز کردن و آخرش هم برنامه شون جور نشد که بیان ...
بعد یه بار که بی برنامه و بی امکانات برای دو روز رفتیم از جار و جنجال دور باشیم و با خودمون خلوت کنیم ، برای دو هفته ریختن سرمون و آسفالتمون کردن !!
یعنی آخر پایه ایم ما ...

دوشس یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 ساعت 07:20 ق.ظ http://2841.persianblog.ir/

لایک !

ای جانم دوشس عزیزم
آناهیتای مهربون ، فکر کردم دیگه نمینویسی و آپ نمیکنی ، خوشحالم که هستی ، لینکت میکنم دوباره بانو ...

فاطمه* یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 ساعت 06:59 ق.ظ

درسته لیلیت بانو حق باشماست. ولی ماتا جوونیم باخودمون میگیم هنوز کلی چاله چوله داریم تا پرش کنیم و از زیر بار منت دیگران بیایم بیرون و واسه آینده بچه هامون یه پس انداز داشته باشیم تا بتونیم آیندشون رو تضمین کنیم .و وقتی پیر شدیم دیگه نای سفر برامون نمیمونه.چیکار کنیم آخه؟یاباید باپول فراوان به دنیا بیایم و بریم دنبال کلی آرزو یا با پول فراوان وکلی آرزو از دنیا بریم(این خصلت آدمیزاده)

امان از این چاله چوله ها که من یکی تا خرخره توش فرو رفتم ...

lol یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 ساعت 02:32 ق.ظ

LOL

مهدیه ماه مامان امیرعلی شنبه 26 اردیبهشت 1394 ساعت 11:50 ب.ظ

سلام...
چه حرفایی قشنگی...به شدت موافقم
خصوصا تو این زمونه ای که مرگ پیر و جوون نمیشناسه.
برای چی باید پول جمع کنم درحالی که جوونیم همین الان داره میگذره و دیگه بر نمیگرده.مگه من چند بار میتونم ۲۴ سالگی رو تجربه کنم....هااااااان

ای جانم مادر امیر علی ... مبارک باشه پسر کوچولوت زیر سایه ی تو و احسان بزرگ بشه الاهی ...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.