خیانت در امانت

پرشین بلاگ جان ، تاریخ تعیین خواهد کرد من رفیق نیمه راه بوده ام یا تو ! درسته که مزه وبلاگ نویسی رو با تو تجربه کردم ولی دلیل نمیشه تا ابد باهات عهد اخوت ببندم ... همه ی بازیهات رو فراموش میکنم بجز این آخری که خودزنی کردی و خودت ما رو هک کردی ! از اون گذشته ، چرا پستهای آخرمون رو قورت دادی ؟ اگه این اسمش خیانت در امانت نیست ، چیه ؟

برام مهم بود ده سال دیگه حس و حالم از نامزدی پسر کوچکم رو مرور کنم ، ولی تو نذاشتی ، چجوری بهت اعتماد کنم و دوباره برات خاطره نویسی کنم ؟ 

حالا من هیچی، نمیگی شاید یکی یه مطلب خیلی حیاتی توی آخرین پستش نوشته بود ؟ اصلا تو فک کن یه یادداشت خودکشی ! یه نت برای عشقش قبل از اینکه ترکش کنه ، اصلا خودم خیال داشتم مانیفستم رو در خصوص اثرات مخرب تعدد دوست دختر - یا پسر - فرقی نمیکنه ، بر زندگی زناشویی بعد از ازدواج بنویسم ! خوبه برنداشتم قلمفرسایی کنم ؟!

من هی خواستم حسن نیتم رو بهت ثابت کنم ، هی خودت نذاشتی ، اینه که ناچارم رسما باهات خداحافظی کنم و بیام اینجا ... البته پلهای پشت سرم رو خراب نمیکنم که اگه دور از جانم نتونستم مثل بلاگفا با اینجا ارتباط برقرار کنم ، روی برگشت داشته باشم !!!


دیروز برای دومین بار طی ده روز اخیر به منصب مادرشوهری جلوس فرمودیم ! منتها اینبار کاملا رسمی و محضری ! دیشب هم که سور دادیم و شادیمون رو بجای عروس و داماد غایب ان ور آبی با دوستانمون جشن گرفتیم ....

بگذریم که داماد تا لحظه ی آخر دلش را یک دله نکرده بود و هی غر میزد و دبه میکرد ولی عروس زورش چربید و با موفقیت طوق تاهل را بر گردنش نهاد، گرچه خودش این طوق را یوغ میبیند ، اما ما مطلقا محلش نمیگذاریم و همین که سی سال زیر آبی رفته را برایش کامل مکفی میدانیم و معتقدیم حالا دیگر باید برود و با ور واقعی زندگی دست و پنجه نرم کند به قول زویا پیرزاد عزیز در عادت می کنیم ...

نظرات 12 + ارسال نظر
فرزانه چهارشنبه 23 اردیبهشت 1394 ساعت 12:15 ب.ظ

یعنی بازم روی پرشین بلاگ سفید باد یه دفعه خودش تبر رو زد به ریشه و خاطرتون رو جمع کرد . بلوگفا که یه ده روزی هست داره ما رو سر می دونه . معلوم نیست اخرش اون وبلاگ از ان ماست یا از آن ایشان؟؟
جلوستان هم مبارک باشه . به سلامتی و دلخوشی ان شااله. باشد که در سال های آتی در تخت مادربزرگی هم جلوس بفرمایید . ای جانم مامان بزرگ لیلیت خب طولانیه بچه گناه داره

فرزانه جونم چقدر خوشحالم که اینجایی ... نمیتونم براتون کامنت بذارم ، برای شادمانه هم ... تو رو خدا یه زحمتی بکش و آدرسم رو بهش بده ، اصلا برای ترمه و بز کوهی هم نمیتونم چیزی بنویسم ...

از نوه گفتی ، کلا من خیلی بد بچه ام !!! همین که بچه های خودم رو نذاشتم سر راه ، صلوات !
حداقل الان اینجوری فکر میکنم ، بذار ببینم اگه اتفاق بیفته واقعا حس و حالم چطوره !

مهران جم چهارشنبه 23 اردیبهشت 1394 ساعت 09:25 ق.ظ http://myladyprincess.persianblog.ir

مبارکه انشاءال... :)
میگن قبل عروسی باید خوببب چشم رو باز کردش بعدش کامللل بست !:)
انشاءال... خوشبخت شن و همیشهههه کنار هم سلامت و شاد باشن و سایه شما روی سرشون باشه :)

مرسی کاپریکورن عزیز ، به امید یه همدل و هم آشیون خوب برای شما ... من به فاصله ی هشت روز دوبار مادر شوهر شدم ! اول جناب سروان نامزد شد و بعد پسرک راه دور عقد کرد ... حسش خیلی عالی بود ...
مطمئنا برای شما هم به همین اندازه خوشحال میشم ، بجنب پسر ، وقتشه کم کم ...

بهسا دوشنبه 21 اردیبهشت 1394 ساعت 08:23 ق.ظ http://mywellnessjourney.mihanblog.com/

ور واقعی زندگی!
این جملش یادم نبود، خیلی میگذره، با این حرفتون تصمیم گرفتم دوباره برم بخونمش
آخه همونطور که حال و هوای کتاب خونی تو هر سنی فرق داره، تو هر مقطعی هم یه قسمت خاصش برات بولد میشه!
من اونموقع با دختر داستان بیشتر همذات پنداری می کردم تا با مادر
ولی زویا پیرزاد فوق العادست!
شمام فوق العاده این، می دونستید؟

بهسا جون باهات هم عقیده ام
وقتی مجرد بودم با مارال کلیدر همذات پنداری کردم و بعد از تاهل با زیور !

منهم عاشق پیرزاد هستم ، لطف توست که منو خوب میبینی دخترم

سیندی یکشنبه 20 اردیبهشت 1394 ساعت 04:32 ب.ظ http://cinderellla.blogsky.com/

این حرفا چیه بانو نه ایمیل ندارم اگه لطف کنین بدین ایمیلو همه رو میفرستم.
کل پستا رو زیپ میکنم میفرستم در اولین فرصت :قلب:

متشکرم عزیزم
برات خصوصی نوشتم آدرس رو ...

یلدا یکشنبه 20 اردیبهشت 1394 ساعت 11:17 ق.ظ http://yaldapaeez.blogsky.com/

خوش اومدید . من که چند سالی هست تو این سیستم بلاگ اسکای هستم تقریبا کم حاشیه تر از همه هست

مرسی یلدا جون
ولی به مصداق هر که را طاووس خواهد جور هندوستان کشد ، برای هر کی پیام میذاریم دوباره باید به محل جنایت برگردیم ببینیم جواب عنایت فرمودند یا نه !
در حالی که پرشین بی وفا پاسخ رو ایمیل میکرد !

ترمه یکشنبه 20 اردیبهشت 1394 ساعت 10:49 ق.ظ http://terme61.persianblog.ir

مبارک باشه خانم جان ( اسمایلی گل آبی )

مرسی ترمه جونم
من پستهات رو با عشق میخونم
بعد میام کامنت میذارم در حد تیم ملی
بعد که ثبت نمیشه باید ببینی قیافه مو !
همین امروز کلی برای تو نوشتم و کلی در جواب اون رویا خانوم معترض ولی هیچ کدوم ثبت نشد !
پرشین کلا با من چپ کرده !!!

افروز یکشنبه 20 اردیبهشت 1394 ساعت 08:50 ق.ظ

ای جانم مبارکش باشه
خوشبخت بشن الاهی

پرشین هم ایشالا درست بشه و پست های زیباتون رو ببینیم دگر بار

قربونت برم افروز جونم
من که دیگه عطاش رو به لقاش بخشیدم ! میام همینجا مینویسم دیگه ....

مهدیه ماه یکشنبه 20 اردیبهشت 1394 ساعت 12:47 ق.ظ

یعنی منم مجبور به ترک بلاگفا هستم؟؟؟!!!!!!
پس همه خاطرات تلخ و شیرین من چی میشه!!!!
امید داشتم سر بچه دومم با مرور ارشیو وبلاگم تکلیفم رو.بدونم.
الهی همیشه به شادی لی جونم.
از من که ادرس نمیخوای....میخوای؟؟؟!!!!!
اخه احتیاجت نمیشه...بدتر دست و.پاتو هم میگیره

خو چرا آدرس نذاشتی عاخه ؟!
مجبور شد برم خونه قبلی آدرست رو وردارم بیارم اینجا !!
مهدیه بذار عرقت از بچه ی اول خشک بشه مادر ، بعد فکر دومی باش ! عاشق این مقاومتتم دخملی !

سیندی شنبه 19 اردیبهشت 1394 ساعت 10:14 ب.ظ http://cinderellla.blogsky.com/

اگه پستای مربوط به نامزدی شازدتون پاک شده تو فید خوان من هنوز هستا تو فیدلیم میخواین کپی کنم ایمیل کنم؟؟

فدات شم عزیزم ، لطف میکنی ، دوست داشتم خاطره اش بمونه برام ... ایمیلم رو داری سیندی جان ؟

سیندی شنبه 19 اردیبهشت 1394 ساعت 10:09 ب.ظ http://cinderellla.blogsky.com/

پس شما هم رستگار شدین اومدین بلاگ اسکای.
خوش اومدین.


چرا من اون ایکون لب پروتزی رو ندارم عاخه ؟!

عمو شنبه 19 اردیبهشت 1394 ساعت 07:35 ب.ظ

درود و دو صد درود بر لیلت بت شکن

درود و نور و همه ی چیزهای خوب بر عمو ی مهربون و خانواده
ما که به دعاگویی مشغولیم ، بدجووووورررررر ....
والا ما از کار شما جوانها سر در نمیاوریم ! در عین خوشی و خرمی هم میتونین برای خودتون مایه ی نگرانی جور کنین !
خانواده رو دعوت کنین به یه آب هویج بستنی مشتی از سوی ما ! همه چی حله پسرم ...

سیمای شنبه 19 اردیبهشت 1394 ساعت 05:29 ب.ظ http://simay69.blogsky.com/

سلام بانو
منم پرشین رو ترک کردم
دیگه رو اعصاب بود
دوباره تبریک میگم برای این منصبتون
انشاالله خوشبخت شن
راستی بانو دارم کلیدر رو میخونم
از رو دست شما تقلب کردم
جلد 4 تموم شده میرم سراغ 5
عالیه

خوشحالم سیمای عزیزم
کلیدر رو باید بلعید ! ... لذتش رو ببر عزیزم تا بعد بیام بپرسم تو مارال قصه بودی یا زیور ؟ شیرو بودی یا ....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.